eitaa logo
شهید موسوی نژاد
385 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
7 فایل
🌷🌷 اینجا قراره که فقط و فقط از #شـهدا درس زندگی بگیریم 🌷🌷 مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن 🌹سرهنگ پاسدار شهیدسیدعبدالحسین موسوی نژاد ولادت: خمین ۱۳۴۸/۲/۱     شهادت: منطقه سردشت ۱۳۹۰/۴/۳۰ مزار:گلزارشهدای قم "روزانه خواندن زیارت عاشوراراامتحان کنید"
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید موسوی نژاد
#نماز_شب_شهدا🌷1⃣ غلامحسین همیشه به من توصیه می کرد #نماز_شب بخوانم من چون بچه کوچک داشتم و کارم زیا
خیلی ازمواقع درمأموریت ها خسته بودیم اماشوقے براے عبادت درآقا وجودداشت که خستگی نمی شناخت همه که می خوابیدنداوبرنامه راشروع می کردمحل استراحت مان کنارهم بودوقتی برای نماز بیدارمی شدآرام به پایم می زدوصدایم می کردهنوزهم برخی ازشب هاصدایش درگوشم می پیچداحسان .... ..... ✍به روایت همرزم شهید @shahidmosavinejad
(س) ازسالے که به لطف خداتوانستیم خانه دارشویم تصمیم گرفت هرشهادت اهل بیت علیهم السلام درمنزل مان مراسم داشته باشیم بعضے وقتااعتراض می کردم که براے پذیراے پول نداریم می گفت باهمان چاے وخرماهم مے توان برقرارکردوبازباتوکل بر خدا همه چیزجورمے شداین مراسم تاهمین الان درمنزل ما برقراراست یک روزیکے ازدوستان پیغام داد به خوابم آمده وگفته درآخر هر مراسم توسل به سلام الله علیهارا فراموش نکنید عبدالحسین که اراده خاصے به مادرش (س)داشت باتنے و بادیدارحق شتافت.🌷🕊🕊🕊 ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @shahidmosavinejad
🌷 یک روز که حسین از جبهه اومده بود به من گفت مادر برای من یک بباف .من هم یک کلاف مشکی خریدم و شروع به بافتن کردم از اوایل بافت رج به رج و می خواندم و میبافتم و حرز گاهی هم از سرم می کندم و همراه کلاف می بافتم به این نیت که اگر در جبهه نیستم ونمی توانم کاری بکنم حداقل موهای سرم در جبهه باشد.خلاصه سه تا کلاه بافتم اولی که بود به سید عبدالحسین دادم.دوتای بعدی را گفتم به دوستانت بده.یک شب برای شناسایی به منطقه رفته بودند.که سه تا با هم بودند.عبدالحسین سمت شاگرد بوده و رخ میده که هر سه تا شون میشن ولی سید حسین بیشتر از اون دو تا زخمی میشه.و در بیمارستان بستری شدند.مدتی بود که از ایشان خبری نداشتیم تا مدتی گذشت ما خیلی نگران بودیم هیچ نامه ای به دستمان نرسیده بود .یک روزی که نشسته بودم و کتاب سرود آهنگران دستم بود .به نیت فال کتاب را باز کردم اول صفحه نوشته بود .شیون مکن مادر در مرگ خون بارم بگذر ز من دیگر ازم سفر دارم .کتاب از دستم افتاد وشروع به و کردم و همش به خودم میگفتم که حسین شده.تا چند وقت گذشت زنگ خانه به صدا در امد وقتی در را باز کردن بچه ها گفتند یک اقایی پشت در است نشناختند تا این که امد پایین دیدم که عبدالحسین است من دویدم و سرو صورت حسین را بوسیدم .گفتم مادر جان چه بلایی سرت اومده بعد با سختی صحبت میکرد وحتی هم نمی توانست بخورد.بعد ها که بهتر شد گفتم کلاهی که برات بافتم سرت گذاشتی ‌.گفت شبی که برای شناسایی رفته بودیم سرمون بود و همون و شما نگذاشت ما شهید بشیم.
