کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #لات_های_بهشتی #مهمان_حضرت_زهرا (٣) پدرم در ادامه گفتند: "حضرت زهرا (س) وقتی به داخل شیار مے
💞
#لات_های_بهشتی
#پسر_سلطان_شرابـــــ🍷
دوستِ #ادواردو_آنیلی بود و همراه ادواردو به ایران آمدند.
ادواردو به دکتر قدیری ابیانه گفت:
" #لوکا را تا مرز قبول اسلام آورده" ...
دکتر قدیری با لوکا صحبت کرد و لوکا #مسلمان و #شیعه شد.
قرار شد اسلام لوکا، مخفی بماند تا او آسیبی نبیند....
پدر لوکا مالک کارخانه بزرگ تولید شراب در ایتالیا بود ، کارخانه ای که اینک توسط برادر لوکا و مراکز پورنو اداره مےشود.
عجیب بود پسری از خانواده ای که از طریق پورنوگرافی و مشروبات الکلی ، ثروتی افسانه ای دارند، مسلمان و شیعه شود!!!
پس از شهادت ادواردو ، لوکا بیشتر مراقب بود تا اسلامش علنی نشود تا اینکه...
روزنامه ایل جورناله نوشت:
ساعت ۲ نیمه شب ۱۳فروردین، ۲ آوریل۲۰۰۷ لوکا با حالتی عصبی از منزل خارج شد و جسدش در زیر پل گاریبالدی پیدا شد...
دقیقا لوکا نیز مانند ادواردو به شهادت رسید و با برچسب خودکشی ، قضیه را مختومه اعلام کردند، در حالے که پلکان مسیر رفتن به زیر پل، به خون لوکا آغشته بود و نشان مےداد جسدش را به زیر پل آورده اند...
شباهت شهادت #لوکا و #ادواردو نشان مےدهد هر دو نفر به دست یک گروه به شهادت رسیده اند با این تفاوت که لوکا به دلیل اینکه از نظر جسمانی، از ادواردو قوےتر بوده، مقاومت هایی از خود نشان داده و زخم هایی در بدنش ایجاد شده بود...
#پایان
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💞 #لات_های_بهشتی #پسر_سلطان_شرابـــــ🍷 دوستِ #ادواردو_آنیلی بود و همراه ادواردو به ایران آمدند.
💕
#لات_های_بهشتی
#عاقبت_بخیر۱
اخلاص عجیبی داشت .
خوش بیان بود و بسیار پر محبت..
فهمیدیم حدود ۷کیلومتر از یکی از روستاهای اطراف شهریار به هیئت مےآید و در کارهای هیئت بسیار خالصانه زحمت مےکشد .
یک روز که عازم جبهه بودیم از ما خواست او را هم ببریم، ماهم یک پرونده الکی برایش درست کردیم و گفتیم :
"هر کی ازت پرسید قبلا آموزش دیدی ؟ بگو اوایل جنگ آبادان بودم". و حرکت کردیم برای دوکوهه .
در طول مسیر کنار #هوشنگ نشسته بودم که حرف از قبل از انقلاب پیش آمد .
هوشنگ گفت:
« من قبل از انقلاب دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه تهران بودم . اوایل دهه ۵۰ ... بعد از مدتی به گروهک مارکسیستی #پیکار پیوستم و همان اوایل به خاطر فعالیت های سیاسی از دانشگاه اخراج شدم .
من برای پیروزی این انقلاب خیلی زحمت کشیدم اما به همان شیوه خودم با همان نگرش #مارکسیستی .
وقتی انقلاب پیروز شد اعلامیه مےنوشتم و در جمع مردم مےخواندم:
«به نام خلق ایران که شجاعانه پیکار کرد و دژخیم را از کشور بیرون نمود »...
اما مےدیدم مردم به این گونه حرف زدن ، توجهی ندارند .
مردم به دنبال امام و #رهبر_مذهبی بودند و ما حرف از انقلاب توده ها مےزدیم .
بعد از انقلاب باز هم باز هم برای ثبت نام رفتم دانشگاه، ثبت نام کنم. اما باز هم به جرم حمایت از گروهک ها اجازه تحصیل نداشتم .
