813.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای یک شهید مدافع حرم، سالها پیش:
"به ما نگویید مدافع بشار اسد، ما مدافع حرمیم، ما اینجا هستیم تا..."
تقدیم به کسانی که معتقدند خون شهدا با سقوط اسد، هدر رفت!
@shahidnasrinafzall
#شهدا رفتند تا ما بمانیم
#اما_ما
بعد از #شهدا چه کرده ایم
ای #شهیدان ما را #ببخشید
#سردارشهید_احمد_کاظمی:
همیشه سعی کنید یک #شهید_زنده باشید.
@shahidnasrinafzall
آتش به دل پیر وجوان افکندی ..
تو چه کردی که چنین قبلهء دلها شده ای ..
@shahidnasrinafzall
4.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🦋
چه خونی برای ما ریختید
چه جگری را برای ما دریده اید
0120
#حاج_قاسم
#سردار_قلبم
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
@shahidnasrinafzall
🌷⭕️پدر شهید بابلی مدافع حرم:
خونی که برای رضای خدا ریخته شد گم نمیشود
🔺️پدر شهید مدافع حرم حسن رجاییفر: تحولات سوریه ارتباطی به خون شهدای مقاومت ندارد؛ خونی که برای رضای خداوند ریخته شد گم نمیشود و کار خودش را خواهد کرد.
یکشنبه، ۱۸ آذر ۱۴۰۳
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل نترسین خواهرا، ندوین، اینطوری بدتره.
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
نسرین گفت:
وای آقای پارسا! تو رو خدا تا مثل مادربزرگ شنل قرمزی طعمه گرگا نشدیم ما رو به یه جا برسونین.
راننده دلداریمون داد و گفت:
رسیدیم دیگه شکر خدا، الان اول آبادی هستیم.
پیش رویمان را نگاه کردیم. به زور شمایی از آبادی معلوم بود، نفس راحتی کشیدیم و پا شدیم خودمان را تکاندیم.
آقای پارسا و راننده جلو افتادن تا ما رو به خونه ی کدخدای آبادی ببرن، ظاهراً از قبل هماهنگ کرده بودن. وقتی رسیدیم همه منتظر بودن. کدخدا استقبال گرمی از ما کرد.
ازمون پرسید:
_ غذا خوردیم؟
ما هم جواب دادیم که سیریم، یعنی سیر شدیم! فقط میخواستیم یه جا استراحت کنیم.
اتاقی رو در اختیارمون گذاشتن. زیر نور چراغ گرد سوز نگاهی به سرتاپامون انداختیم. تمام لباسمون گِلی و خاکی بود. چند جای بدنمون کوفته شده و کبود بود.
به قدری خسته بودیم که با همون وضعیت سر روی بالش گذاشتیم و به خواب عمیقی رفتیم. فردا صبح آقای پارسا که شب گذشته به خانه ی خودش در آبادی رفته بود، اومد و ما رو به خانه ی دختر کدخدا برد. قرار شد اونجا ساکن بشیم. دختر کدخدا سواد داشت و میتونست فارسی حرف بزنه. اهالی روستا از عشایر و به زبان لری غلیظ حرف میزدن که ما خیلی متوجه نمیشدیم. جوونتراشون
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
فارسی هم بلد بودن.
دختر کدخدا بهترین اتاق خونه رو در اختیارمون گذاشت. یک تخته فرش، دو تا پشتی، یک بخاری و دو دست رختخواب، همه اسباب اتاق بودن.
یکی _ دو ساعت بعد، آقای پارسا زنهای روستا رو در مسجد آبادی جمع کرد تا ما رو معرفی کنه. جمعیت روستا زیر صد نفر بود. وقتی همه ی زنها اومدن، اول خودش قدری صحبت کرد. گفت این خواهرا از شهر و از راه دور بی هیچ چشمداشتی اومدن تا به شما سواد یاد بدن، با بهداشت بیشتر آشنا بشین و خودشون بقیه رو براتون توضیح میدن.
بعد از ما خواست برای اهالی حرف بزنیم. از اونجا که من کم روتر بودم، توی جمع سخن گفتن برام یه کم سخت بود، از نسرین خواستم این کارو به عهده بگیره.
اونم مقابل مردم ایستاد. اول سلام کرد. بعد من و خودش رو به اونا معرفی کرد. توضیح داد که برای چی به اونجا اومدیم. قصد داریم کلاسِ روخوانی قرآن و سوادآموزی و کارهای هنری براشون بگذاریم. گفت اونایی که سنّشون بالا رفته و نمیتونن مدرسه برن تو این کلاسا باسواد میشن.
درباره ی بهداشت و توجه به بهداشتِ فردی هم حرف زد. اینکه آب رودخونه که مردم ازش آب برمیدارن، آلوده است و باید ضدعفونی بشه و صحبتای دیگه ... .
دست آخر هم پرسید که هر کس دلش میخواد توی چه کلاسی شرکت کنه و همون جا ازشون ثبت نام کردیم.
تعداد کلاسها و افراد شرکت کننده مشخص شد. از فردای اون روز ارمون رو شروع کردیم. کلاسها در تنها مدرسه ی آبادی برگزار شد. روزها بعد از تعطیلی، بچه های مدرسه یعنی از ظهر به بعد، مدرسه تحویل ما بود. هر روز دوتا کلاس داشتیم که بعد از یک و نیم ساعت با هم جابه جا میکردیم. استقبال خوبی از
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
📝پیام مادر شهید مدافع حرم مصطفی زالنژاد به امامخامنهای، پس از ماجرای سوریه
🌹آشنایی بیشتر با شهدا از نگاهی متفاوت
#شهیدانه
@shahidnasrinafzall