🔰مادر و پسر همچنان نشسته بودند و مشهدی احمد هم در مِه اشک آلود، اندوه و غم فرو رفته بود و توان بیرون رفتن از آن ‌را نداشت. دقایقی گذشت. گریه و زاری او فروکش کرد و لب به سخن گشود: - در دیدم که دو لشکر در مقابل هم ایستاده‌اند. یکی از لشکر‌ها زیاد بود ولی در سمت تاریکی قرار داشت. لشکر دیگر اندک بود ولی در سمت نورانی قرار گرفته بود. تعدادی اولاد پیامبر ‌را هم دیدم که دور هم نشسته بودند. 🔰از آن‌ها پرسیدم، "این لشکرها چه کسانی هستند؟" آن‌ها پاسخ دادند، "مگر نمی‌دانی؟ این‌ها لشکر کفر و اسلام است." پرسیدم، " به من هم اجازة جنگ می‌دهید؟" فرمودند، "برو از علیه‌السّلام که آن لشکر نورانی ‌را فرماندهی می‌کند اجازه بگیر." من خدمت آن حضرت که این طرف آن طرف می‌دوید و لشکر ‌را فرماندهی می‌کرد رفتم. از ایشان پرسیدم، "آیا به من هم اجازة جنگیدن می‌دهید؟" ایشان فرموند که هنوز شما نرسیده است. از آن شب به بعد، مشهدی احمد دایم گریه می‌کرد و می‌گفت، "پس نوبت من کی می‌رسد؟" 🔰شهید احمد کوچکی، پیرمردی ۶۸ساله بود که از شهرستان فامنین به جبهه های نبرد اعزام شد و پس از ها و دلاورمردی های فراوان در ۵ خرداد ماه ۱۳۶۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. :گلزار شهداےشیخان قم @shahidmosavinejad
🌷 ⃣ هر سال اول برنامه سرکشی به خانواده های معظم شهداء را داشت . یک سال وقتی به منزل شهید رسیدیم و زنگ را زدیم شهید درب را باز کرد و با عصبانیت گفت چرا اینقدر دیر کردید ؟! من خیلی وقته منتظر تون هستم ، و به برادرها وخواهر های گفته ام که بیایند و خانه را آب و جارو کنند ، پس چرا دیر آمدیدو... ، ایشان بسیار با خانواده مانوس بود ، طوری که او را به چشم فرزند شهیدشان نگاه می کردند . برادرشهیداحمدمنتظری که اخوی شهیدش باعبدالحسین عقداخوت خوانده بودمی گوید:ماهنوزبه مادرنگفتیم که موسوی نژاد شهیدشده است وقتی هم که گروه آقا بعدازشهادت ایشان دوباره به منزل ماآمدندبه مادر نگفتیم این گروه سیداست تامباداسراغ ایشان رابگیردو ومجبوربه رساندن خبرشهادتش بشویم محبت مادرم به آقاسیدبه گونه ای بودکه می ترسیم خبر شهادتش حال مادررابدکندبه نظرم انس والفت شهدابه شهیدموسوی نژادبه خاطرارتباط مستمرو اوبود دیدارباخانواده شهداتنهابخشی ازبرنامه های سیدبودکه سیدعبدالحسین درارتباط باشهدا انجام می دادبرگزاری یادواره هاوجمع آوری تصاویروخاطرات شهدادرکنارکمک به همه آن کسانی که در شهداقدمی برمی داشتندازجمله فعالیت هایی بودکه بادل وجان انجام می دادودرپس تمامی مشغولیات زندگی بااشتیاق به آنهامی پرداخت اوبه خاطر عشقی که به شهداداشت کاربایارانه وبرنامه فتوشاپ رایادگرفته بودتا بتواندازاین نرم افزاربرای تهیه پوسترشهدااستفاده کند. هرجانامی ازشهیدی بودردپای شهیدموسوی نژادرانیزمی شدآنجاپیداکرد 🌷
شهید موسوی نژاد
#برشے_از_زندگینامه_شهید🌷 #سفر_راهیان_نور6⃣ فرودین سال ۱۳۹۰که ازراه رسیدتنهاچهارماه به #شهادت سیدبا
