eitaa logo
شهیده نسرین افضل
587 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
9 فایل
شهیده نسرین افضل پیوسته دعای حضرت امیر (علیه السلام) را بر لب زمزمه می کرد: « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب. » ادمین خانم هادی دلها : @HADiDelhaO00
مشاهده در ایتا
دانلود
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 نماهنگ پسراتو ببین 🔷ای همه دلخوشی ما همه رهبرم فرق داری با همه،رهبرم ای پسر فاطمه با تو نیست از احدی واهمه ♥️هدیه دهه نودی ها به رهبر انقلاب به مناسبت روز پدر💚 @shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل حوزه‌ای که ما رفتیم، اداره مانندی بود.
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• دور است! یکی شان هم به افسانه گفته بود: _ اگه راست می‌گویید، چرا اسمتان عایشه نیست؟! افسانه هم برای اینکه باهاشان ارتباط نزدیک‌تری برقرار کند، جواب می‌دهد: _ اتفاقا من اسم خواهرم عایشه است! امروز راننده دیر دنبالمان آمد. بعد از ظهر هم با طاهره مدرسه رفتم حرف‌هایی در مورد نماز و ... زدم. عصر آمدیم خانه و نماز مغرب را به جماعت خواندیم. سه‌شنبه ۶۰/۵/۵ امروز دکتر حسین پناهی آمد خوابگاه بهمان سر بزند. گفت: _ گروه خونی تان را بگویید. همه با تعجب به هم نگاه کردیم. پرسیدیم برای چه می‌خواهید؟! جواب داد: _ لازم میشه. یه دفعه اگه نیاز به خون داشتین و مجروح شدین، بدونیم چه خونی بهتون بزنیم. هیچ کدام گروه خونی مان را نمی‌دانستیم. دکتر پناهی گفت: _ بلند شوید بیایید بهداری تا برایتان مشخص کنم. به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• چهارشنبه ۶۰/۵/۷ چهارشنبه شب زن اسلامی و فرماندار، خانه ما بودند که عکس گرفتیم. شام املت داشتیم و تخم مرغ و گوجه آب پز پختیم. چهارشنبه دوباره خدیجه را آوردند. شب کشیک دادیم. با طاهره و فرزانه و خاله که خیلی خوش گذشت! پنجشنبه ۶۰/۵/۸ امروز آمدند خدیجه را بردن سپاه و قضیه ی خواب ماندن برادرها!(*). _______________ *ماجرا این بود: پسرها شب تا صبح به نوبت کشیک می‌دادن و به ما هم اجازه نمی‌دادن کشیک بایستیم. ما خودمون یواشکی پاس می‌دادیم. سحرها از سپاه غذا می‌آوردن. درِ توی حیاط رو باز می‌کردن و داخل می‌شدن. کلید در چوبی رو هم داشتن. قابلمه ی غذا رو اول کریدور کنار در می‌گذاشتن و می‌رفتن. این برادرهایی که کشیک بودن، غذای ما رو تو آشپزخونه سوا می‌کردن بعد میومدن تقّه به نرده‌ها می‌زدن تا یکمون بیدار بشه. حق نداشتن از پله‌ها بالا بیان و غذا رو همونجا که کنار نرده می‌گذاشتن. اون شب اینا به خاطر ماموریتی که رفتن خسته بودن و خوابشون برد. ما طبق روال یواشکی کشیک می‌دادیم. فکر کنم نسرینم بود. نزدیک سحر شد دیدیم سر و صدا میاد. گفتیم که حتماً از سپاه غذا آوردن. هرچی منتظر شدیم، از در زدن برادرا و غذا خبری نشد. ترس برمون داشت. به نسرین گفتم: _ ای وای! نکنه دموکراتا بودن؟ حتماً اومدن سر برادرا رو گوش تا گوش بریدن و الانم میان سراغ ما. نسرین گفت: _ همچنین چیزی نمی‌شه. اونا اینجا نمیان. خلاصه با ترس و لرز _۳ رو برداشتیم، از پله‌ها دولّا،دولّا پایین اومدیم. رو نوک پنجه بودیم. دیدیم از برادرای کشیک خبری نیست. بیشتر وحشت کردم. نگاه کردیم دیدیم غذای سحر توی قابلمه همون جور اول کریدوره. گفتیم: _ خدایا! پس چرا اینا نرفتن اینو بردارن؟ دوتا تقّه به در زدیم. دیدیم آب از آب تکون نخورد. سکوت محضه. نسرین گفت: _ نکنه اینا خواب موندن؟ با تعجب جواب دادم: _ نه مگه میشه؟ خلاصه غذا رو با احتیاط برداشتیم آوردیم آشپزخونه، سهم پسرها رو جدا کردیم و گذاشتیم اول کریدور. دیدیم بازم خبری نشد. گفتیم که یعنی چطور شده؟ پسرها توی پذیرایی می‌خوابیدن. وارد هال شدیم و خوب گوش دادیم و دیدیم صدای خُروپف میاد. اومدیم بیرون و محکم شروع به در زدن و سرما صدا کردیم. بالاخره یکیشون پا شد اومد. گیج خواب بود. کلی بهش تشر زدیم. گفتیم: _ اگه دزد بیاد هممونو برداره ببره شماها بیدار نمی‌شین؟! اینطوری کشیک میدن؟! از سر و صدای ما بقیه‌شون هم یکی یکی بیدار شدن. خیلی خجالت کشیدن. البته این تنها باری بود که خواب موندن. برادرا خیلی زحمت می‌کشیدن و انصافاً کارشان زیاد بود. هم مدرسه می‌رفتن، هم توی سپاه فعالیت داشتن. ادامه دارد.. به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱شهیدی که حضرت زینب سلام الله علیها را در بیداری دید. شهید مدافع حرم محمد علی حسینی شهید هجده ساله ای که هر چه اصرار می کرد مادرش اجازه نمی داد به سوریه برود. به بهانه خرید برای منزل از برادرش پول گرفت و تصمیم گرفت برای رفتن به سوریه فرار کند و از تهران اعزام شود. در حین فرار توسط مأمورین ایست و بازرسی مهریز مورد تعقیب می گیرد. 🔸در دل شب به بیابان می زند و راه را گم می کند. 🟢بانویی نقاب به چهره را می بیند شوکه می شود آستین پیراهن دست راستش را می گیرد چند قدمی همراهش می آید و به او می گوید؛ پسرم برگرد مادرت را راضی کن به ما می رسی. شهیدی که در ماه محرم به دنیا آمد و در هفتمین روز ماه محرم در سوریه به شهادت رسید و مزارش در گلزار شهدای کرمان واقع شده است. راوی مادر شهید محمد علی حسینی شهید 🌷 @shahidnasrinafzall
978_60265281894897.mp3
8.25M
🎧 فوق زیبا💖 💐 منی که از تولدم 💐 تو کشوری بزرگ شدم 🎤 💚 (ع)🌹 @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه های دختر شهید خـــدا، بابامو یه روز بهم قرض بده... 💔😭 در آستانه روز پدر یاد کنیم از دخترکانی که پدرانشون رفتند تا ما خم به ابرو نیاوریم... 🥲 @shahidnasrinafzall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ پوستر | شهیدی مثل پدر 🌹تصویرگری نمادین از فرزندان شهدای مدافع حرم در کنار سپهبد حاج قاسم سلیمانی در 🎨 اثر استاد آرش فروغی @shahidnasrinafzall