eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
622 دنبال‌کننده
11هزار عکس
8.3هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
. ❗ عاشقای آقا ، کامنت بگذارید ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••🎥 خاطره اولین بار ..… 🎧 ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• 👈🏻 [ @abalfazleeaam ] •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• https://www.instagram.com/p/Cdl9OxwoAIa/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
⚜️بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ⚜️ وَلَا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ و هیچ مالی کم یا زیاد (در راه خدا) انفاق نکنند و هیچ وادیی نپیمایند جز آنکه در نامه عمل آنها نوشته شود تا خداوند بسیار بهتر از آنچه کردند اجر به آنها عطا فرماید. توبه/۱۲۱ برای خدا و عزیزان خدا به آب و آتش زدی و خدا هم خریدارت شد... التماس دعا سید ابراهیم ♥️ (عکس کاور مربوط به دورانی است که شهید صدر زاده صورتشان را شبیه افغانستانی ها درست کردند.) جدید ترین مصاحبه مادر شهید مصطفی صدر زاده در کربلای معلی😍 ... https://www.instagram.com/p/Cey3bdgIWVg/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
⚜️بسم الله الرحمن الرحیم⚜️ یه دسته گل دارم؛ برای این حرم میدم گلم که چیزی نیست! برا حرم، سرم میدم برای قربونی؛ اسماعیلو میدم با عشق خودم با بچه هام، فدای بانوی دمشق منم یه مادرم؛ پسرمو دوسش دارم ولی جوونموُ، به دست بی بی می سپارم بی بی قبول کنه؛ بشه مدافعِ حرم اونا که از جنون، یه کلمه نفهمیدن شبیه شامی ها؛ به گریه هام می خندیدن! کنایه میزنن… دلمو میسوزوننو… می خوان با حرفاشون؛ خالی کنن دل منو قسم به اون بدن، که چیدنش روی حصیر… منم شبیه اون عقیله ای که شد اسیر به غیر زیبایی؛ نمی بینم تو این مسیر جدید ترین مصاحبه مادر شهید مصطفی صدر زاده در کربلای معلی ماه رمضان امسال ... #کربلا https://www.instagram.com/p/CfFQeCPobbm/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✒️ختم صلوات هفده روزه حضرت ام البنین برای رسیدن به حاجات مهم. ✒️توسل به حضرت ام البنین مادر بزرگوار حضرت عباس از گذشته های دور بین شیعیان رواج داشته است. ✒️یکی از مرسوم ترین راه های توسل به آن بانوی بزرگوار هدیه کردن صلوات به پیشگاه مقدس ایشان است. ⏱️بهتر است این ختم در روز اول ماه قمری آغاز شود (یعنی شروع ختم فردا جمعه ۱۰ تیر است ) @abalfazleeaam 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 ✒️طریقه ی ختم؛ به این صورت است که در هر روز ۱۰۰۰ صلوات بخوانیم و به یکی از عزیزان خدا هدیه کنیم. روز اول هزار صلوات هدیه به پیامبر (ص) روز دوم هزار صلوات هدیه حضرت علی (ع) روز سوم هزار صلوات هدیه به حضرت فاطمه(ع) روز چهارم هزار صلوات هدیه به امام حسن(ع) روز پنجم هزار صلوات هدیه به امام حسین (ع) روز ششم هزار صلوات هدیه به امام سجاد (ع) روز هفتم هزار صلوات هدیه به امام باقر (ع) روز هشتم هزار صلوات هدیه به امام صادق (ع) روز نهم هزار صلوات هدیه به امام کاظم(ع) روز دهم هزار صلوات هدیه به امام رضا (ع) روز یازدهم هزار صلوات هدیه به امام جواد (ع) روز دوازدهم هزار صلوات هدیه به امام هادی (ع) روز سیزدهم هزار صلوات هدیه به امام عسکری (ع) روز چهاردهم هزار صلوات هدیه به امام زمان (ع) روز پانزدهم هزار صلوات هدیه به حضرت عباس (ع) روز شانزدهم هزار صلوات هدیه به حضرت ام البنین(ع) روز هفدهم هزار صلوات هدیه به حضرت زینب (ع) ✒️روز هفدهم پس از اتمام صلوات ها باید دعای توسل معروف که در مفاتیح الجنان آمده قرائت شود. @abalfazleeaam 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 @abalfazleeaam #حضرت_عباس _حسین#توسل#حضرت_زینب#امام_زمان #امام_سجاد https://www.instagram.com/p/Cfblards-62/?igshid=MDJmNzVkMjY=
⚜️بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ⚜️ وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ و به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر بده، پس هنگامی که [از سوی فرعونیان] بر او بترسی به دریایش انداز، و مترس و غمگین مباش که ما حتماً او را به تو باز می گردانیم، و او را از پیامبران قرار می دهیم. قصص/۷ چون ام وهب بسیارند در هر سوی این مردستان مادر های عاشق پرور در ایران و افغانستان یا زینب(س)💚 جدید ترین مصاحبه مادر شهید مصطفی صدر زاده در کربلای معلی ماه رمضان امسال ... ای_برگردیم_یازینب😢💔 #اربعین (ع)_و_فاطمه(س) https://www.instagram.com/p/CfcVqsNoDiJ/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ اي ساربان آهسته رو کآرام جانم مي رود وان دل که با خود داشتم با دلستانم مي رود من مانده ام مهجور از او بيچاره و رنجور از او گويي که نيشي دور از او در استخوانم مي رود گفتم به نيرنگ و فسون پنهان کنم ريش درون پنهان نمي ماند که خون بر