eitaa logo
شهید موسوی نژاد
389 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
🌷🌷 اینجا قراره که فقط و فقط از #شـهدا درس زندگی بگیریم 🌷🌷 مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن 🌹سرهنگ پاسدار شهیدسیدعبدالحسین موسوی نژاد ولادت: خمین ۱۳۴۸/۲/۱     شهادت: منطقه سردشت ۱۳۹۰/۴/۳۰ مزار:گلزارشهدای قم "روزانه خواندن زیارت عاشوراراامتحان کنید"
مشاهده در ایتا
دانلود
(عج) کوچه مابه اسم شهیدحسن ساکت است سيد خيلی تلاش داشتند تا خانواده شهيد ساكت كه ساکن تهران بودند را پيدا کند . سرانجام يك برای اين شهيد بزرگوار توی كوچه گرفت و دختر شهيد توی صحبت كرد . همون شب يكی از همسايه ها خواب ديدند كه توی طومار سربازهای آقا (عج) اسم ايشان را هم صدا زدند .😭 ✍به روایت:همسربزرگوارشهید @shahidmosavinejad
(عج)🌷3⃣ ابراهیم در اكثر مواقع لباس خاكی رنگ می‌‌پوشید و همیشه سعی داشت با لباس از پادگان خارج شود. آنقدر تواضع در وجودش بود كه حتی در پوشیدن لباس مراعات می‌كرد. یك روز دژبان مقابل درب جلوی ما را گرفت و گفت: برادر! چون شما سرباز هستید نمی‌توانید از پادگان خارج شوید. من فوراً در مقابل احمد پوری ایستادم و گفتم: ایشان كارمند رسمی سپاه است و لیكن لباس رنگ پوشیده است. اما ابراهیم بدون آنكه ناراحت شده باشد گفت: ایشان راست می‌گویند من سربازم سرباز حضرت ولیعصر (عج) ✍به روایت ازهمرزم شهید سردارگمنام تفحص: :۱۳۷۴/۴/۷درفکه @shahidmosavinejad
(عج)🌷4⃣ به محضر حضرت آقا، رهبر خوبان که رسیدیم بعد از درد و دلها به ایشان گفتم: حضرت آقا، روح‌الله چند ماه قبل از شهادتش به من گفت: صدای پای میاد، می‌شنوی؟ باور کن که من صدای پای امام زمان رو می‌شنوم.» حضرت آقا لبخند زدند. لبخندی شیرین و عمیق که خیلی برایم جالب بود.... سرشان را تکان دادند و فرمودند: خوش به سعادتش ✍به روایت ازهمسربزرگوارشهید @shahidmosavinejad
(عج)🌷5⃣ مادرش می گفت وقتی از مرز اومد خونه دیدم رو گردنش جای بریدگی هست گفتم چی شده معراج جان؟گفت با اشرار درگیر شدیم قمه رو گذاشت و شروع کرد به همون لحظه به عج متوسل شدم گفتم آقا به من بیست روز وقت بده تا عروسی خواهرم عزا نشه. مراسم عروسی خواهرش انجام شد و معراج دقیقا بیست روز بعد به شهادت رسید.🕊 @shahidmosavinejad
(عج)🌷6⃣ شهید ویژگی خاصی داشت که البته بخشی از آن در تمامی شهدا دیده می شود اما تفاوت این شهید با سایر شهدا این است که این ویژگی در درون شهید اسداللهی پررنگ‌تر بود. زندگی کردن برای حضرت (عج) از مهمترین ویژگی‌های رفتاری این شهید است. وی هر صبح که از خواب بیدار می‌شده می‌کرد که می‌خواهد امروز برای حضرت مهدی (عج) زندگی کند به این امید که ایشان دست وی را بگیرد و همراهی‌اش کند. برای وی ( عج) امام حی به معنای واقعی کلمه بود. با این که شهید اسداللهی جایگاه مالی و شغلی خوبی در وزارت بهداشت داشت اما چون حس می‌کرد ممکن است درآنجا برای نهضت (عج) مثمرثمر نباشد، از شغل خود استعفا می‌دهد و کناره‌گیری می‌کند. @shahidmosavinejad
(عج)🌷7⃣ 🔰این شهید عزیز عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را می شنید به عنوان احترام بلند می شد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت ، در وصیتنامه خود وصیت می کندکه شبانه من را به خاک  بسپارید و پنج نفر در تشیع جنازه من شرکت کنند پدرم و چند تن از دوستان شهید. و بر قبرم بنویسيد پاسدار فدایی امام زمان ✍مراسم تشیع جنازه آن شهید... 🔰از اینکه من جز آن چند نفر نبودم غبطه می خوردم وجهت رعایت وصیتش دورا دور در مراسم شرکت می کردم .فضای مراسم طوری دیگر به نظرم آمد، حضرت زهرا را بین خود و خدا واسطه نمودم و خدا را قسم دادم که اگر موضوع خاصی در این مکان وجود دارد من بدانم، تشییع کنندگان فقط چند قدم مانده به قبر تابوت شهید را از زمین بلندکردند و تا محل قبر تشییع نمودند . 🔰 هنوز یکی دو قدم از تشیع نگذشته بود که یکی از دوستانم به حالت گریه و غیره عادی شخصی را به دنبال من فرستاد تا به نزد او بروم . خود را به او رساندم به من گفت : بیاکه من دارم می بینم گفتم چه می بینی ؟ گفت: «ع» را می بینم جلو تابوت رو گرفته وبا تشییع کنندگان می آید . تقریبا دیگر به بالای سرقبر محل دفن رسیده بود. 🔰وقتی تابوت را روی زمین گذاشتند باز گفتم دیگه چه میبینی ؟ گفت حضرت در کنار تابوت ایستاده. در آن هنگام جنازه شهید بزرگوار را به داخل قبر انتقال دادند در حالی که حاج آقا به داخل قبررفته بود تا آن شهید گرانقدر را در قبربگذارند و برای او تلقین بخوانند وقتی که جنازه آن شهید عزیز را درقبر گذاشتند گفتم هنوز آقا را می بینی؟گفتند :خیر @shahidmosavinejad
