#گزیده_کتاب_شهیدنوید📗
#شماره_۴۹
#عیدغدیر_خاص_زندگی_ما ♥️
#حاجت_خواستن_آقانوید_از_شهیدرسول
عیدغدیر 🎉🎊 خاص زندگی ما هم همان سال ۹۵ بود. مادر شما{شهیدرسول} که خبر داشت قرار است سر مزار شما اطعام #عیدغدیر بدهند من هم دوست داشتم توی این مراسم سهمی داشته باشم، می دانستم که شما نون خامه ای خیلی دوست داشتید. سرکوچه ی ما یک شیرینی فروشی بود که نون خامه ای های فوق العاده ای داشت. یک عدد نون خامه ای که پر از مغز پسته و کاکائو بود به اضافه ی یک لیوان شربت پرتغال سهم مهمان های #عیدغدیر مزار شما شد.
♦️همان روز #عیدغدیر آقانوید هم که برای عیددیدنی آمده بود پیش شما، پدرتان را سر مزار می بیند و سر صحبت و سوال از روحیات شما را باز می کند، اینکه چرا شما این قدر محبوب هستید، این قدر زائر دارید، این قدر دستگیری می کنید. جواب پدرتان هم این بود که ما هم نمی دانیم و بعد از شهادت،🌷 رسولمان را این طور شناختیم، حتماً #اخلاص داشته و بعد شروع می کنند به تعریف کردن خاطراتی که از عنایت های شما به آدم های مختلف دیده بودند.
شاید اصلاً همین حرف ها توی دل آقانوید بارقه ی امیدی می شود که رو می کند به شما و حاجتش را از شما بخواهد.
📚کتاب شهیدنوید صفحه ۸۳
#به_نقل_از_همسر_محترم_شهیدنوید
#ادامه_دارد
#شهیدمدافع_حرم_حضرت_زینب
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📗
#شماره_۵۰
#عیدغدیر_خاص_زندگی_ما♥️
#رسول_جان_یه_کاری_برام_بکن
#کلمه_ی_مومن
اصلاً #عیدغدیر آن سال شما بیشتر از همیشه حواست به من و آقانوید بود. به قول آقانوید #عیدغدیر 🎉🎊 خاص زندگی ما.
حواست بود که وقتی آقانوید رو کرد به شما و گفت که «رسول جان، من که این قدر به شما ارادت داردم، یه کاری برام بکن. خودت یه همسر خوب برایم پیدا کن.»
❇️ کاری کنید که همان روز مادر من و خاله ی آقانوید که ۲۰ سال پیش باهم توی #همدان همسایه بودند، خیلی اتفاقی شماره همدیگر را پیدا کنند و یادشان بیفتد که از هم سراغی بگیرند، به هم زنگ بزنند و بعد از اینکه از خاطرات کلاس های قرآن و همسایه ها و قدیم ها گفتند بیایند توی زمان حال و شروع کنند به حرف زدن از بچه ها یشان و خلاصه برسند به اینجا که «مریم هنوز ازدواج نکرده، یه آدم مومن می خواد که انگار هنوز به دنیا نیومده! »
✅ خاله ی آقانوید هم با شنیدن کلمه ی #مومن سریع حواسش برود به سمت پسر دردانه ی خواهرش که وقت ازدواجش رسیده و هنوز دختری چشمش را نگرفته.
📚کتاب شهیدنوید صفحه ۸۴
#به_نقل_از_همسرمحترم_شهیدنوید
#لینک_عضویت👇
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📘
#شماره_۵۱
#نویدکوچولو_و_ماشین
#بمناسبت_ایام_تولد_شهیدنوید🎊🎉
سال ۱۳۶۱ بود که این خانه ی تهرانپارس را خریدم.
آن موقع همه ی این اطراف بیابان بود.
نه آب داشت و نه برق.
از خانه که می رفتیم بیرون، سگ های ولگرد 🐕🦺 دنبال مان می کردند. وسیله ای هم که نبود. تا میدان اصلی را باید پیاده می رفتیم.
🔹کم کم اوضاع بهتر شد و خانه را سروسامان دادم و یک #ژیان هم خریدم.
ولی نوید {کوچولو} اصلاً رابطه ی خوبی با #ماشین بیچاره نداشت.
همین که می نشست توی ماشین جیغش در می آمد. مادرش هم که تحمل گریه ی 😢 پسرش را نداشت ، تحمل اینکه یک خار توی دست این پسر برود نداشت.