🌷 ⃣ سال ۶۷ روز با لباس سبز پاسداری به خواستگاریم آمد . با لحنی دلنشین و ساده با من از ، و و مشکلاتی که در آینده در سر راه وجود دارد ، سخن گفت . منزلشان در کنار منزل ما بود و من ایشان و خانوادهشان را از قبل می شناختم . من هم پذیرفتم که با همراه شوم، مهریه ما چهارده سکه به نیت ۱۴ معصوم (ع) بود . بعد از خواستگاری به جبهه برگشت و چهل روز بعد آمد و مراسم و عروسیمان همزمان با حضور اقوام و جمعی از رزمندگان در ایام نیمه شعبان روزچهاردهم فروردین سال ۶۷ برگزار شد .عبدالحسین سال و من سال داشتم . سرسفره عقد ایشان با همان پاسداری حاضر شدند من از خواهر ایشان تقاضاکردم اگر ممکن هست به ایشان بگویند لباسشان را عوض کنند ولی ایشان نپذیرفتند و گفتند این ، لباس و من است و این نشانه ای جز این نداشت که او همیشه آماده و حاضر برای از همه آن چیزهایی بود که به آن عقیده داشت ، حتی شب از و این برای من یک محسوب می شد که برای چنین شخصی انتخاب شدم شب او می گفت و من گریه می کردم از دوستان ، از رفقایی که در سخت ترین شرایط مشغول از کشورمان هستند و در راه دین خدا جانبازی می کنندشروع زندگی ما با سخن از شهادت ادامه زندگی با رابطه با خانواده و دهه سوم زندگیمان با همسر رقم خورد و چه زیبا به آرزویش رسید . ✍به روایت همسربزرگوارشهید @shahidmosavinejad
⃣ 🌾وقتی از میان همه هیاهوی شهر و خیابانهای و پرجمعیت گذشته و به ورودی گلزار شهدای علی بن جعفر قم می رسم به یکباره دلم هوایی میشود ، هوایی! وقتی کنارت بودم احساس میکردم عمرم نمی گذرد ! سیدی که دوست داشتم لحظات با او بودنم تمام نمی شد😔 . . . 🌾رزمنده ایی قدیمی با اندامی لاغر ، محاسنی و صورتی نورانی با یک که همواره به دور گردن داشت .سید جان همیشه بخاطر جاماندگی از رفقای شهیدت و شوق شهادت داشتی و این شوق و این لباس سرانجام بر قامتت نشست و اوثمره عمری به شوق نشستن را در لابلای کوههای بلند کردستان یافت و با پیکری همچون مادرش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به جمع قافله کربلاییان پیوست . اولین بارکه دیدمت با خود گفتم به راستی چرا از قافله شهدا جامانده ای تویی که تمامی خصوصیات را که در لابلای صفحات کتابها وخاطرات همرزمانشان دیده و شنیده بودم در زندگی سراسر پر در عمل داشتی بی شک شهادت بودی ....🕊🕊🕊 @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #دیدن_خواب_شهید9⃣ جانبازعباس نمازی ازهمرزمان دوران دفاع مقدس شهیدخاطره جا
🔟 یادش بخیر سال ۱۳۶۰بود که ما برای سکونت به شهر قم آمدیم؛ ماه در آن سالها هم در تابستان بود؛ سید عبدالحسین سن کمی داشت و با اینکه روزه بر او واجب نبود اما به همراه خواهرهای کوچکترش روزه میگرفت ... معمولا شب ها تا بیدار بودیم سید عبدالحسین با این سن کم مشغول نافله ی شب میشد؛ خواهران و حتی گاهی اوقات مهمانهایی که از شهرستان آمده بودند هم با دیدن او برای نمازشب مهیا میشدند . شب عيد فطر هم عبدالحسين شروع به خواندن نماز هزار قل هوالله میکرد که یکبار بر اثر ضعف بیحال افتاد وبه نتوانست نمازش را تمام کند. ✍به روایت ازمادربزرگوارشهید @shahid_mosavinejad
