eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_پنج فرزند ششم سرِ بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه
مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعد ها که میترا بزرگ شد ، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم می گفت :" مادربزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی، چه جوابی میدی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه . من میخوام مثل حضرت زینب باشم." زینب که به دنیا آمد ، سایه بابام هنوز روی سرم بود. در همه ی سالهایی که در آبادان زندگی کردم، او مثل پدر ، و حتی بهتر از پدرِ واقعی به من و بچه هایم رسیدگی می کرد.او مرد مهربان و خداترسی بود و از تهِ دل دوستش داشتم.بعد از ازدواجم هر وقت به خانه ی مادرم می رفتم ، بابام به مادرم می گفت:" کبری تو خونه شوهرش مجبوره هر چی هست بخوره، اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره. شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد . اینجا که میاد هر چی خواست براش تهیه کن ." دور خانه های شرکتی، شمشاد های سبز و بلندی بود.بابام هر وقت که به خانه ی ما می آمد، در می زد و پشت شمشاد ها قایم میشد. در را که باز میکردیم، میخندید و از پشت شمشاد ها خودش را نشان می داد .همیشه پول خُرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه میداد. بابام که امید زندگی و تکیه گاه من بود ، یکسال بعد از تولد زینب از دنیا رفت. مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود ، عمل کرد. خانه اش را فروخت و با مقداری‌ از پول فروش خانه ، جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن کرد. در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود ، سه هزار تومن برای این کار از مادرم گرفت. در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت می کردند که بعد از مرگ در قبرستان وادی السلام قم یا نجف دفن شوند . مادرم بعد از دفن بابام در نجف ، سه روز به نیابت از او ، به زیارت دوره ائمه رفت. تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود. پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص های اعصاب . حال بدی داشتم . افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های من رفت و آنها را خورد. با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه او را به بیمارستان شرکت نفت رساند. دکتر معده ی زینب را شستشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچوقت چنین اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود. خوردن قرص های اعصاب ، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد. بقیه پارت های رمان👇🏻 ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
و از تو می پرسند: زیبایی را کجا میشود یافت؟! به آنها بگو: در چهره آنانکه از خدا حیا میکنند... ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
آنجا كه آدم‏ها دارند مى‏ پوسند و از درون پوك مى‏ شوند، اگر به خلوتى و كنجى پناهنده شده باشم، اين ارزشى ندارد و حتى من در همان خلوتم محاصره مى‏شوم و در خانه‏ام از پاى مى‏افتم. صراط عین صاد ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
11.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ افسر پیشین اطلاعات ارتش رژیم صهیونیستی در مصاحبه با شبکه 14: 📍چیزی به‌نام «ملت ایران» وجود ندارد/پشت سر من پرچم اهواز قرار دارد/باید همه اقلیت‌های خواهان استقلال را مسلح کرد، آموزش و پول داد/این همان چیزی است که کشور را تجزیه خواهد کرد/سقوط ایران دقیقاً همان چیزی است که به نفع بازی ماست... ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