من به خدا و مذهب اعتقادی نداشتم و پدر و مادر و فامیل به خاطر همین عقاید ، مرا طرد کرده بودند .
#ادامه_دارد...
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۱ اخلاص عجیبی داشت . خوش بیان بود و بسیار پر محبت.. فهمیدیم حدود
💕
#لات_های_بهشتی
#عاقبت_بخیر۲
وقتی خانواده طردم کردند...
به روستای پدرےام در شهریار برگشتم و مشغول کشاورزی شدم .
یک روز نگاهم به خورشید افتاد . نشستم و به فکر فرو رفتم .
- چه کسی این خورشید را این قدر منظم آفریده ؟
-چه کسی آن را این قدر دقیق بالا و پائین می برد؟
با خود گفتم :
« خدا به همه مردم نور خورشید را مےبخشد و هیچ کس را به خاطر نافرمانےاش ، از آفتاب منع نمےکند .»
تا غروب به این موضوعات فکر مےکردم .
من چه کاره ام ؟
این دنیا برای چیست؟
ما کجا هستیم ؟
چه خواهد شد ؟
در میان فامیلی که همه مرا طرد کرده بودند فقط پسر عمویم احمد، مرا تحویل مےگرفت.
هرچه سوال داشتم از او پرسیدم و او جواب داد .
در آخر گفت:
« هوشنگ! دوران مارکسیست تمام شده ! این عقاید دیگه هیچ جایی نداره!
بیا یک سفر برو مشهد و از اما رضا (ع) بخواه بهت کمک کنه و از نو، شروع کن »
در مشهد خیلی به امام رضا (ع) اصرار کردم دستم را بگیرد و راه را نشانم دهد .
داخل حرم وقتی مشغول نماز بودم یک باره احساس کردم سقف حرم باز شد و من کاملا حس کردم یک نور به سمت من آمد و از همان لحظه، آرامش خاصی پیدا کردم .
#ادامه_دارد...
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۲ وقتی خانواده طردم کردند... به روستای پدرےام در شهریار برگشتم و مش
💕
#لات_های_بهشتی
#عاقبت_بخیر۳
بعد از سفر، با پسر عمویم بیشتر رفت و آمد کردم و او به سوالاتم جواب مےداد، بعد هم پایم را به هیئت باز کرد . و بدترین اتفاق برایم، #شهادت احمد بود . ...
دوکوهه خیلی رفتار هوشنگ را زیر نظر داشتم . همیشه حتی در آن گرمای تابستان سربند را از سرش جدا نمےکرد .
مےگفت:
"نمےدانید چقدر از ذکر #یاحسین و #یازهرا که روی این پارچه نقش بسته، آرامشمےگیرم"!!!
همیشه با وضو بود.
مےگفتیم:
" الان که وقت نماز نیست، وضو مےگیری"!!!
مےگفت:
"مگر امام خمینی نفرمود”عالم محضر خداست“، اگر اینجا محضر خداست پس باید با ادب و باوضو در این محضر باشیم"...
#ادامه_دارد...
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۳ بعد از سفر، با پسر عمویم بیشتر رفت و آمد کردم و او به سوالاتم جواب
💕
#لات_های_بهشتی
#عاقبت_بخیر۴
ما مےنشستیم و خیر الله(هوشنگ) برایمان از دین مےگفت .
او مثل ماهی جدا شده از آب ، قدر دین را بیشتر از ما فهمیده بود ... و حالا لذت ارتباط با خدا و دین را مےچشید .
یک روز بچه ها از او خواستند برای رزمندگان گردان حمزه از لشکر حضرت رسول(ص) صحبت کند ...
وقتی در مقابل بچه ها قرار گرفت یک دفعه زد زیر گریه و گفت:
«من کی هستم که بخوام برای شما انسان های وارسته حرف بزنم؟!
من روز اول گفتم که در آبادان بودم حالا از خدا و شما مےخواهم مرا عفو کنید من قبل از این اصلا جبهه را ندیده بودم».
