فقط یک دلیل.mp3
11.1M
📻 فقط یک دلیل!
📞 حرفهای خصوصی حاج حسین یکتا برای فعالان فرهنگی رسانهای
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا ۱۰
خاطره ای از شهید حسین خرازی به روایت پدرش
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایران_مقتدر
🔴لحظه دستگیری قاتل شهیدان زینال زاده و رضازاده شهدای مدافع امنیت مشهدی در استان سمنان
🔻جانشین فرمانده انتظامی استان سمنان ؛ قاتل شهدای مدافع امنیت مشهد و همدستان وی ساعت ۲:۳۰ بامداد در عملیاتی غافلگیرانه در سمنان دستگیر شدند.
🔰سازمان اطلاعات فراجا
درود خدا بر حافظان امنیت.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پایان_مماشات
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_مدافع_امنیت
🌷شهید دانیال زینال زاده که دو
شب پیش در مشهد به شهادت
رسید در هنگام خواندن خطبه
عقدش از همسرش چه خواست؟
🇮🇷 @shahidmedadian
14010828_42859_64k.mp3
29.68M
🎙 صوت کامل بیانات امروز رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از مردم اصفهان
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🕊️ #نخل _سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت_هفتم - دیدم اصرار فا
🕊️
#نخل _سوخته🌴🥀
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹
#قسمت_هشتم
- ستون عراقی ها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیکتر میشد. بچهها از جایشان تکان نمی خوردند. عراقیها آمدند و از کنار ما رد شدند. نفس در سینه ها حبس شده بود. یکی از آن ها پایش را روی پر لباس یکی از بچههای ما گذاشت و رد شد. ولی با همه این حرفها متوجه حضور ما نشدند بی خبر از همه جا عبور کردند و به سمت خط خودشان رفتند. ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم.
- حسین از این موقعیت خیلی خوشحال بود. گروه دیگری هم که در سمت راست آن ها کار می کرد به عراقی ها بر خورده و لو رفته بود. به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی میدان مین غلت بزنند، اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از این مین ها منفجر نشده بود، و بچهها خود را سالم به خط خودی رسانده بودند.
- قرار شد همان اول شب من و حسین، با همان گروه سمت راست که حدود ۱۰۰ متر با دشمن فاصله داشت مجدداً به شناسایی برویم.
- این کاری بود که معمولاً ما در همه عملیاتها انجام میدادیم. تا آنجا که ممکن بود به دشمن نزدیک میشدیم و تمام موقعیتها را بررسی می کردیم.
- آن شب داخل محور، تا پشت میدان مین عراقیها پیش رفتیم. موانع، عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم.
- در برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیش بینی شده بود. همین که وارد شیار شدیم، من یکدفعه دیدم تمام بچهها افتادند روی زمین. فکر کردم حتماً به گشتی های عراقی برخورده ایم. همینطور که به اطرافم نگاه میکردم خواستم من هم خودم را روی زمین بیاندازم، اما دیدم نه، مثل اینکه بچهها خیز نرفته اند بلکه در حال سجده هستند. گویا سجده شکر بود. بعد هم همگی بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند. خیلی تعجب کرده بودم.
- حسین را کناری کشیدم و گفتم: چه کار میکنید.
- گفت: بچه ها دارند سجده شکر به جا میآورند. این روش هر شب ماست.
- گفتم: خب چرا اینجا، صبر می کردید تا به خط خودمان برسیم بعد.
- گفت: نه ما هر شبی که وارد معبر می شویم، موقع برگشت هم آنجا پشت میدان مین دشمن یک سجده شکر و دو رکعت نماز به جا میآوریم و بعد برمی گردیم عقب.
- این یک نمونه از حال و هوای بچههای اطلاعات بود. حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود حسین ایجاد شده بود. (سردار سلیمانی)
◽یک هفته بیشتر به عملیات بدر نمانده بود. این بار هم، کار شناسایی با مشکل مواجه شده بود. دو کمین عراقی با فاصلهٔ خیلی کمی از هم، راه بچهها را سد کرده بودند. کمینها روی دو پد داخل آب بودند. حدود دو ماه حسین تلاش کرد تا بلکه بتواند راهی برای نفوذ پیدا کند اما نشد. چرا که فاصله بین این دو کمین تنها یک برکه بود با آبی صاف صاف. یعنی هیچ نیزاری نبود که بچه ها بتوانند به آن اتکا کنند و پشتش پنهان شوند.
