eitaa logo
«شهید رسول خلیلی»❤️🕊️
356 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
「بِسمِ‌رَ‌بِ‌القاصِمِ‌الجَبارین♥️🕊」 #شهید_رسول_خلیلی🌿 🔸️تولد:1365/9/20 🔹️پرکشیدن:1392/8/27 🔸️محل شهادت:سوریه 🔹️مزار:گلزارشهدای بهشت زهرا 🔸️دانشجوی:رشته مدیریت حالاکه دعوتت کرده بمون♥️🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
ما را هم از نمڪ گیر ڪنید.. ڪہ شود و هم، عاقبت بہ خیر شدݧ است .. شاید امروزمان رانوشتند: @mohammadtaghisalkhordeh
❣شهیدی که ... در کربلای چهار اذانش ناتمام ماند... در عملیات 4 می‌گویند گردان ولیعصر (عج) خط را می‌شکند، بعد شما ادامه می‌دهید. کانالی بود که به اروند وصل می‌شد. منتظر ماندیم تا کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچه‌ها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواسته‌‌ای که از دل و جان‌شان بیرون می‌آمد و بر لب‌شان می‌نشست، بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش می‌کشیدند. منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفته‌ها را از خواب بیدار کرد. همه را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان می‌گفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود. اذان داشت به انتها می‌رسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانه‌ی دشمن بود. گلوله‌ای میان حمید و عادل افتاد و قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دست‌های رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین می‌چکید، لبانش تکان می‌خورد آنان اذان و ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند.
«❤️» - یعنے؛ زنـــــدگے ڪـــن، امــا! ... اگـــــر شهـــــادت میخواهید زنـــــدگے ڪنـــــید ...💔🥀🥀🥀🥀🥀 - ‌‌‌‌‌‌‌‌👮🏻‍♀•👮🏻‍♂
خاطره 🌿 | ببخشید، معذرت می‌خوام | یک قضایایی پیش آمده بود در کانون تربیتی. مسئول کانون هم تماس گرفته بود با آرمان: آقای علی‌وردی چرا فلان اتفاق افتاد؟ چرا فلان کار نشد؟ چرا فلان مسئله پیش آمد؟ آرمان مثل خیلی‌ها می‌توانست گارد بگیرد. تقصیر را بیندازد گردن دیگری. فرار به جلو کند و بگوید اصلا شما چرا خودتان فلان کار را انجام ندادید؟ خلاصه می‌توانست مثل خیلی از ما، اشتباهش را نپذیرد و از عذرخواهی شانه خالی کند. واکنش آرمان اما، هیچ‌کدام از این‌ها نبود. فقط یک کلمه گفته بود: ببخشید، معذرت می‌خوام.✨🌹 "آرمان_عزیز 🌱" •
خدایا..🌸 بگیرازمن🌿 انچه که ♥️ رامیگیردازمن...☹️ این روزها عجیب دلم؛🦋 به سیم خاردارهای دنیا📌 گیرکرده است...🖇 💔
مثل نوری ڪه به سـوی ابدیت جاریست قصه ای با تو شد آغاز ڪه پایان نگرفت به امید روزهای بهتر به امیدِ...
