eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
41 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #محسن۴ محسن گفت: " تو این سه روز که تنها بودم خیلی فکر کردم🤔 به گذشتم،😰 آیندم،
💕 در شهر نجف به دنیا آمده بود و عاشق پول و شهرت و ... یک باره سر از ارتش در آورد و شد: 😎 اما این سرهنگ بعثی، بسیار به پدر و مادر اش احترام مےگذاشت... هنگام جنگ ایران و عراق، مثل بقیه نظامیان عراقی، مجبور شد به خطوط نبرد اعزام شود... در اولین مرخصےاش که به خانه آمد، پدر و مادرش اعتراض کردند که "چرا با ایرانےها مےجنگی"؟؟؟😠😡 مادرش گفت: "اگه به جنگ با آنها ادامه نمےکنم"...😡😡 جناب سرهنگ هم سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمےگفت😔 اما فکر مےکرد که از جبهه فرار کند حتی اگر اعدام شود...😱 چند روز بعد که به خطوط نبرد اعزام شد، خودش را به خط مقدم رساند😏 یک روز صبح، یک پارچه سفید برداشت🏳 و با سرعت به سمت نیروهای ایرانی دوید🏃🏃 و شد... خوبی هم به مسئولان سپاه داد و بعد از مدتی با که از نیروهای عراقی تشکیل شده بود، به نبرد با حزب بعث عراق پرداخت...☺️ بعد از پایان جنگ ایران و عراق، صدام به حمله کرد و بعد از مدتی هم امریکا، مناطقی از عراق را تصرف کرد... فرصت خوبی بود تا سرهنگ به کشورش برگردد و بر ضد صدام مبارزه خود را آغاز کند...🙂🙃 او که با رفقایش در روستایی مخفی شده بودند، هر از گاهی ای بر پیکر حزب بعث که در کربلا و نجف مستقر بودند، وارد مےکردند💪 در یکی از این عملیات ها، سرهنگ و سه نفر دیگر از دوستانش به در اطراف نجف حمله کردند 💥و پس از به هلاکت رساندن چند بعثی، سرهنگ هم به رسید😇 دوستانش پیکر او را در به خاک سپردند... ڪانال @shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💞 #لات_های_بهشتی #پسر_سلطان_شرابـــــ🍷 دوستِ #ادواردو_آنیلی بود و همراه ادواردو به ایران آمدند.
💕 ۱ اخلاص عجیبی داشت . خوش بیان بود و بسیار پر محبت.. فهمیدیم حدود ۷کیلومتر از یکی از روستاهای اطراف شهریار به هیئت مےآید و در کارهای هیئت بسیار خالصانه زحمت مےکشد . یک روز که عازم جبهه بودیم از ما خواست او را هم ببریم، ماهم یک پرونده الکی برایش درست کردیم و گفتیم : "هر کی ازت پرسید قبلا آموزش دیدی ؟ بگو اوایل جنگ آبادان بودم". و حرکت کردیم برای دوکوهه . در طول مسیر کنار نشسته بودم که حرف از قبل از انقلاب پیش آمد . هوشنگ گفت: « من قبل از انقلاب دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه تهران بودم . اوایل دهه ۵۰ ... بعد از مدتی به گروهک مارکسیستی پیوستم و همان اوایل به خاطر فعالیت های سیاسی از دانشگاه اخراج شدم . من برای پیروزی این انقلاب خیلی زحمت کشیدم اما به همان شیوه خودم با همان نگرش . وقتی انقلاب پیروز شد اعلامیه مےنوشتم و در جمع مردم مےخواندم: «به نام خلق ایران که شجاعانه پیکار کرد و دژخیم را از کشور بیرون نمود »... اما مےدیدم مردم به این گونه حرف زدن ، توجهی ندارند . مردم به دنبال امام و بودند و ما حرف از انقلاب توده ها مےزدیم . بعد از انقلاب باز هم باز هم برای ثبت نام رفتم دانشگاه، ثبت نام کنم. اما باز هم به جرم حمایت از گروهک ها اجازه تحصیل نداشتم . من به خدا و مذهب اعتقادی نداشتم و پدر و مادر و فامیل به خاطر همین عقاید ، مرا طرد کرده بودند . ... ڪانال @shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۱ اخلاص عجیبی داشت . خوش بیان بود و بسیار پر محبت.. فهمیدیم حدود