شهید موسوی نژاد
#یادی_از_همرزمان_شهید4⃣ 🌷یکی از رفتارهای نیکو و پسندیده شهید جمراسی کمک کردن به فقرا و دلجویی از ی
⃣ 🌷آقای صحرایی خیلی مقیدبه مسجد بودن عجیب اعتقادبه جمکران داشتند. ایشان هر هفته با خانواده به مسجد جمکران می رفت و اگر نمی توانست شب جمعه خود را به مسجد برساند حتماً روز جمعه خود به همراه خانواده رهسپار مقدس جمکران می شد.... 🌷قبل از اعزام ماموریت که منجر به شهادت این شهید بزرگوارشد، حکم ابلاغ شهید صحرایی به دستمان رسید.حکم را به شهید موسوی نژاد که مربوطه بوددادم. ایشان در پایین این حکم مطلبی را به این شرح نوشتند: 🌷با تبریک و تهنیت انشاا... که درجات اخروی در آخرت نصیب شما گردد.. حکم را برای ابلاغ به محل کار شهید صحرایی بردم، ولی ایشان در اتاق نبودند. وقتی آمد حکم را دستش دادم از او خواستم ابتدا مطلبی را که برای او نوشته بخواند.ایشان هم قبل از این که محتوای برگه را روئیت کند، دست خط شهید موسوی نژاد را خواند و بعداز آن با یک حالت دستانش را بالا برد و گفتند: انشاا... با دیدن این صحنه گفتم: ولی ا... نکند در این ماموریت شهید بشی چون برای هر کسی مطلبی بنویسه و کنه خلاصه طرف بی نصیب نمی مونه. با این حرف من دوباره دستاشو بالا برد و تکرار کرد انشاا... ✍به روایت:همرزمان شهید 👈شهیدولی الله صحرایی یکی ازشهدای است که به همراه شهیدموسوی نژاد درشمالغرب به همراه ایشان درسال۱۳۹۰/۴/۳۰ به شهادت رسید @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #خودش_بود5⃣1⃣ اهل ریاکاری و تظاهر به دین­داری نبود. نور #ایمان و#معنویت
🌷 ....6⃣1⃣ 🌷چند ماه قبل از شهادتشان برای ماموریت به همراه عبدالحسین و شهیدمهدی خبیر به اهواز رفته بودیم ، در بین راه هنگامیکه از در حال عبور بودیم برادر خبیر خواست که به پادگان شهید که مقر لشگر۱۷ در دوران دفاع مقدس بود هم سری بزنیم . وقتی به داخل رفتیم و به ساختمان اطلاعات رسیدیم ، سید از خودرو پیاده شد و به پشت ساختمان رفت و حدود ۲۰ دقیقه بعد به داخل خودرو برگشت در 🌷حالیکه بسیار متورم و قرمز شده بود و هم خیس از اشک بود و به ما گفت من وقتی اینجا می آیم می شوم و من با دیدن حالات او متوجه شدم که او چگونه در فراق شهیدش می سوزد . ✍به روایت ازهمرزم شهید @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #غم_فراق_یاران....6⃣1⃣ 🌷چند ماه قبل از شهادتشان برای ماموریت به همراه #سی