همین طور مےگفت و اشک مےریخت .
روز بعد حین نماز در حسینیه حاج همت، بےهوش شد و افتاد!!!
وقتی به هوش آمد رفتم سراغش، حرف نمےزد اما وقتی اصرار مرا دید گفت:
"همان حالتی که در حرم امام رضا ع ایجاد شد دوباره برایم پیدا شد و از حال رفتم"...
عملیات #والفجر۸، اولین و آخرین عملیات #خیرالله_افشار بود... او رفت و اولین شهید #گردان_حمزه لقب گرفت...
#پایان
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #عاقبت_بخیر۴ ما مےنشستیم و خیر الله(هوشنگ) برایمان از دین مےگفت . او مثل ماهی
💕
#لات_های_بهشتی
#رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۱
یکی از کسانی که ابراهیم هادی با او رفیق شد تا او را جذب دین و خدا کند، خیلی خاص بود!!!
خیلی راحت از خوردن #مشروب و کارهای خلاف حرف مےزد و اصلا چیزی از دین نمےدانست...
خودش مےگفت که تا حالا حتی یک بار هم مسجد و هیئت نرفته!!!
یک بار به ابراهیم گفتم:
"آقا ابرام! اینا کےان دنبال خودت راه انداختی"؟؟؟
با تعجب پرسید: چطور؟
گفتم:
"دیشب که با این پسر اومدی هیئت، اومد کنار من نشست... وقتی حاج آقا داشت از مظلومیت امام حسین ع و کارهای یزید را مےگفت، این پسر هم با عصبانیت گوش مےکرد!!!
وقتی چراغها خاموش شد، جای گریه کردن، فحش های ناجور به یزید مےداد"....
ابراهیم زد زیر خنده و گفت:
"عیبی نداره... این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده، مطمئن باش وقتی با امام حسین ع رفیق بشه آدم درستی میشه"...
دوستی ابراهیم با این پسر به آنجا رسید که همه کارهای خلاف را کنار گذاشت و یکی از بچه های خوب ورزشکار شد.
اما #سیدجواد از او بدتر بود...
#ادامه_دارد...
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۱ یکی از کسانی که ابراهیم هادی با او رفیق شد تا او
💕
#لات_های_بهشتی
#رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۲
سید جواد حوالی میدون خراسون ساکن بود و یک محله از دستش عاصی بودند!!!
مےگفتند:
"بعضی شبها مست مےکرد و توی کوچه ها راه مےرفت و نعرھ مےکشید!!! و با لگد به درب خانه ها مےزد.
هیچکسی از دستش امنیت نداشت تا اینکه....
با #ابراهیم_هادی آشنا شد...
ابراهیم او را به زورخانه حاج حسن برد و سید جواد، عاشق ورزش باستانی شد.
کم کم بقیه اهل زورخانه هم به خاطر ابراهیم، با سید رفیق شدند.
وقتی سید جواد حسابی به ورزش علاقمند شد ابراهیم به او گفت:
"محیط ورزش باستانی، حرمت داره! اگه مےخای ورزش رو ادامه بدی باید کارای قبلت رو ترک کنی"!!!
و سید اینقدر از داش ابرام محبت و مردونگی دیده بود که به خاطر گل روی او به حرفش گوش کرد...
ابراهیم تا جایی پیش رفت و برای سید جواد وقت گذاشت که همه گذشته او را پاک کرد... و بعد پای سید را به مسجد باز کرد...
#ادامه_دارد...
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۲ سید جواد حوالی میدون خراسون ساکن بود و یک محله از
💕
#لات_های_بهشتی
#رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۳
در دوران انقلاب، سید جواد از نیروهای انقلابیِ میدون خراسون شد و با شروع جنگ، همراه #ابراهیم_هادی به منطقه رفت....
در جبهه وقتی کاری نداشت، نماز #قضا مےخواند.
وقتی به مرخصی آمد، درِ تک تک خانه های کوچه را زد و از همه همسایه ها حلالیت طلبید و پس از ادای #حق_الناس، بار دیگر به جبهه رفت.
