شهید سید مجتبی علمدار:
باید خاکریزهای جنگ را بکشانیم به شهر!
یعنی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم ..
در نتیجه جامعه بیمه می شود
و یار برای امام زمان "عج"
تربیت می شود...
@shahidnasrinafzall
شب عملیات بهش گفتن محمودرضانمیخواے صداے دخترت روبشنوے شایدبرگشتے درکارنباشه ها!گفت:من ازکوثرم گذشتم...
اورفت تاکوثرهادرآرامش زندگے کنن
انشاالله ادامه دهنده ے راهشان باشیم ونگذاریم خونشان پایمال شود
#محمودرضابیضایی
@shahidnasrinafzall
شهیده نسرین افضل
•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• #شهیده_نسرین_افضل خانه ماندیم. کارها را که از قبل تقسیم ک
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
از بس ناراحت بودم. نه کاری، نه حوصلهای؛ اگر هم بود، بین چهار دیواری بود. همه از دستم ناراحت بودند. در رابطه با رفتن سر حرف خودم بودم. آیه قرآنی که تِفَاُل زدم، کمی مرا به خود آورد؛ ولی همیشه فکر رفتن(برگشتن) بودم.
فرزانه خطش خوب بود؛ فخارزادگان را میگویم. امروز یک مقوای بزرگ از سپاه آوردند و این با ماژیک درشت خط نوشت. حدیث نوشت. بردند سپاه زدند. برای خودمان هم کلی نوشته. اینجا را پر کرده از حدیث یا گوش زد برای انجام کاری؛ مثلاً:
_ آهسته صحبت کنید.
این یکی را فکر کنم نسرین بهش گفته. امروز پسرها خانه نبودند و ما آزادتر بودیم. داد میزدیم و بلند بلند حرف میزدیم. نسرین گفت:
_ آخیش! چقدر خوبه که راحتیم.
جمعه ۶۰/۵/۳ صبح ما را بردند پای صندوق. رای گیری برای ریاست جمهوری بود.
این اولین باری بود که از خانه بیرون میرفتم. شدم عین حبس ابدیها که بعد از مدتها چشمشان به آفتاب میخورد. پای صندوق شناسنامهها را نگاه میکردم و مینوشتم. نسرین با خنده بهم گفت:
_ بیا! اینم کار مفیدی که هی جوششو میزدی!
هر کدام مان را دوتا دوتا یکجا انداختند. یادم هست بردن مان یک جای دوری. روز قبل، چند نفر آمدند و برایمان حرف زدند که روز رای گیری اجازه تبلیغ نداریم.
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
حوزهای که ما رفتیم، اداره مانندی بود. من همراه یکی از بچههای سپاه بودم. رجوی کاندید نبود ولی اکثرشان به جای رجایی میگفتند رجوی! بهشان گوش زد کردم:
_ رجایی، نه رجوی!
گفتن:
_ خانم! تبلیغ نکن.
جواب دادم:
این چه تبلیغ نیست. ما دارید اسم یک نامزد را عوض میکنید.
ماموری که آنجا مستقر بود، مرتب به ما سر میزد. آخر هم رجایی رای آورد.
ظهر خانه ماندیم. شب جمعه حمام رفتیم. از مام که آمدم، بچهها داشتند گریه میکردند. صدای نسرین از همه بلندتر بود. دعای کمیل بود. گاهی اوقات دور هم جمع میشدیم یا دعا و یا سرود میخواندیم و با دل شکسته مناجات میکردیم. گاهی هم میگفتیم و میخندیدیم. امروز را بدون نماز جمعه گذراندیم.
شنبه ۶۰/۵/۳ صبح همراه طاهره رفتم دبیرستان.
اولین باری بود که مدرسه میرفتم. قرار بود بروم کانون که نرفتم. زنگ اول سر کلاس سوم تجربی رفتم. زنگ بعد کلاس دوم و زنگ سوم اول تجربی و ساعت آخر هم یک کلاس دیگر.
برایشان درباره ی احکام حرف زدم. بچهها به آن صورت حجاب نداشتند. یادم هست یکی از بچهها به نسرین گفته بود:
_ شماها که هی دم از شیعه و سنی میزنید، چرا با سنیها وصلت نمیکنید؟!
این را به منم گفتند که جواب دادم:
_ رضایت دختر در رضایت پدر و مادر است؛ تازه شیرازی هستیم و راهمان
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
@shahidnasrinafzall
تجارت شبانه!
🥀 همیشه دوست داشتم به او اقتدا کنم، امّا مصطفی دوست داشت تنها نماز بخواند. می گفت: نمازتان خراب می شود.
نمی فهمیدم شوخی می کند یا جدّی می گوید. ولی باز بعضی نمازهای واجب را به او اقتدا می کردم. می دیدم مصطفی بعد از هر نماز به سجده می رود، صورتش را به خاک می مالد و گریه می کند.
چقدر طول می کشید این سجده ها، وسط شب که برای نماز بیدار می شد، من طاقت نمی آوردم و می گفتم: بس است دیگر! استراحت کن، خسته نشدی؟
و شهید مصطفی چمران جواب می داد: تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند، بالاخره ورشکست می شود. باید سود دربیاورد تا زندگی اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز نخوانیم، ورشکست می شویم.
📒 کتاب یادگاران، خاطره همسر شهید چمران
#نماز_شهیدان
🌹@farhangisamedun
آن روزها که دشمن به "جانمان" حمله کرد، #شهدا ما را #شرمندہ خود کردند.
نکند این روزها که دشمن به "نانمان" حمله کردہ است شرمندہ #شهدا شویم.🥀
#شادی_روح_شهدا_صلوات
صبحتون_شهدایی 🥀
@shahidnasrinafzall
#یاد_ایام | دیدهبان چشم لشکر بود ....
سردار دلیر سپاه اسلام
حاج حمید تقی زاده
در حال رصد مواضع دشمن
برای اجرای مرحله دوم از
عملیات کربلای پنج
۲۲ دی ماه ۱۳۶۵
سرداران لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع)
#کربلای_پنج
#حمید_تقیزاده
@shahidnasrinafzall
41.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویر نورانی شهدا
@shahidnasrinafzall