#السݪامعلیڪیااباعبداللہ 🌹
📘کتاب شهیدنوید صفحه ۱۴
#به_نقل_از_پدر_شهیدنوید
#ابوالشهید_حاج_رحیم_صفری
#نـღویدانه
#شـღیدانه
╔═.🍃🕊.════♥️══╗
لینک عضویت کانال رسمی شهیدنویدصفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📗
#شماره_۵۲
#تزئین_اتاق_جلسه_خواستگاری
#این_بار_اما_فرق_میکرد🌸
#آقا_رسول_هم_میتواند_در_جلسه_ما_باشد
یادش به خیر روز خواستگاری این رومیزی قلمکاری اصفهان را انداخته بودم روی میز کوچک گوشه اتاقم، عکس شهید {رسول} را هم گذاشته بودم روی میز و دورتادورش شمع های رنگی چیده بودم.
🌼 خواستگارهای قبلی که می آمدند، دکور اتاق را تغییر می دادم و عکس شهید را بر می داشتم.
این بار اما فرق می کرد.🌸
خواستگاری که قرار بود بیاید و روبه روی این عکس بنشیند، هم پاسدار بود و هم اهل سوریه رفتن.
همین شد که احساس کردم آقا رسول خلیلی 🌷 هم می تواند توی جلسه ما باشد.
نقش و نگار این رومیزی همیشه من را با خودش می برد اصفهان، به سال های دانشجویی، به سال های کنار شما بودن.
دلم هوای گلستان💐 شهدا را می کند، هوای گل هایی که شما باشید.
📗کتاب شهیدنوید صفحه ۷۵
#به_نقل_از_همسر_محترم_شهیدنوید🌷
#نـღویدانه
#شـღیدانه
╔═.🍃🕊.════♥️══╗
لینک عضویت کانال رسمی شهیدنویدصفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📗
#شماره_۵۳
#همسرم_سرباز_و_محافظ_حریم_شما_بود
#مخالف_رفتنش_نبودم_هنوز_هم_پشیمان_نیستم
بی بی جان دوباره سلام ‼️
من را که یادتان هست، همسرم خادم شما بود. سرباز و محافظ حریم شما. من هم کنیز شما هستم؛ اما شما خانمی، آن قدر خانم که حرف های کنیزت را با دل و جان گوش می کنی. من هروقت با شما درددل کرده ام آرام شده ام. امشب هم دلم می خواهد حرف هایی که تو دلم سنگینی می کند برای شما بزنم.
🔸 ما توی دوران عقد بودیم که #آقانوید برای دفاع از حرم شما رفت سوریه. قبل از ازدواج هم دو سه باری آمده بود البته.
من مخالف رفتنش نبودم.
هنوز هم پشیمان نیستم از اینکه مانع رفتنش نشدم. شما که غریبه نیستید ، من همان روز اولی که خیلی جدی از سوریه رفتن برایم گفت توی #دفتر_خاطراتم نوشتم : .....
#ادامه_دارد
📗 کتاب شهیدنوید صفحه ۱۳۲
#به_نقل_از_همسر_محترم_شهیدنوید
#نـღویدانه
#شهیدمدافع_حرم_حضرت_زینب
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهیدنوید 📘
#شماره_۵۴
ادامه بخش قبلی
#منم_اگه_می_تونستم_می_رفتم
#هدف_ما_به_خدا_رسیدنه 💎
#من_آقانوید_رو_به_خاطر_دنیا_نمی_خوام
« هر چی فکر می کنم که الان دعا کنم جور نشه بره می بینم نمی تونم❗️
بهش حق می دم بخواد بره جایی که بیشتر از قبل آدم رو به خدا وصل می کنه.
چراه نره ❓ منم اگه می تونستم می رفتم.
هدف ما به خدا رسیدنه و جبهه ها بهترین فرصت برای این رشد و رسیدن هست.
فقط به حالش غبطه می خورم و از خدا می خوام دل تنگی م رو برطرف کنه.
من #آقانوید رو به خاطر دنیا نمی خوام.
دوستش💙 دارم.
بهترین و خوش ترین و با نشاط ترین لحظات زندگی م رو کنارش داشتم دوست دارم بعد از این هم داشته باشم.
اما همه ی این ها رو به شرطی می خوام که به #خدا نزدیکتر بشیم. »
📘 کتاب شهیدنوید صفحه ۱۳۳
#به_نقل_از_همسر_محترم_شهیدنوید
#نـღویدانه
#شهیدمدافع_حرم_حضرت_زینب
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📒
#شماره_۶۰
#آقانوید_را_چطور_دیده_ای⁉️
#این_قدر_خوبه_که_می_ترسم_زود_شهید_بشه🌷
ما حرف هایمان را زده بودیم. نوبت رسیده بود به جلسه رسمی خواستگاری با حضور اعضای خانواده.