یک روز همراهِ ابراهیم در یک ماموریت به پشت مواضع دشمن رفت و در جاده دشمن، مین کار گذاشتند...
آن روز آخرین روز حیات زمینی #سیدجواد بود...
ساعتی بعد، تانک دشمن با همان مین، منهدم شد
و سید جواد هم بر اثر اصابت گلوله دشمن به #شهـــادتـــــــ رسید...
#پایان
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #رفاقت_با_شهید_ابراهیم_هادی۳ در دوران انقلاب، سید جواد از نیروهای انقلابیِ مید
💕
#لات_های_بهشتی
#اخراجی
احمد خلاف بود اما نه هر خلافی! بیشتر اهل دعوا بود...
در یکی از دعواهایش حسابی از خجالت یک نفر درآمد او هم رفت مقداری تریاک در خانه احمد انداخت و به ماموران گفت احمد در کار پخش مواد است!!!!
احمد که نمےخواست دستگیر شود، به توصیه من، راهیِ جبهه شد تا بعد از یکی دو ماه بیاید و ثابت کند حرف مواد و... تهمت بوده....
با تلاش بسیار راهیِ جبهه شد و فرستادنش #ریجاب... من هم برای اینکه احمد را تنها نگذاشته باشم رفتم جبههء ریجاب...
دو ماهی در ریجاب بودیم اما فرمانده سپاه منطقه ، بخاطر زیاد سیگار کشیدن و ... ما را از جبهه #اخراج کرد!
ما هم به شهر ری برگشتیم و با نامه جبهه که پیش احمد بود، قضیه مواد هم تمام شد...
اما این تازه، اول ماجرا بود...
روزی در قهوه خانه نشسته بودیم که دو نفر با لباس فرم سپاه وارد شدند و به سراغ آبدارچی رفتند،
آبدارچی هم با دست ما را نشان داد...
#ادامه_دارد...
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💕 #لات_های_بهشتی #اخراجی احمد خلاف بود اما نه هر خلافی! بیشتر اهل دعوا بود... در یکی از دعواهای
💔
#لات_های_بهشتی
#اخراجی۲
آن دو پاسدار کنار ما آمدند، سلام کردند و نشستند؛ بعد هم شروع کردند با احمد به حرف زدن...
البته با لهجه #داش_مشتی!
بعد هم #سیگار تعارف کرد!!!!
گفت:
"من #مهدی_خندان هستم. اومدم بپرسم چرا از جبهه ریجاب رفتی"؟
احمد که در این مدت کم، از اخلاق مهدی خیلی خوشش اومده بود گفت:
"من داشتم اونجا مےجنگیدم اما فرمانده ریجاب منو اخراج کرد!!! منم دیگه برنمےگردم"!!!
مهدی گفت:
"حالا فرمانده ریجاب داره از تو خواهش مےکنه برگردی"!
احمد با تعجب نگاهش کرد.
پاسدار همراه مهدی خندید و گفت:
"آقای خندان الان فرمانده ریجاب شدن، سراغ بچه های قدیمی رو گرفت که رسید به شما، پرسون پرسون اومدیم و شما رو پیدا کردیم"...
احمد حس کرد چقدر با مهدی شباهت دارند... و همین شد که دوباره به ریجاب رفت...
این بار اما برای فرار نبود و خیلی با دفعه قبل فرق داشت...
#ادامه_دارد...
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #لات_های_بهشتی #اخراجی۲ آن دو پاسدار کنار ما آمدند، سلام کردند و نشستند؛ بعد هم شروع کردند با
💔
#لات_های_بهشتی
#اخراجی۳
بعد از مدت ها که احمد در جبهه بود به مرخصی آمد؛ مهدی خندان تصمیم گرفت همراه برادرش سری به احمد بزند و به خانه اش برود...
در راه به برادرش گفت:
"داریم به دیدن کسی مےرویم که اگر دکمه های پیراهنش را باز کند، مےبینی بدنش پر از #جاےچاقو هست ولی در جبهه یکی از #مخلص ترین و سر به زیرترین و انقلابی ترین بچه هاست... مےخوام تو #اخلاص را از او یاد بگیری"....
