eitaa logo
شهیده نسرین افضل
576 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانلود+دعای+کمیل+صوتی+سید+مهدی+میرداماد_۲۰۲۲_۰۸_۱۱_۱۹_۳۴_۱۴_۶۳۰.mp3
10.11M
📝 🎤سید مهدی رفقا اگه فرصت نکردین دعای کمیل رو بخونید لااقل صوتشو گوش بدین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ آذرماه ۱۳۳۹ بود که سید_ابراهیم متولد شد... تولدت_مبارک_رئیسی_عزیز 🎉🎊🎉🎊🎉🎊 سلام ما را در روز_جمعه به سیدالشهداء برسان سوریه @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽صدا و تصویر سردار شهید دکتر مجید بقایی فرمانده گمنام قرارگاه کربلا🌷 @shahidnasrinafzall
﷽ | مسیر همت بودن شام آن شب سبزی پلو با تن ماهی بود، حاج همت مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان و گفت: شام بچه‌ها چیه❓ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعا همین؟! بازهم بدون این‌که به حاجی نگاه کند، آرام گفت: تن رو گذاشتیم فردا ظهر بدیم. حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن می‌دیم. حاجی هم گفت: به خدا منم فردا ظهر می‌خورم😁☺️ (منبع: ایسنا) 📝🔻بخشی از وصیت‌نامه: مادرجان! به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه حاضر بودم بمیرم؟ کلام او، الهام‌بخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند، تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد! @shahidnasrinafzall
مشک‌ رنج‌هایِ انقلاب‌ را به دندان‌ کشیده‌ایم‌ دست‌ و پا‌ داده‌ایم‌ ؛ اما آن‌ را رها‌ نکرده‌‌ایم..! "شهید آوینی‌" بهمن‌ماه ۱۳٦٦ ارتفاعات دلبشک منطقه عملیات بیت‌المقدس۲ حاج‌ محمد رستمی @shahidnasrinafzall
در تهران همانقدر که مسولیت‌هایش بیشتر می‌شد، زمان کنار همدیگر بودنمان کمتر می‌شد. مدرسه‌ای که در آن درس می‌دادم، نزدیکی‌های حرم حضرت عبدالعظیم بود. فشار زیادی را تحمل می‌کردم. اول صبح باید بچه‌ها را آماده می‌کردم؛ حسین و محمد را می‌گذاشتم مهد کودک و آمادگی و سلمان هم مدرسه خودم بود. از خانه تا محل کار، باید بیست کیلومتر میرفتم، بیست کیلومتر می‌آمدم؛ با آن ترافیک سختی که آن مسیر داشت و ماشین‌های سنگین می‌رفتند و می‌آمدند. گفتم: «عباس تو را به خدا یک کاری کن با این همه مشکلات، حداقل راه من یک کم نزدیک تر شود.» گفت: «من اگر هم بتوانم - که نمی‌توانست - این کار را نمی‌کنم. آنهایی که پارتی ندارند پس چه کار کنند؟ ما هم مثل بقیه.» گفتم: «آنها حداقل زن و شوهر کنار همدیگر هستند!» گفت: «نه؛ نمی‌شود. ما هم باید مثل مردم این سختی‌ها را تحمل کنیم!» راوی:مرحومه حاجیه خانم حکمت همسر شهید @shahidnasrinafzall
enc_16669637286799358318404 (1).mp3
2.79M
💚 همه مصائب ما از دوری توست؛ یابن الحسن برگرد... 🍂 به کی شکایت ببرم به کی بگم دردامو 🍂 جوونیم رفت و هنوز من ندیدم آقامو 🎙 حاج مهدی رسولی @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل خلاصه دوباره زنگ زدیم اورژانس اومد و
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• . تو راه برام توضیح داد که یه روز، گذری از اونجا رد شده سوال کرده تو چه رشته‌هایی کلاس دارن؟ اونوقت یه رشته ی خوبو انتخاب کرده که تو فرصتِ صبح کلاس بریم و یه چیزی یاد بگیریم و اضافه کرد ثبت نامم کرده و امروز اولین جلسه است. یک کم مشکوک بود. پرسیدم: خب، چرا تو خوابگاه بهم نگفتی؟ این که خیلی خوبه. حالا تو چه رشته‌ای اسممو نوشتی؟ خیاطی، گلدوزی یا ... خندید و گفت: _ برق و سیم کشی ساختمون! سر جام میخکوب شدم. دستمو کشید و گفت: بابا داره ماشین میاد، حواست کجاست؟ اخمامو تو هم کردم و گفتم: آخه دختر! مگه ما پسریم؟ رشته قحطی بود؟! جواب داد: _ خیلی هم خوبه، اگه توش ماهر بشی، هر وقت وسیله ی برقی خونَتون عیب و ایرادی پیدا کرد، خودت از پسش بر میای. فکر کجاها رو می‌کرد این نسرین. سال‌ها از اون زمان می‌گذره و من امروز تموم کارهای فنی خونه رو انجام میدم و مدرکِ درجه یک سیم کشی ساختمون و سیم کشی برق رو از اون دوره و از نسرین عزیزم به یادگار دارم. خلاصه ما رو به زور بُرد نشوند کلاس سیم کشی. یه دوره ی چهار ماهه بود. تو کلاس فقط من و نسرین خانم بودیم. مردها نزدیک بود شاخشون در بیاد. چشماشونو درشت کردن و هِی ما رو برانداز کردن. آخر سر هم طاقت نیاوردن، به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• یکیشون اومد جلو و گفت: خانوما این کلاس آشپزی نیست‌ها. بعدم یه دست به سبیلش کشید و ادامه داد: کلاس سیم کشیه. و بقیه خندیدن. نسرین خیلی جدی جوابشو داد که خودمون می‌دونیم کجا اومدیم. وقتی استاد کار اومد، خواست بریم تو رختکن لباس کار بپوشیم. به نسرین گفتم: بفرما! همینم کم داشتیم. جواب داد: _ چه اشکالی داره؟ لباس کاره دیگه. از این لباسایی بود که تو کارخونه‌ها می‌پوشیدن، از این لباسای سرهمی. سورمه‌ای ضخیم، یه چیزی مثل برزننت. اونم که پوشیدیم دیگه آقایون باورشون شد که ما دو تا خانم می‌خوایم سیم کشی یاد بگیریم. از همون روز اول رفتیم کارگاه. هر کسی یه دیوار داشت که روش کارِ درست کردنِ مدار برقی و سیم کشی رو نجام می‌داد. استاد از پایه شروع کرد و همه چیز رو در این زمینه بهمون یاد داد. نسرین یه برادرِ کوچکتر به اسم جمال داشت. تازه درسش تموم شده و عضو افتخاری سپاه بود. رابطه ی خاصی با نسرین داشت. به عنوان یک خواهر بزرگتر احترام خاصی براش قائل بود. هر روز صبح که می‌خواستیم کلاس برق بریم، با پیکانِ باباش دنبالمون می اومد و ظهرا هم اول ما رو می‌برد خونشون. مادر نسرین، ادامه دارد... به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالعشق...❤️ حقا که تو از سلاله ی فاطمه ای  با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای زیباتر از این نام ندیدم به جهان سیـــــد علــــــــی حسینـــــــی خامنـــــه ای 🤲اللهم احفظ وانصر قائدنا و امامنا سید علی الخامنه ای @shahidnasrinafzall