- زمان می گذشت و عملیات نزدیک می شد. من باز هم نگرانی خودم را با حسین در میان گذاشتم. همان شب با دو نفر دیگر از بچه ها دوباره برای شناسایی راه افتاد و این بار با یک بلم کوچک دونفره. وقتی برگشت دیدم خوشحال است. فهمیدم که موفق بوده است گفتم: چکار کردی؟
- گفت رفتم نزدیک دو کمین. دیدم هر کاری کنم عراقیها مرا میبینند. هر چه فکر کردم اصلاً راهی ندارم جز اینکه از وسط آن ها عبور کنم. آمدم چسبیدم به یکی از این پدهایی که کمین های عراقی روی آن سوار شده بود، و از سمت راستش آهسته خودم را جلو کشیدم. عراقیها کر وکور متوجه من نشدند و من توانستم خیلی راحت بروم و برگردم. (سردار سلیمانی)
▪️قرار بود با حسین و چند نفر دیگر از بچههای اطلاعات به شناسایی برویم. منطقه کوهستانهای غرب بود. ما تا آن زمان بیشتر در جنوب کار کرده بودیم و با مناطق کوهستانی زیاد آشنایی نداشتیم. دو نفر از افراد بومی محل به نام های شاهرخ و اکبر قیصر به عنوان بلدچی ما را در این شناسایی همراهی می کردند. آن ها در همانجا بزرگ شده بودند و به تمام راه ها وارد و آشنا بودند ضمناً خصلت های عجیبی داشتند. به نظر می رسید که آدم های خوبی نیستند.
- توی راه که می رفتیم خیلی بلند بلند صحبت میکردند. ما با توجه به تجربه های گذشته مان احتیاط می کردیم. در جنوب باید سینه خیز به سمت دشمن می رفتیم و خیلی آهسته صحبت میکردیم اما در کوهستان شرایط فرق می کرد. ولی با این حال، آن ها اصلاً اصول ایمنی را رعایت نمیکردند. برخوردشان هم بد بود. همه بچه ها ناراحت بودند. به حسین گفتم: نکند امشب اینها ما را لو بدهند و گیر دشمن بیندازند.
- حسین گفت: نه خیالت راحت باشد.
- گفتم از کجا می دانی؟
- گفت: اخلاقشان را میدانم اینها اصلا فرهنگشان اینطور نیست. درست است که ظاهراً آدمهای خوبی نیستند ولی از این کارها هم نمی کنند. با این حال از باب احتیاط چند نفر را به عنوان تأمین اطراف گروه میفرستم.
- هندوزاده و مهدی شفازند را برای احتیاط پشت سر فرستاد.👇👇👇
من وجوادرزم حسینی و اکبر قیصر راه افتادیم.
- با اینکه مسافت زیادی آمده بودیم و خیلی زمان گذشته بود اما هنوز به دشمن نرسیده بودیم.
- پرسید: اکبر پس دشمن کجاست؟
- گفت: هنوز خیلی مانده.
- و این جمله آنقدر بلند گفت که تا فاصله صد متری می شد صدایش را شنید.
- ما چیزی نگفتیم و به راهمان ادامه دادیم ولی باز هم از دشمن خبری نبود. یکی دو مرتبه دیگر من از او سؤال کردم، اما باز همین جواب را شنیدم. اصلاً هرچه به او می گفتیم برعکس عمل میکرد. من فکر میکردم او ریگی به کفش دارد و حتماً می خواهد بلایی سر ما بیاورد.
- حسین گفت: شما هیچی به او نگو.
- گفتم: برای چه؟
- گفت: برای اینکه این ها عشایرند.
خصلت های خاص خودشان را دارند. وقتی اینقدر با احتیاط می رویم، فکر می کنند می ترسیم، آن وقت بدتر لج می کنند.
- گفتم: باشد. من دیگر چیزی نمی گویم اما فکر نمیکنم ما را سالم برسانند.
- گفت: خاطرت جمع باشد، من این ها را می شناسم.
- ما همچنان به راهمان ادامه دادیم تا به ارتفاع شتر بیل رسیدیم. اکبر ما را برد پشت ارتفاع و گفت: عراقی ها اینجا هستند.
- ما مشغول شناسایی شدیم و او هم به گوشه ای رفت و منتظر شد.
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
#کانال_شهدایی_شهیدرحمان_مدادیان ⤵️
🇮🇷 @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_رهبری
♦️بساط شرارت جمع خواهد شد♦️
🔷سخنان آقا را بشنوید تا دلتان
قرص شود.