ادامه را بشنوید از زبانِ برادر مهدی خندان:
وارد منزل که شدیم جوانی #بلندقامت، با موها و ریش #فری به استقبالمان آمد و خیلی تحویلمان گرفت.
احمد بود... #احمدبیابانی...
نماز و ناهار را پیش او بودیم و بعد برای دیدار امام، راهیِ جماران شدیم.
و بعد به منطقه ریجاب رفتیم.
در طول مسیر، تمام رفتار و کردار احمد را زیر نظر داشتم، #فوق_العاده_سر_به_راه بود...
یک ماه با احمد بودم. رفتارش خیلی برایم عجیب بود! #یک_بسیجی_تمام_عیار بود!!!
یک روز ازش پرسیدم:
"قبل از جنگ و انقلاب چکار مےکردی"؟؟
معلوم بود نمےخواهد کسی از کارهای قبل انقلاب او خبردار شود؛ فقط گفت:
"اون زمان جامعه آلوده بود! پر از فساد بود!! ما هم کسی را نداشته باشیم نصیحتمان کند... تا این که امام آمد و دست ما را گرفت. الان دیگه جامعه این طور نیست... الان اگه کسی #گرفتارفسادبشه #باید پیش #خدا #جواب بده"!!!!
احمد به یکی دیگر از دوستاش که گفته بود:
"چقدر تغییر کردی"!!!
گفته بود: "امام خمینی کاری کرد من #دوباره_متولد_بشم"...
#ادامه_دارد...
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک
کانال رسمی شهید امید اکبری
💔 #لات_های_بهشتی #اخراجی۳ بعد از مدت ها که احمد در جبهه بود به مرخصی آمد؛ مهدی خندان تصمیم گرفت
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#شهیدغریب(شهید رامین تجویدی)
پدرشان استاد دانشگاه تاریخ #پاریس بود و از کودکی همان جا زندگی مےکردند.👨👩👦👦
#رامین و #افشین برادران دوقلویی که به یُمن داشتن مادر و پدری معنوی، در مهد فساد، بسیار خوب بزرگ شده بودند.☺️😊
به طوری که هنوز چیزی از سنشان نگذشته بود که نیمی از قرآن را حفظ کرده بودند.😍
پدر ارتباطش را با #دانشگاه_تهران ادامه داده بود و برای همین در جریان مسائل داخلی ایران بودند.
پس از پیروزی انقلاب، اخبار نگران کننده ای از جنگ به آنها مےرسید😨
رامین و افشین که حالا دیگر #۱۷ساله بودند تصمیم مهمی گرفتند.🙃
یک شب با پدر و مادر صحبت کردند و گفتند:
"اجازه دهید به خانه مادربزرگ در ایران برویم تا بتوانیم به حرف امام گوش داده به جبهه برویم"...
مادر نگران بود اما مخالف دستور دین، حرفی نزد☺️
رامین و افشین به خانه مادربزرگ رفته و در #بسیج محل ثبت نام کردند و پس از مدتی در سال #۱۳۶۲ راهی جبهه شدند.
در جبهه، رامین نامش را به نام #رحیم تغییر داد🙂
در عملیات #والفجر۴ بود که گلوله ای بر سینه #افشین نشست و به عقب منتقل شد🤕
#رحیم (رامین)نیز روی مین رفت و به شهادت رسید..😇
پدر و مادر برای مراسم تدفین رحیم به ایران آمدند و افشین را برای معالجه به پاریس بردند...
اکنون افشین مهندس کامپیوتر است☺️ و در فرانسه زندگی مےکند
مادر هم مدتی پیش به آسمان پر کشید...😇
آری... این حدیث در مورد شهید #رحیم(رامین) #تجویدی مصداق پیدا کرد:
"خوشا به حال آنکه مادرش عفیفه است"...
عزیزان تهرانی، هر گاه به بهشت زهرا رفتید برای این #شهیدغریب نیز فاتحه ای بخوانید
ڪانال #شهید_امید_اکبری⚘
@shahidomidakbari
#انتشارحتماباذکرلینک