.. ..7⃣1⃣ ⚜جانبازعباس نمازی همرزم سیدبه کربلامشرف شده بود حین دعاهایی که طبق عادتش برای همرزمان شهیدش می کرد عبدالحسین راهم یادمی کندروبه ضریح آقاکردم وگفتم یاامام حسین (ع) تمام زندگی اش راوقف شهداکرده برای شان یادواره می گیردگردهمایی برگزارمی کندجلسات خاطره گویی ترتیب می دهددیدارخانواده شهدا می رودوخلاصه هرکاری ازدستش برمی آیدبرای شهداانجام می دهداوراهم وتوفیقی بده درکارهایش موفق باشد. ⚜خیلی طول نمی کشد این جانبازدفاع مقدس مستجاب می شودسیدوهمسرش دراسفند ۸۹به سفرمی کنندوروزدوم استراحت در بودندکه عبدالحسین به ناگاه ازجابرمی خیزدوخوابی راکه دیده تعریف می کند همسرشهیدمی گوید ازخواب بیدارشددیدم صورتش قرمزشده معمولاوقتی خواب می دیدچیزی یادش نمی ماندولی آن لحظه گفت "پنج ،شش نفربودیم توی یک بعدیک گروهی مارابه بدترین وجه کشتندونداآمد آنهاازبدترین دشمنان خداهستند ⚜یکدفعه ازخواب پریدم "من همان جابدون اینکه فکرکنم گفتم حسین آقا راگرفتی مطمئن باش شهادتت امضاشده 🌷 @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید #وداع_آخر....9⃣1⃣ ⚜حالا#میوه جان سیدآن چنان رسیده بودکه بایک نگاه به چشمان
...0⃣2⃣ 🌷هرروزی که ازمأموریت می گذردمشغله بیشترمی شود واوکه درهنگام کارجدیتی مثال زدنی داشت کمترفرصت می کندباخانواده تماس بگیردآخرین تماس های خانواده باسیدهم در همین ایام صورت می گیردو دخترشهیدبرای بارصدای پدررادرروزنیمه شعبان وبربلندی کوه های شمالغرب کشورمی شنودهمسرشهیدنیزکه بعدازچند روزبی خبری بالاخره موفق می شودبا تماس بگیرد می گوید:روزهای آخرتماس های مان هم کمترشده بودمتوجه شده بودم که آقاسیدخیلی وقت ندارد بالاخره یک شب موفق شدم صدای راازپشت گوشی بشنوم گفتم کی برمی گردی؟دل مان برات تنگ شده گفت:انشاءالله آخرهفته پنجشنبه یاجمعه یاشنبه برمی گردم بعدمکثی کردوادامه داد:خانم!اگر برگردم چی؟؟باشنیدن این حرف برای یک لحظه یاددوران جنگ و مرسوم بین رزمندگان افتادم باناراحتی گفتم گفتم دیگه ازاین حرف هانزن وادامه نداداو می دانست رفتنی است ومن حتی نمی خواستم لحظه ای به این فکرکنم... ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید #تماس_آخر...0⃣2⃣ 🌷هرروزی که ازمأموریت می گذردمشغله#سید بیشترمی شود واوکه د
🌷 ...1⃣2⃣ 🌷تابستان ۱۳۹۰ که ازراه رسید گویادفاع ازنوشروع شده باشد ✍ماجراازجایی آغازشدکه به گفته غلامرضااسدی همرزم شهیدیک روزشهیدعاصمی زنگ می زندو خبرمی دهدکه قراراست لشکربه سردشت برودوخط تحویل بگیردقرارومدارهاگذاشته می شود وسیدهم به عنوان اطلاعات لشکرعملیاتی اباعبدالله الحسین سپاه امام علی ابیطالب راهی می شودهرروزی که ازماموریت می گذردمشغله بیشترمی شودیکی ازهمرزمان شهیداز خاص آن ایام می گویدرفت وآمددر شرایط کوهستانی شماالغرب باعث خستگی بسیاری ازرزمندگان می شوداما که گویی خستگی نمی شناسدگوی سبقت راازجوان ترهامی ربایدوبی وقفه درانجام وظایفش تلاش می کندصبح یعنی چهارروزبه شهادت سیدتصویری ازاودرذهن یکی ازهمرزمانش نقش می بنددکه آن رااین گونه روایت می کندبچه هامی گفتندشب گذشته عملیاتی رخ داده وسید وتعداددیگری ازنیروهاجلوبوده اندنیم ساعتی که گذشت یک مرتبه دیدم داردازپله های مقربالامی آیددرحالی که لباس کردی به تن کرده وسرورویش سیاه شده بودحتی چشمش ازفرط خستگی شده وپیدانبودسریع اورادرآغوش گرفتم وپیشانی اش رابوسیدم دراوج خستگی وگردوخاک لبخند برلب داشت وچقدردوست داشتنی شده بود 🌷 @shahidmosavinejad