(عج) ✍ماه رمضان افتاده بودتوی گرمای تابستون درگیری سنگین بادشمن بچه هاروتشنه وبی تاب کرده بودیکی ازرزمندها توی همون تشنگی خوابش بردتوخواب امام زمان(عج) رودیدوبااستغاثه آقاراصدازدحضرت فرمودندچه میخوای؟رزمنده گفت آقاتشنه ام ودارم ازحال می روم حضرت فرمودندیکی ازفرزندانم رومی فرستم تاسیرابت کنه رزمنده ازخواب پریدگفت تابیدارشدم چشمم خوردبه سیدعلی زنجانی که بادوستانش براشون آب یخ آورده بودزبونش قفل شده بودفقط باحیرت به آقاسیدعلی نگاه می کرد... @shahidmosavinejad
(عج) ✍معلم با لبخند به تک تک بچه ها نگاه میکرد و به حرف هایشان گوش میداد که یک دفعه به صندلی رو به رویش چشم دوخت. _راضیه ساکتی!؟ تو میخوای چیکاره بشی؟ راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد. نفس عمیفی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دو باره به کتابش چشم دوخت. _خانم,من...من دوست دارم یکی از یاران امام زمان(ارواحنافداه) بشم. (برشی از کتاب زیبای راض بابا) @shahidmosavinejad
⃣3⃣ (عج) کوچه مابه اسم شهیدحسن ساکت است سيد خيلی تلاش داشتند تا خانواده شهيد ساكت كه ساکن تهران بودند را پيدا کند . سرانجام يك برای اين شهيد بزرگوار توی كوچه گرفت و دختر شهيد توی صحبت كرد . همون شب يكی از همسايه ها خواب ديدند كه توی طومار سربازهای آقا (عج) اسم ايشان را هم صدا زدند .😭 ✍به روایت:همسربزرگوارشهید @shahidmosavinejad
(عج) ✍ماه رمضان افتاده بودتوی گرمای تابستون درگیری سنگین بادشمن بچه هاروتشنه وبی تاب کرده بودیکی ازرزمندها توی همون تشنگی خوابش بردتوخواب امام زمان(عج) رودیدوبااستغاثه آقاراصدازدحضرت فرمودندچه میخوای؟رزمنده گفت آقاتشنه ام ودارم ازحال می روم حضرت فرمودندیکی ازفرزندانم رومی فرستم تاسیرابت کنه رزمنده ازخواب پریدگفت تابیدارشدم چشمم خوردبه سیدعلی زنجانی که بادوستانش براشون آب یخ آورده بودزبونش قفل شده بودفقط باحیرت به آقاسیدعلی نگاه می کرد... @shahidmosavinejad
(عج) کوچه مابه اسم شهیدحسن ساکت است سيد خيلی تلاش داشتند تا خانواده شهيد ساكت كه ساکن تهران بودند را پيدا کند . سرانجام يك برای اين شهيد بزرگوار توی كوچه گرفت و دختر شهيد توی صحبت كرد . همون شب يكی از همسايه ها خواب ديدند كه توی طومار سربازهای آقا (عج) اسم ايشان را هم صدا زدند .😭 ✍به روایت:همسربزرگوارشهید @shahidmosavinejad
(عج) ✍ماه رمضان افتاده بودتوی گرمای تابستون درگیری سنگین بادشمن بچه هاروتشنه وبی تاب کرده بودیکی ازرزمندها توی همون تشنگی خوابش بردتوخواب امام زمان(عج) رودیدوبااستغاثه آقاراصدازدحضرت فرمودندچه میخوای؟رزمنده گفت آقاتشنه ام ودارم ازحال می روم حضرت فرمودندیکی ازفرزندانم رومی فرستم تاسیرابت کنه رزمنده ازخواب پریدگفت تابیدارشدم چشمم خوردبه سیدعلی زنجانی که بادوستانش براشون آب یخ آورده بودزبونش قفل شده بودفقط باحیرت به آقاسیدعلی نگاه می کرد...
(عج) ✍ماه رمضان افتاده بودتوی گرمای تابستون درگیری سنگین بادشمن بچه هاروتشنه وبی تاب کرده بودیکی ازرزمندها توی همون تشنگی خوابش بردتوخواب امام زمان(عج) رودیدوبااستغاثه آقاراصدازدحضرت فرمودندچه میخوای؟رزمنده گفت آقاتشنه ام ودارم ازحال می روم حضرت فرمودندیکی ازفرزندانم رومی فرستم تاسیرابت کنه رزمنده ازخواب پریدگفت تابیدارشدم چشمم خوردبه سیدعلی زنجانی که بادوستانش براشون آب یخ آورده بودزبونش قفل شده بودفقط باحیرت به آقاسیدعلی نگاه می کرد... @shahidmosavinejad