#زندگے_نامه_شهید🌷
🔰درنخستین روزهای بهار ۱۳۶۶ فرزندی پا به عرصه ی حیات گذاشت که هیچ کس نمی دانست قرار است در بیست و سومین بهار زندگی اش#خالق حماسه ای عاشورایی شود و به ندای هل من ناصر اربابش حسین بن علی (ع) لبیک گوید و به خیل شقایق های خونین بال #کربلا ملحق شود . قبل از به دنیا آمدن , نامش انتخاب شده بود , شبی در خواب ندایی آمد که نام#فرزندت محمد است و چه زیبا که در روز #مبعث حضرت محمد (ص) به دنیا آمد . محمد #دومین فرزندم بود و او را در بدترین شرایط مالی بزرگ کردم , در زمانی که لب به سخن گفتن گشود کلمه ای که به او آموختم نام مبارک #امام_حسین (ع) بود . در دوران جنگ که جنازه های مطهر#شهدا را به شهر بازمی گرداندند محمد را به بغل می گرفتم و با سر بند لبیک یا خمینی که بر سرش می بستم او را به مراسم تشییع و وداع با شهدا می بردم . از همان دوران او را با شهدا آشنا کرده بودم و محمدم را سرباز آقا#امام_زمان (عج) می نامیدم . هنوز به سن بلوغ نرسیده نماز و روزه اش ترک نمی شد , در چهره ی معصوم او ایمان و صداقت و پاکی موج می زد ؛ مطمئن بودم که روزی در راه اسلام شهید خواهدشد
🔰علاقه وافری به #شهدا داشت عجیب بود به ظاهر با ما زندگی می کرد ولی دلش در جای دیگری پر می کشید و حال و هوایش با ما فرق داشت آنقدر عکس و خاطره از شهدا در#کمدش و در خانه چسبانده بود و من همیشه می گفتم محمدجان شما این خانه را با گلزار شهدا اشتباه گرفته ای , مخصوصا علاقه زیادی به شهید همت داشت حتی مرا به مزار شهیدهمت هم برد او می خواست مرا کم کم آماده کند ولی من غافل بودم به خدا قسم مثل شهید همت شهید شد , خداوند هر چه را که زیبا باشد برای خودش بر می دارد از محمد هم چشمان و صورت زیبایش را برای خود برداشت محمد دل ما را برد و خدا هم دل محمد را . او آرزو می کرد که ای کاش چند سال زودتر به دنیا می آمد تا هشت سال دفاع مقدس را درک می کرد جزء سربازان امام خمینی ( ره ) می بود و با دشمن سینه به سینه می جنگید و شربت شیرین شهادت را می نوشید ؛ عاشق شهادت بود و خود را شرمنده شهدا می دانست زمان جنگ بچه بود اما هر دفعه که حرف جبهه می شد می گفت یادش بخیر جبهه , یادش بخیر شبهای عملیات , یادش بخیر صدای تیر و خمپاره و … . گفتم محمد جان تو که جبهه نبودی , تو که با شهدا نبودی چرا این حرف ها را می زنی ؟ می گفت مادرجان من عاشق شهادت و شهدا هستم , عاشق جبهه و سنگر و خاکریزم برای همین اینطور حرف می زنم ؛ می گفتم پسرم در این زمانه شهید شدن خیلی سخته ولی او می گفت اگر خدا بخواهد می توان به شهادت نائل آمد ؛ گوئی که او می دانست و ندایی شنیده بود اما من غافل بودم .یکم دی ماه هزارو سیصدو هشتادوهشت خدمت سربازی را به پایان رسانید و دوباره عزم #خادم_الشهدائی و رفتن به خوزستان را کرد هر چه تلاش کردم منصرفش کنم نتوانستم . هنگام رفتن اصرار عجیبی داشت که از من حلالیت بطلبد و بارها میگفت حاجتی دارم , از خدا و جدت بخواه که حاجتم روا شود ؛ من هم رو به 🔰آسمان کردم و گفتم خدایا منو شرمنده محمدم نکن#حاجتش را روا کن .دهم بهمن ماه ۱۳۸۸ بود که به پادگان میشداغ اعزام شد ؛ پنجاه و چهار روز به زائران کربلای ایران خدمت کرد و شش روز قبل از این که مأموریتش به اتمام برسد خود را به آقا #امام_زمان (عج) معرفی کرد و دعوت حق را لبیک گفت و خود را در میان جمع شهدا قرار داد .ساعت نُه صبح روز چهارشنبه چهار#فروردین زنگ دروازه به صدا در آمد ؛ به من گفتند که با آقا محمد کار داریم ؛ گفتم آقا محمد به راهیان نور رفته , از من پرسیدند آقا محمد چکاره هستند ؟ گفتنم یک بسیجی مخلص چطور مگه ؟ گفتند با داداش بزرگتر محمد کار داریم , به خدای احد و واحد فهمیدم محمد به مراد دلش رسیده #قرآن به سر گرفتم از خدا خواستم خدایا دست محمدم قطع بشه یا قطع نخاع بشه یک عمر کنیزی این عزیزم را می کنم فقط آن چهره معصومش برایم بماند ولی نه این طور نبود خداوند #رحمان بیشتر از من محمد را دوست داشت , او عاشق خدا بود و خدا هم عاشق او . از خدا خواستم شهادت محمدم را قسمتم کرده , شفاعتش را هم نصیبم بگرداند . روز تولدم خداوند پیکر پاک محمد را به من هدیه داد و شب تولدش به خاک سپرده شد , آنقدرتشییع جنازه عظیم و با شکوه بود و مردم بر سر و سینه می زدند..
✍به نقل ازمادربزرگوارشهید
#سالروز_شهادت
@shahidmosavinejad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو هم باید مبعوث بشی!
تو هم باید دریافتکنندهی وحی باشی!
تو هم باید به مقام رسالت برسی!
یعنی چی؟! چهجوری؟!
ویژهی عید #مبعث
25ed710f-98a0-4289-8383-1abb62d46b34.mp3
8.75M
پیامبر مهربان
#مبعث پیامبر اکرم🌸