💕 ۲ وقتی خانواده طردم کردند... به روستای پدرےام در شهریار برگشتم و مشغول کشاورزی شدم . یک روز نگاهم به خورشید افتاد . نشستم و به فکر فرو رفتم . - چه کسی این خورشید را این قدر منظم آفریده ؟ -چه کسی آن را این قدر دقیق بالا و پائین می برد؟ با خود گفتم : « خدا به همه مردم نور خورشید را مےبخشد و هیچ کس را به خاطر نافرمانےاش ، از آفتاب منع نمےکند .» تا غروب به این موضوعات فکر‌ مےکردم . من چه کاره ام ؟ این دنیا برای چیست؟ ما کجا هستیم ؟ چه خواهد شد ؟ در میان فامیلی که همه مرا طرد کرده بودند فقط پسر عمویم احمد، مرا تحویل مےگرفت. هرچه سوال داشتم از او پرسیدم و او جواب داد . در آخر گفت: « هوشنگ! دوران مارکسیست تمام شده ! این عقاید دیگه هیچ جایی نداره! بیا یک سفر برو مشهد و از اما رضا (ع) بخواه بهت کمک کنه و از نو، شروع کن » در مشهد خیلی به امام رضا (ع) اصرار کردم دستم را بگیرد و راه را نشانم دهد . داخل حرم وقتی مشغول نماز بودم یک باره احساس کردم سقف حرم باز شد و من کاملا حس کردم یک نور به سمت من آمد و از همان لحظه، آرامش خاصی پیدا کردم . ... ڪانال @shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۲ وقتی خانواده طردم کردند... به روستای پدرےام در شهریار برگشتم و مش
💕 ۳ بعد از سفر، با پسر عمویم بیشتر رفت و آمد کردم و او به سوالاتم جواب مےداد، بعد هم پایم را به هیئت باز کرد . و بدترین اتفاق برایم، احمد بود . ... دوکوهه خیلی رفتار هوشنگ را زیر نظر داشتم . همیشه حتی در آن گرمای تابستان سربند را از سرش جدا نمےکرد . مےگفت: "نمےدانید چقدر از ذکر و که روی این پارچه نقش بسته، آرامشمےگیرم"!!! همیشه با وضو بود. مےگفتیم: " الان که وقت نماز نیست، وضو مےگیری"!!! مےگفت: "مگر امام خمینی نفرمود”عالم محضر خداست“، اگر اینجا محضر خداست پس باید با ادب و باوضو در این محضر باشیم"... ... ڪانال @shahidomidakbari
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۳ بعد از سفر، با پسر عمویم بیشتر رفت و آمد کردم و او به سوالاتم جواب
💕 ۴ ما مےنشستیم و خیر الله(هوشنگ) برایمان از دین مےگفت . او مثل ماهی جدا شده از آب ، قدر دین را بیشتر از ما فهمیده بود ... و حالا لذت ارتباط با خدا و دین را مےچشید . یک روز بچه ها از او خواستند برای رزمندگان گردان حمزه از لشکر حضرت رسول(ص) صحبت کند ... وقتی در مقابل بچه ها قرار گرفت یک دفعه زد زیر گریه و گفت: «من کی هستم که بخوام برای شما انسان های وارسته حرف بزنم؟! من روز اول گفتم که در آبادان بودم حالا از خدا و شما مےخواهم مرا عفو کنید من قبل از این اصلا جبهه را ندیده بودم». همین طور مےگفت و اشک مےریخت . روز بعد حین نماز در حسینیه حاج همت، بےهوش شد و افتاد!!! وقتی به هوش آمد رفتم سراغش، حرف نمےزد اما وقتی اصرار مرا دید گفت: "همان حالتی که در حرم امام رضا ع ایجاد شد دوباره برایم پیدا شد و از حال رفتم"... عملیات ۸، اولین و آخرین عملیات بود... او رفت و اولین شهید لقب گرفت... ڪانال @shahidomidakbari