🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_اول (٢ / /١)
#شاخکهای_کج_شده!
🌷گردان حاج عبدالحسین برونسی، گردان خط شکن بود. اگه تو عملیات شکست میخورد یا به طرف دشمن حمله نمیکرد بقیه گردانها هم شکست میخوردند. زمان حمله فرارسید. شب عملیات، گردان حاج برونسی داشت به طرف دشمن حمله میکرد. که ناگهان بچههای اطلاعات خبر آوردند که در جلوی ما میدان مین وجود داره. کسی از بچههای گردان به جزء بچههای اطلاعات و حاج برونسی از میدان مین که روبروشون بود خبر نداشتند. نمیدانستند چیکار کنند؟ اگر به طرف جلو حمله کنند، احتمال کشته شدن بچههای گردان وجود داشت!
🌷....اگر عقبنشینی میکردند، احتمال شکست خوردن گردانهای دیگه وجود داشت. شب عملیات، آرام و بی سروصدا به طرف دشمن حرکت کردیم. سر راه یکهو خوردیم به میدان مین. بچههای اطلاعات عملیات از ماجرا زودتر با خبر شده بودند و موضوع را با خود حاج عبدالحسین برونسی در میان گذاشتند. حاج برونسی ماتش برده بود. شبهای قبل بچهها اومده بودند شناسایی ولی چنین میدانی وجود نداشت یه احتمال وجود داشت و آن هم اینکه راه را اشتباه اومده باشند. گردان برونسی، نوک حمله و خط شکن بود و اگر معطل میکردند هیچ بعید نبود که عملیات شکست بخورد.
🌷بچههای اطلاعات شروع کردند به گشتن ولی بیفایده بود. کمی عقبتر تمام گردان منتظر دستور حمله بودند. هنوز از ماجرا خبر نداشتند. بچههای اطلاعات به حاجی گفتند چه کار میکنی؟ حاج عبدالحسین برونسی با اشاره به میدان مین گفت: میبینی که هیچ راه کاری برامون نیست. گفتند: یعنی .... برگردیم. متوسل شد به اهل بیت، به خانم حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) با آه و ناله گفت: بیبی، خودتون وضع ما رو میبینین، دستم به دامنتون، یک کاری بکنین. به سجده افتاد روی خاکها و باز گفت: شما تو همه عملیاتها مواظب ما بودین، اینجا هم همه چیز به لطف و عنایت شما بستگی داره. تو همین حال....
#ادامه_در_شماره_بعدى....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
#کانال_شهیدمحمدنکاحی ❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
#شاخکهای_کج_شده!
🌷....تو همین حال گریهاش گرفت و از خدا میخواست که چیکار کنه؟ در همین حال يکدفعه با حالی عجیب گویی اختیار خودشو از دست بده رو به بچههای گردان گفت: برپا، رو به سوی دشمن. بدون هیچ معطلی دستور حمله را داد. در همین حال یکی از بچههای اطلاعات جلوی حاجی رو گرفت و گفت: حاجی چیکار میکنی؟ کل گردان رو به کشتن دادی؟! یکدفعه حاجی از اون حال و هوا بیرون اومد وقتی فهمید بچهها رو فرستاده میدان مین، دستهاشو محکم گذاشت روی گوشهاش و هر لحظه منتظر شنیدن صدای انفجار مینها بود. ولی به لطف و عنایت بیبی دو عالم (سلام الله علیها) بچهها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند.
🌷حتی یک مین هم منفجر نشد و حاجی سر از پا نشناخته دوید به طرف دشمن از روی همان میدان مین. صبح بعد از عملیات حاجی دید چند تا از بچههای اطلاعات دنبالش میگردند! رفت جلو و گفت: چه خبره؟ چی شده؟ گفتند: میدونی دیشب گردان رو از کجا رد کردی؟ گفت: از کجا؟ جریان را با آب و تاب تعریف کردند حاجی به خنده گفت: ما از روی مین رد شدیم! حتماً شوخی میکنید. دست حاج برونسی رو گرفتند و گفتند: بیا خودت ببین. همراهشان رفت. آن میدان مین واقعاً عبرت داشت. تمام مینها رویشان جای رد پا بود. حتی بعضی شاخکهای اونا کج شده بود ولی هیچ کدام منفجر نشده بود.