#لبیک_یا_خامنه_ای
🇮🇷 @shahidmedadian
1612069240-107571-760 (1).mp3
3.62M
صوت دعای فرج علی فانی
قرار شبانه مون با اقا صاحب زمان عج التماس دعای فرج
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🕊🤲
#امام_زمان
4_5791793128419625721.mp3
21.59M
.. ❀❀ با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذار
و هــر روز
❣ #دعای_عهد بخون... ❀❀❣
🎙با صدای آقای #بحرالعلومی
❣الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج❣
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ...
🌱سلام بر تو ای یادگار بهانه خلقت، ای امیدِ مادر،
سلام بر تو و بر روزی که دولت زهرایی ات جهان را منور خواهد ساخت.✨
📚 دعاى استغاثه به حضرت صاحب الزّمان (صلوات الله عليه) - مفاتیح الجنان.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
🇮🇷 @shahidmedadian
زیارت_عاشورا🌷🌷🌷
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع❤️
#السلام_علیک_ورحمت_الله_وبرکاته
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💠 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان
🇮🇷 @shahidmedadian
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
❣#سلام_امام_زمانم ❣ 📖السَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ... 🌱سلام بر تو ای یادگار بهان
من فقط اداشو درمیارم...
میگفت: «عاشق شدم. خیلی دوسِش دارم...»
گفتم: «چقدر؟ یعنی چه کارایی حاضری براش انجام بدی؟»
گفت: «اونقدر که جونم براش درمیره. سرش درد بگیره، من میمیرم. اونقدر که هرچی میگه، میگذارم روی چشمم. اونقدر که حاضرم از همه چیزم به خاطر اون بگذرم. اونقدر که...»
میگفت: «تو نمیدونی عاشقی چیه!»
راست میگفت. من عاشق نیستم. امامم آوارهٔ کوه و بیابونه و من راحت میخوابم. ناراحت و غمگین میشه و من عین خیالم نیست... حالا گوش نکردن به حرفاش که جای خود... چقدر دلشو شکستم.... پس اگه «عشق» اونه که دوستم میگفت، من فقط اداشو درمیارم…
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🇮🇷 @shahidmedadian
🩸 بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸
🕊زیارتنـامـه ی #شهـــــــداء🕊
🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱
🩸 ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
🇮🇷 @shahidmedadian
🔴در اوج دوران بحران و خون و خمپاره،
میخندیدند؛ جنگ آهن و آتش بود ولی روحشان شاد بود؛ چون میدانستند چه بمیرند چه نمیرند، بازنده جنگ نیستند
⬅️ جنگ امروز که 😉 جنگ معرفت و شناخت است؛ روحیۀمان را باید حفظ کنیم تا خود را نبازیم؛ وگرنه ایران و اسلام، باخت ندارد!
#جنگ_شناختی
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🇮🇷 @shahidmedadian
چرا باید همه مردم افسر جنگ نرم باشند؟!
بعضیها تصور میکنن همین که محتواهای خوب رو میبینن کار بزرگی میکنن!!
داداش یا خودت باید تولید محتوا کنی یا به صورت قوی محتواهای انقلابی رو منتشر کنی. اونم نه در اوقات فراغتت!! باید جزئی از زندگیت بشه.
جنگ امروز در بیابانهای خوزستان یا کوههای کرمانشاه نخواهد بود. جنگ همینجا در خانههای تک تک ایرانیهاست!
🚫خلأ بزرگی که امثال ایران اینترنشنال و منوتو و ... ۲۴ ساعته با خزعبلات و دروغ پر میکنن.
🇮🇷سلامتی رهبر عزیزمان صلوات 🥀 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ 🥀
✍🏻#لبیک_یا_خامنه_ای نائب برحق #امام_زمان رهبر عزیز #ایران_قوی✌🏻✌🏻
#اللهم_ارزقنا_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🇮🇷 @shahidmedadian
گفت:‹ عشقبھشھـٰادت ›
گُـلۍهسـتڪہ
دردلهـرڪسۍنمۍرویـد . .
وشھـٰادتغنچہاۍڪہبھروۍهـرڪسنمیخنـدد
وایـنگـریہهـٰاواشكهـٰاآبۍبـودپـٰاۍایـنگلهـٰا؛
ڪہغنچھهـٰاشخوشگلمیخنـدیدن!(:🥀 . .
#حاجحسینیکتا
- آرھمشتۍعشقبھشھـٰادتسـٰادهنیست🚶🏿♂.
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷
🇮🇷 @shahidmedadian
#حاج_حسین_یکتا_میگه:
بچهها نَمیرید!
اگه بمیرید به جَسَدتون دست نمیزنن میگن غسلِ میت داره.
ولی اگه شهید بشید، سرِ تیکه کفنتون دعواست...