شهید موسوی نژاد
#برشی_از_زندگینامه_شهید🌷 #عطش_نینوایی2⃣2⃣ 🌷دو روز قبل از #شهادت عطش زیادی گرفته بود، می­گفت: هرچه
🌷 ..3⃣2⃣ ⚜توی ماموریت شمالغرب تو اوج اون درگیری ها شهید  عبدالحسین موسوی نژاد نمازشو اول وقت می خوند. اونای که سید می شناختند صدای اذان هنوز توی ذهنشونه عکس بالاسیدعبدالحسین توی اوج درگیری باپژاک.... ⚜۳تا عکس گرفتم از عبدالحسین موسوی نژاد، تو حالت ، رکوع و سجده. اما بخاطر زاویه عکس ، این بهترین عکس شد و یادگاری از نماز سید برای بعد از شهادتش... ✍به روایت همرزم شهید 🌷 @shahidmosavinejad
یادش بخیر سال ۱۳۶۰بود که ما برای سکونت به شهر قم آمدیم؛ ماه در آن سالها هم در تابستان بود؛ سید عبدالحسین سن کمی داشت و با اینکه روزه بر او واجب نبود اما به همراه خواهرهای کوچکترش روزه میگرفت ... معمولا شب ها تا بیدار بودیم سید عبدالحسین با این سن کم مشغول نافله ی شب میشد؛ خواهران و حتی گاهی اوقات مهمانهایی که از شهرستان آمده بودند هم با دیدن او برای نمازشب مهیا میشدند . شب عيد فطر هم عبدالحسين شروع به خواندن نماز هزار قل هوالله میکرد که یکبار بر اثر ضعف بیحال افتاد وبه نتوانست نمازش را تمام کند. ✍به روایت ازمادربزرگوارشهید @shahid_mosavinejad
(س) ازسالے که به لطف خداتوانستیم خانه دارشویم تصمیم گرفت هرشهادت اهل بیت علیهم السلام درمنزل مان مراسم داشته باشیم بعضے وقتااعتراض می کردم که براے پذیراے پول نداریم می گفت باهمان چاے وخرماهم مے توان برقرارکردوبازباتوکل بر خدا همه چیزجورمے شداین مراسم تاهمین الان درمنزل ما برقراراست یک روزیکے ازدوستان پیغام داد به خوابم آمده وگفته درآخر هر مراسم توسل به سلام الله علیهارا فراموش نکنید عبدالحسین که اراده خاصے به مادرش (س)داشت باتنے و بادیدارحق شتافت.🌷🕊🕊🕊 ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @shahidmosavinejad
(س) ازسالے که به لطف خداتوانستیم خانه دارشویم تصمیم گرفت هرشهادت اهل بیت علیهم السلام درمنزل مان مراسم داشته باشیم بعضے وقتااعتراض می کردم که براے پذیراے پول نداریم می گفت باهمان چاے وخرماهم مے توان برقرارکردوبازباتوکل بر خدا همه چیزجورمے شداین مراسم تاهمین الان درمنزل ما برقراراست یک روزیکے ازدوستان پیغام داد به خوابم آمده وگفته درآخر هر مراسم توسل به سلام الله علیهارا فراموش نکنید عبدالحسین که اراده خاصے به مادرش (س)داشت باتنے و بادیدارحق شتافت.🌷🕊🕊🕊 ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @shahidmosavinejad