آستانم مي رود محمل بدار اي ساروان تندي مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گويي روانم مي رود او مي رود دامن کشان من زهر تنهايي چشان ديگر مپرس از من نشان کز دل نشانم مي رود برگشت يار سرکشم بگذاشت عيش ناخوشم چون مجمري پرآتشم کز سر دخانم مي رود با آن همه بيداد او وين عهد بي بنياد او در سينه دارم ياد او يا بر زبانم مي رود بازآي و بر چشمم نشين اي دلستان نازنين کآشوب و فرياد از زمين بر آسمانم مي رود شب تا سحر مي نغنوم و اندرز کس مي نشنوم وين ره نه قاصد مي روم کز کف عنانم مي رود گفتم بگريم تا ابل چون خر فروماند به گل وين نيز نتوانم که دل با کاروانم مي رود صبر از وصال يار من برگشتن از دلدار من گر چه نباشد کار من هم کار از آنم مي رود در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم مي رود https://www.instagram.com/p/CfpVHguILQt/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
⚜️بسم الله الرحمن الرحیم⚜️ مهربانی خدا، یعنی وقتی قرار است به دیدارش بروی، دل مادرت را آماده می کند ... . . . . سادات خانم بزرگوار، نذرتان قبول ... . و شما به نیکی دست یافتید چون عزیز تر و ارزشمند تر از سید ابراهیم هدیه ای برای خداوند نداشتید 💚💚💚 https://www.instagram.com/p/CfuRlWwIfhj/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس می‌کردم فکرش به‌هم ریخته و دیگر نمی‌داند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفس‌هایش را می‌شنیدم. انگار سقوط یک روزه و و جاده‌هایی که یکی پس از دیگری بسته می‌شد، حساب کار را دستش داده بود که به‌جای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!» 🔸 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بی‌تابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت می‌مونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید! این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را می‌سوزانَد. 🔸 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر ده‌ها کیلومتر آن طرف‌تر که آخرین راه دسترسی از هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد. آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ گریخته و به چشم خود دیده بود داعشی‌ها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریده‌اند. 🔸 همین کیسه‌های آرد و جعبه‌های روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته‌شدن جاده‌ها آذوقه مردم تمام نشود. از لحظه‌ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای در اطراف شهر مستقر شده و مُسن‌ترها وضعیت مردم را سر و سامان می‌دادند. 🔸 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش می‌گرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب می‌فهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمی‌تواند با من صحبت کند. احتمالاً او هم رؤیای را لحظه لحظه تصور می‌کرد و ذره ذره می‌سوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت. 🔸 به گمانم حنجره‌اش را با تیغ بریده بودند که نفسش هم بریده بالا می‌آمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت می‌کرد تا نفس‌های خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم می‌خوان کنن.» به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لب‌هایی که از شدت گریه می‌لرزید، ساکت شدم و این‌بار نغمه گریه‌هایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم. 🔸 شاید اولین بار بود گریه حیدر را می‌شنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شد، پرسید :«نمی‌ترسی که؟» مگر می‌شد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور می‌توانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَه‌لَه می‌زد. 🔸 فهمید از حمایتش ناامید شده‌ام که گریه‌اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! به‌خدا قسم می‌خورم تا لحظه‌ای که من زنده هستم، نمی‌ذارم دست داعش به تو برسه! با دست (علیه‌السلام) داعش رو نابود می‌کنیم!» احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیت‌الله سیستانی حکم داده؛ امروز امام جمعه اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه‌هاشو رسوندم و خودم اومدم ثبت نام کنم. به‌خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو می‌شکنیم!» 🔸 نمی‌توانستم وعده‌هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز می‌خواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد (علیه‌السلام) کمر داعش رو از پشت می‌شکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس‌هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرم‌تر شد و هوای به سرش زد :«فکر می‌کنی وقتی یه مرد می‌بینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد... ✍️نویسنده: @rafiq_shahidam96 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