#آقانوید دلش می خواست قبل از این جلسه رسمی سراغ #مشاور برویم. قبول کردم. من هم با محتاط بودن قبل از ازدواج و حسابی سبک سنگین کردن موافق بودم.
هرچند از همان جلسه اول هردو متوجه شده بودیم #معیارهایی که از #همسر_مناسب توی ذهنمان بوده، طرف مقابل دارد و دست و عنایت شما هم بالای سر این آشنایی است؛ اما بهتر می دیدم که روال معمول خواستگاری و جلسات آشنایی و #مشاوره هم انجام شود.
🔸آقای #مشاور اول با من صحبت کرد. از شرایط خانوادگی پرسید از تحصیلاتم. من فوق لیسانس مهندسی برق داشتم. تحصیلات #آقانوید دیپلم بود.
می خواست مطمئن شود که با این تفاوت مشکلی ندارم. خیالش را راحت کردم که برایم شعور و متانت و درایتی که در #آقانوید دیده ام مهم تر از مدرک دانشگاهی است. از میزان شناختی که توی سه جلسه ی صحبت هایمان از هم پیدا کرده بودیم پرسید.
از اینکه #آقانوید را چطور دیده ام. من هم بی معطلی گفتم : « خیلی خوبه! فقط این قدر خوبه که می ترسم زود شهید 🌷 بشه»
#ادامه_دارد
📚کتاب شهیدنوید صفحه ۹۷
#به_نقل_از_همسر_محترم_شهیدنوید🌷
#شهـღـیدانه #نـღویدانه
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🌷کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📚
#شماره_۶۱
#به_آقای_مشاورم_گفتم_که_برام
#شعور_و_درک_طرف_مقابل_مهمه
#ادامه_بخش_قبلی👇
{مشاور} از اینکه #آقانوید را چطور دیده ام.{پرسید} من هم بی معطلی گفتم : « خیلی خوبه! فقط این قدر خوبه که #می_ترسم_زود_شهید_بشه»
با تعجب پرسید : « چطور⁉️»
گفتم: «من خیلی اهل مطالعه کتاب های مربوط به شهدا هستم. روحیات و خصوصیات رو کم و بیش توی این سالای مأنوس بودن با کتابهای دفاع مقدس 🇮🇷 و همین طور با خانواده ی #شهدا شناخته م. »
🔹بعد هم کمی از سختی زندگی کنار یک رزمند گفت و شرایط خاصی که باید با آگاهی واردش شوم. حرف های ما که تمام شد #آقانوید را صدا زد و من از اتاق رفتم بیرون.
دلم می خواست این جلسه ی باهم بودنمان هم مثل جلسات قبلی #رنگ_و_بوی_شهدا داشته باشد. به #آقانوید پیشنهاد دادم اگر آن طرف ها مزارشهدا هست برویم برای زیارت. وقتی داشتیم از پله های بوستان پلیس می رفتیم بالا، هنوز به مزار شهدای گمنام 🌹 نرسیده بودیم، #آقانوید گفت : « شما تحصیلات براتون مهمه؟ »
من هم با اطمینان گفتم : « من به آقای مشاورم گفتم که برام شعور و درک طرف مقابل مهمه، شما چی، این اختلاف قدی که داریم براتون اهمیت داره؟ »
#ادامه 👇
هدایت شده از فاطمه(س) فاطمه است.
#گزیده_کتاب_شهیدنوید📕
#شماره_۶۲
#خلوت_مادر_پسری_با_طعم_روضه 😊
#خورشتم_باآهنگ_روضههای_پسرم_جا_میافتاد
«تا بقیه برسند همینجا روی اینسکو بنشینم و نفسی تازه کنم. اگر نوید الان این جا بود مینشست کنارم و شروع میکرد به خواندن. یادش بخیر.😢
وقتی توی خانه با هم تنها می شدیم، می آمد می نشست لبه ی این آشپزخانه. پاهایش را آویزان می کرد و تکان تکان می داد. بعد هم شروع می کرد به خواندن. من هم که مشغول کارهای خودم بودم. ناهار را آماده می کردم. ظرف های شسته شده را خشک می کردم و می گذاشتم توی کابینت، ادویه غذا را می چشیدم و نمکش را پنهان از چشم #نوید بیشتر می کردم؛ ولی فکر و حواسم پیش #نوید بود.
🔻خلوت مادر پسریمان همیشه برکت داشت. برکتش مقتلهایی بود که #نویدم 💜میخواند.