🌷محمدرضا فداکار، یکی از همرزمان شهید برونسی میگفت: چند روز بعد از آن عملیات، دو_سه تا از بچهها گذرشان به همان میدان مین میافتد. به محض اینکه نفر اول پا توی میدان مین میگذارد، یکی از آن مینها عمل میکند و متأسفانه پای او قطع میشود. بقیه مینها را هم بچهها امتحان میکنند، که میبینند آن حالت خنثی بودن میدان مین، برطرف شده است. شهید برونسی تمام فکر و ذکرش درباره عملیات موفق، این بود که میگفت: باید نزدیکیمان را با اهل بیت (علیهم السلام) بیشتر و بیشتر کنیم و ایمانمان را قویتر.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
#کانال_شهیدمحمدنکاحی ❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4453🌷
#قسمت_اول (٢ / /١)
#شاخکهای_کج_شده!🌷
🌷گردان حاج عبدالحسین برونسی، گردان خط شکن بود. اگه تو عملیات شکست میخورد یا به طرف دشمن حمله نمیکرد بقیه گردانها هم شکست میخوردند. زمان حمله فرارسید. شب عملیات، گردان حاج برونسی داشت به طرف دشمن حمله میکرد. که ناگهان بچههای اطلاعات خبر آوردند که در جلوی ما میدان مین وجود داره. کسی از بچههای گردان به جزء بچههای اطلاعات و حاج برونسی از میدان مین که روبروشون بود خبر نداشتند. نمیدانستند چیکار کنند؟ اگر به طرف جلو حمله کنند، احتمال کشته شدن بچههای گردان وجود داشت!
🌷....اگر عقبنشینی میکردند، احتمال شکست خوردن گردانهای دیگه وجود داشت. شب عملیات، آرام و بی سروصدا به طرف دشمن حرکت کردیم. سر راه یکهو خوردیم به میدان مین. بچههای اطلاعات عملیات از ماجرا زودتر با خبر شده بودند و موضوع را با خود حاج عبدالحسین برونسی در میان گذاشتند. حاج برونسی ماتش برده بود. شبهای قبل بچهها اومده بودند شناسایی ولی چنین میدانی وجود نداشت یه احتمال وجود داشت و آن هم اینکه راه را اشتباه اومده باشند. گردان برونسی، نوک حمله و خط شکن بود و اگر معطل میکردند هیچ بعید نبود که عملیات شکست بخورد.
🌷بچههای اطلاعات شروع کردند به گشتن ولی بیفایده بود. کمی عقبتر تمام گردان منتظر دستور حمله بودند. هنوز از ماجرا خبر نداشتند. بچههای اطلاعات به حاجی گفتند چه کار میکنی؟ حاج عبدالحسین برونسی با اشاره به میدان مین گفت: میبینی که هیچ راه کاری برامون نیست. گفتند: یعنی .... برگردیم. متوسل شد به اهل بیت، به خانم حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) با آه و ناله گفت: بیبی، خودتون وضع ما رو میبینین، دستم به دامنتون، یک کاری بکنین. به سجده افتاد روی خاکها و باز گفت: شما تو همه عملیاتها مواظب ما بودین، اینجا هم همه چیز به لطف و عنایت شما بستگی داره. تو همین حال....
#ادامه_در_شماره_بعدى....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4454🌷
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
#شاخکهای_کج_شده!🌷
🌷....تو همین حال گریهاش گرفت و از خدا میخواست که چیکار کنه؟ در همین حال يکدفعه با حالی عجیب گویی اختیار خودشو از دست بده رو به بچههای گردان گفت: برپا، رو به سوی دشمن. بدون هیچ معطلی دستور حمله را داد. در همین حال یکی از بچههای اطلاعات جلوی حاجی رو گرفت و گفت: حاجی چیکار میکنی؟ کل گردان رو به کشتن دادی؟! یکدفعه حاجی از اون حال و هوا بیرون اومد وقتی فهمید بچهها رو فرستاده میدان مین، دستهاشو محکم گذاشت روی گوشهاش و هر لحظه منتظر شنیدن صدای انفجار مینها بود. ولی به لطف و عنایت بیبی دو عالم (سلام الله علیها) بچهها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند.
🌷حتی یک مین هم منفجر نشد و حاجی سر از پا نشناخته دوید به طرف دشمن از روی همان میدان مین. صبح بعد از عملیات حاجی دید چند تا از بچههای اطلاعات دنبالش میگردند! رفت جلو و گفت: چه خبره؟ چی شده؟ گفتند: میدونی دیشب گردان رو از کجا رد کردی؟ گفت: از کجا؟ جریان را با آب و تاب تعریف کردند حاجی به خنده گفت: ما از روی مین رد شدیم! حتماً شوخی میکنید. دست حاج برونسی رو گرفتند و گفتند: بیا خودت ببین. همراهشان رفت. آن میدان مین واقعاً عبرت داشت. تمام مینها رویشان جای رد پا بود. حتی بعضی شاخکهای اونا کج شده بود ولی هیچ کدام منفجر نشده بود.
🌷محمدرضا فداکار، یکی از همرزمان شهید برونسی میگفت: چند روز بعد از آن عملیات، دو_سه تا از بچهها گذرشان به همان میدان مین میافتد. به محض اینکه نفر اول پا توی میدان مین میگذارد، یکی از آن مینها عمل میکند و متأسفانه پای او قطع میشود. بقیه مینها را هم بچهها امتحان میکنند، که میبینند آن حالت خنثی بودن میدان مین، برطرف شده است. شهید برونسی تمام فکر و ذکرش درباره عملیات موفق، این بود که میگفت: باید نزدیکیمان را با اهل بیت (علیهم السلام) بیشتر و بیشتر کنیم و ایمانمان را قویتر.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده #شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی❤️