برای خدایی ڪه می بیند ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به بهانه سالگرد شهادت❤️ نماد ❤️ شادی روحشون صلوات ڪانال رسمی شهیدامیداڪبری ╭─┅─•❀♡❀♡•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•❀♡❀♡•─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چطور از شر استرس زیاد خلاص شیم؟ یه سوال! وقتی پدرتون داره رانندگی میکنه و مطمئن هستید به مهارتش در رانندگی، شما چه وضعی در ماشین دارید؟ خیلی راحت و آسوده از مناظر لذت می‌برید، خوراکی می‌خورید و حتی می‌خوابید بدون هیچ ترس و استرسی! چون ایمان کامل دارید به وجودش و قدرتش و آگاهی‌ش! استرس‌ها و ترس‌های ما در زندگی ناشی از اینه که واقعاً به وجود خدا ایمان نداریم یا ضعیفه ایمان‌مون یا ایمان به مهارت و قدرتش نداریم! اگر در زندگی‌مون به خدا ایمان داشته باشیم، ترس‌ها و استرس‌ها صفر میشه! @shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_شش مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعد ها که میترا بزرگ شد ، به
شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان شرکت نفت بستری شد. پوست و استخوان شده بود. چشم ترس شده بودم. انگار یکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت قوانین سختی داشت. مدیر های بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند . حتی در بخش کودکان مادر ها اجازه ماندن نداشتند. هرروز برای ملاقات زینب به بیمارستان می رفتم . قبل از تمام شدن ساعت ملاقات ، بالای گهواره اش مینشستم و برایش لالایی می خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم،کم به غم نبودن بابام عادت کردم. مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود. بعد از مرگ بابام ، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهارتا اتاق داشت و برای امرار معاش، سه تااتاق را اجاره داد . هرهفته ، یا مادرم به خانه ی ما می آمد یا ما به خانه ی او می رفتیم. هر چند وقت یکبار بابای مهران مارا به باشگاه شرکت نفت می برد . بچه ها خیلی ذوق می کردند و به آنها خوش می گذشت . باشگاه شرکت ، سینما هم داشت . بلیط سینمایش دو ریال بود . ماهی یکبار به سینما می رفتیم .بابای مهران باپسرها جلو بودند و منو دخترها هم ردیف عقب پشت سر آنها مینشستیم و فیلم می دیدیم. همیشه چادر سرم بود و به هیج عنوان حاضر نبودم چادرم را دربیاورم. پیش من چادر سر نکردن ، گناه بزرگی بود . بابای بچه ها یک دختر عمه به نام " بی بی جان" داشت . او در منطقه شیک و مرفه بِرِیم زندگی می کرد. شوهرش از کارمند های گِرِد بالای شرکت نفت بود . ما سالی یکبار برای عید دیدنی به خانه ی آنها میرفتیم و آنها هم در ایام تعطیلات عید یکبار به ما سر می زدند. تا سال بعد و عید بعد ، هیچ رفت و آمدی نداشتیم. اولین بار که به خانه ی دختر عمه ی جعفر رفتیم ، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی ، کفش هایشان را در آوردند . بی بی جان بچه هارا صدا زد و گفت :" لازم نیست کفشاتون رو دربیارید ." بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند . آنها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند . خانه پر بود از مبل و میز و صندلی،حتی در باغ خانه یکدست میز و صندلی حصیری بود.
سالروزشهادت دکتر 🔴دشمن از کار شهید شهریاری متحیر شد ‎‌‌‎‌‎‌ ♦️امام خامنه ای:«شهید شهریارى بسیجى‌وار کار کرد. آن روزى که درها را به روى ملت ایران خواستند ببندند که محصول این رادیوداروها به دست نرسد و دچار مشکل بشود و گفتند «نمیفروشیم» که این مرکز تهران تعطیل بشود، اینها - مرحوم شهید - هم مشغول کار شدند، تلاش کردند، که بعد آمدند به ما گفتند که توانستیم بیست درصد را تولید کنیم، بعد هم آمدند به ما اطلاع دادند که ما لوله‌ى سوخت و صفحه‌ى سوخت را هم ساختیم؛ دشمن [متحیر] ماند. این کار کار بود.» ۱۳۹۳/۰۹/۰۶ 🌹به مناسبت ۸ آذر سالروز شهادت شهید دکتر مجید شهریاری دانشمند هسته‌ای کشور در سال ۱۳۸۹ ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
اگر براى درگيرى آماده نشوى، ضربه مى‏ بينى. آنها كه نيازهاشان را تأمين نكرده‏ اند، مجبورند كه امتياز بدهند. ... و اين است تكليف تو، كه زمينه‏ها را فراهم كنى و از خلوت فارغت بيرون بيايى و مهره‏ هايت را بسازى. صراط عین صاد ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
ما با هیچکدوم از مخلوقات خداوند رابطه شخصی نداریم، اعمالِ ما فقط و فقط باید رابطه ما رو با "خودِ خدا" تنظیم کنند؛ ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌ @shahidomidakbari ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