من هم مینشستم روی صندلی آشپزخانه و دل میدادم به مقتلخوانیهایش. نور و عطر روضهها و اشکهایی که سر میخوردند روی صورت ماهش،🌙 میپیچید توی آشپزخانهی کوچکمان، میرفت لابهلای طعم خورشتها و همراه برنج ها قد میکشید و مثل پیچک، 🍃 همهی خانه را میگرفت.
#مادر خوشبختی بودم که #خورشتم با آهنگ روضههای پسرم جا میافتاد، نه❓»
📚کتاب شهیدنوید صفحه ۴۱
#به_نقل_از_مادر_محترم_شهیدنوید🌷
#شهـღـیدانه #نـღویدانه
┄┅═✧❁🌼❁✧═┅┄
#شهیدنوید_شهیدمادری
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
┄┅═✧❁🌼❁✧═┅┄
#گزیده_کتاب_شهیدنوید🌹
#شماره_۶۳
#چشم_و_چراغ_خانه_بود_نویدم ♥️
باور کنید توی خانه، به هر چیزی که دست می گیرم #یادنوید می افتم.
همه جای خانه ردی از دست هایش هست.
🔹روی دیوار سیمانی، روی کابینت، روی مبل ها، روی ستون وسط هال، روی سرامیک کف آشپزخانه.
حتی شب ها که دست می گذارم روی کلید چراغ اتاق #یادنوید 😢 می افتم.
تمام کلیدپریزهای خانه را هم #نوید سروسامان داد و درست کرد.
چشم و چراغ خانه بود #نویدم.
📚 کتاب شهیدنوید صفحه ۴۲
#به_نقل_از_مادر_محترم_شهیدنوید🌷
#نـღویدانه #شهـღـیدانه
#شهیدنوید_شهیدمادری
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهیدنوید🌷
#شماره_۶۴
#مداحی_شهیدنوید_در_حرم_اباالجواد 🌼
نویدم 💛 صدای قشنگی داشت.
چه حواسی دارم من! شما که خودتان صدای #نویدم را شنیده اید. آن روز هم مثل امروز باران 💦 می آمد. جمعیتمان زیاد بود. خانوادگی آمده بودیم. همان دم در، قبل از اینکه اذن دخول بخوانیم باران آن قدر تند شد که رفتیم زیر سقف ☔️ یکی از غرفه ها و منتظر ماندیم که آسمان کمی آرام شود.
همین جا بود که #نوید شروع کرد برایمان مداحی کردن.🎤 نه که فقط من بگویم؛ همه کیف کرده بودند.
حتی غریبه ها هم جمع شده بودند دور ما و به #صدای_پسرم 🎵 گوش می دادند :
من ندیدم که کریمی به کرم فکر کند
به چه مقـدار 💎 به زائـر بدهد فکر کند
از شما خواستن عشق است، ضرر خواهد کرد
هرکه در وقت گدایی به رقـم 💰 فـکر کند
📚کتاب شهیدنوید صفحه ۴۱
#به_نقل_از_مادر_محترم_شهیدنوید🌷
#نـღویدانه #شهـღـیدانه
#شهیدنوید_شهیدمادری
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari
#گزیده_کتاب_شهیدنوید🌷
#شماره_۶۵
#آقا_نوید_همه_کاره
#تا_وقتی_بود_وسیله_خراب_توی_خونه_نداشتیم
توی بنایی خانه ی تهران و خانه روستایی شمال خیلی کمک حالمان بود. #طلابر که می رفتیم بیکار نمی نشست. پابه پای پدرش کار می کرد. نه فقط توی جمع کردن زیتون ها و سروسامان دادنشان.
بنایی خانه ی آنجا را هم خودش به سرانجام رساند. پله های خانه را تعمیر کرد. حمام 🛁 درست کرد که من راحت باشم و مجبور نباشم بروم ان سمت حیاط.
یک در چوبی طرح قدیمی و یک میز و صندلی چوبی 🪑 زیبا برایمان ساخت که هربار می نشینم پشتش و لیوان چای ♨️ را می گیرم دستم، بی اختیار می خواهم یک لیوان چای تازه دم هم برای #نوید بریزم و مثل آن وقت ها بنشینم به درددل کردن.
تا وقتی بود ما وسیله خراب توی خونه نداشتیم که. آن قدر سرش را می کرد توی وسیله و از سروکولش بالا می رفت که بالاخره درستش می کرد.
همیشه می گفت : «صبر داشته باشین ببینین چطور درستش می کنم❗️»
📚 کتاب شهیدنوید صفحه ۴۲
#به_نقل_از_مادر_محترم_شهیدنوید🌷
#نـღویدانه #شهـღـیدانه
#شهیدنوید_شهیدمادری
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari