eitaa logo
کانال رسمی شهید امید اکبری
1.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
40 فایل
اِلهی به #اُمید تو ♡.. "خیلی به حضرت رقیه ارادت داشت.." شهــــیدمدافـع‌وطـــن امیداڪبری🍃🥀 از شهدای حادثه تروریستی میلـاد: ۶۸/۱۰/۰۲ اصفهــان شهــادت: ۹۷/۱۱/۲۴ خاش_زاهدان ارتباط با ما: @shahidomidakbariii
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی شهید امید اکبری
#من_میترا_نیستم #پارت_چهاردهم وقتی بچه‌ها به سن نماز خواندن می رسیدند، مادرم آنها را به خانه اش م
شروع دوباره همه چیز ارام می گذشت. سرم به خانه و زندگی ام گرم بود. همینکه بچه ها در کنارم بودند، احساس خوشبختی می کردم.چیز دیگری از زندگی نمی خواستم.بابای مهران و کارگر های شرکت نفت،از شاه بدشان می آمد.آبادان در دست انگلیسی ها و خارجی ها بود. آنها در بهترین محله ها و خانه ها زندگی می کردند و برای خودشان آقایی می کردند... بعد از انقلاب ، من و بچه ها طرفدار انقلاب و امام شدیم. وقتی آدم پستی مثل شاه که خیلی از جوان های مخالفش را شکنجه کرده بود از کشور رفت و یک سید نورانی مثل امام، رهبرمان شد چرا ما از او حمایت نکنیم. من مرتب می نشستم و به سخنرانی های امام گوش می کردم.انگار از زبان ما حرف می زد و درد دل مارا می گفت. وقتی شنیدم چه بلاهایی سر خانواده رضایی " در روز های اول انقلاب خانواده مهدی و صدیقه رضایی جزء خانواده های مبارز شناخته می شدند و حتی بعضی از مدارس به نام این خواهر و برادر تغییر کرد اما با مرور زمان و افشای چهره واقعی مجاهدین(منافقین) شهرت این خانواده هم از بین رفت" آوردند و ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود، تمام وجودم نفرت شد.از بچگی که کربلا رفتم و گودال قتلگاه را دیدم، همیشه پیش خودم می گفتم اگر من زمان امام حسین"علیه السلام" زنده بودم،حتما امام حسین و حضرت زینب را یاری می کردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول می خرید ، نمی رفتم. با شروع انقلاب، فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین"علیه السلام" بپیوندیم و من از این بابت خداراشکر میکردم. مهران در همه راهپیمایی ها شرکت می کرد ، او به من شرط کرد که اگر دخترها می خواهند راهپیمایی بیایند، باید چادر بپوشند. زسنب دوسال قبل از انقلاب باحجاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند . من دو تا از چادر های خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم.همه ما باهم به تظاهرات می رفتیم.شهرام را هم باخودمان می بردیم. خانه ما نزدیک مسجد قدس بود . همه مردم آنجا جمع می شدند و راهپیمایی از همان جا شروع می شد.مینا و زینب در راهپیمایی مراقب شهرام بودند. زینب ، دختر بی تفاوتی نبود.بااینکه از همه دختر ها کوچکتر بود ، درهر کاری کمک می کرد. ما در همه راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت می کردیم. زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب ، سرمان فقط در زندگی خودمان بود، ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت داشتیم.