مـومن‌باید‌هر‌روز‌برا‌خودش🌱 برݩامہ‌معنوے‌داشٺہ‌باشہ¡ سعے‌ڪنیم‌برا‌خودمون عادٺا‌ی‌آسمانے‌بسازیم:) هرروز‌تݪاوت‌ِقرآن...😍 یہ‌ساعاتےذڪر‌و‌دردودل‌به‌با‌خدا❤️ +ڪم‌‌سفارش‌نشدها ...🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفـیقی‌میگفت شهیـد‌،‌شهـید‌می‌شود🕊 مـامُرده‌هـا‌هم،‌خواهیم‌مُرد⚡️ هـرآنطور‌ڪه‌زندگۍڪنیم🍃 هم‌آنطور‌می‌رویم..!🚶🏻 شهــیدانہ‌زندگۍڪنیم🌸 ⁩⁩⃟🇮🇷
مَردانِ‌حقیقـت‌ڪھ‌بہ‌حق‌پیوستنـد از‌دامِ‌تعلقـٰات‌دنیـٰا‌رستنـد . . . .🌱'
💠مراقبت از حریم عشق 🔰به و شب حضرت علی(علیه السلام) رسیدیم.  با بچه ها تصمیم گرفتیم خودمان اعمال و ادعیه📖 وارد شده آن شب🌒 را انجام دهیم .ما فقط را داشتیم. 🔰از سر شب هر کدام از ما یا داخل موضع خودمان👤 کار مراقبت را انجام می دادیم یا یک گوشه دنج👌 می نشستیم پای و به جا آوردن اعمال و حالا معنی را می فهمیدیم😔 🔰ما در شهری بودیم که حـــرم (علیه السلام) و دختر امام حسین(علیه السلام) در آن شهر بود اما نمی توانستیم در کنار این حرم ها باشیم و این نبودن به شکستن بغض😭 ما کمک می کرد. 🔰یک دفعه دلم برای و روضه خواندن🎤 محمد حسین تنگ شد. تنها چیزی که به دلم میداد این حرف یکی از دوستان بود که میگفت: (علیه السلام) برای مراقبت از حریم دخترش ما را انتخاب کرده است.  📚برشی از کتاب 🌷 💥کپی با ذکرصلوات و نام شهید رسول خلیلی و ای دی کانال جایز است . 🆔 @Rasoulkhalili
شهید‌که‌باشی... یکبار‌شهیدمیشوی... ولی‌مادرشهیدکه‌باشی‌هرروز😔♥️
عشق‌یعنی بـےپلاڪ‌افتـٰاده،اما دست‌چین‌فـٰاطمه‌ست آن‌شھیدی‌ڪہ‌بہ‌سر‌ سربندِیازهـرا‌💛زدھ ..! 🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مثلا‌شهید‌بشیم‌رفقامون‌اینطور‌برامون گریه‌کنن🥺🦋 🥺♥️
اگه شهادت میخوای ؛ یاد بگیر فقط برای خدا زندگی کنی !♥️🙂 ‌‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌
«شهید رسول خلیلی»❤️🕊️
«🌸🤍»
همین است دیگر بہ ناگہ پنجره ای باز مےشود بہ‌سمتِ‌بهشتـ‌ ... مهم تویے!!!ڪہ‌چقدر ازدلبستگےهایِ‌این‌طرفِ‌پنجره دل‌ڪَنـده‌ای.. 🌹
شهـادت! همیـن‌اسـت‌دیگـر بـه‌نـاگـه‌پنجـره‌ای‌بـازمیشـود تصمیـم‌بـاتـوست‌ کـه‌دل‌بـه‌عشق‌بدهۍیـاهـوس! 🥺🌸
شھادٺ‌...! شوخی‌نیسٺ‌؛ به‌حرف‌‌نیسٺ‌،قلبٺ‌رابومیکنند بوی‌دنیابدهی‌رَدے...!🌻
میگفت: توی محیطی که پر از نامحرمه خیلی هم خوبه... ❤️
میگفـت: مَشتـۍاگـه‌فِڪرمیڪُنۍ بَسیجـۍواقعـۍهَستـۍ «اللھـم‌َالرزقنـٰاشَھـٰادَت» روسـعۍڪن بھ‌قَلبـت‌بچسبـونۍ؛ نھ‌پشـتِ‌قـٰابِ‌مـوبـٰایلـت
پاره های جگرم به کنار آدم از هم خانه ی خود درد ببیند می سوزد! آه مادر کجایی که ببینی جگرم می سوزد!
مردان خدا چه با صفا می میرند دلباخته در راه خدا می میرند گویی که رسیده حکم آزادیشان خندان لب و با میل و رضا می میرند
🌷 خاطره ای از و مسجدی کردن یک جوان🌷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🌸مغرب بود برای اقامه به سمت مسجد راهی شدم ، تو مسیر سید میلاد رو دیدم که با یکی از محل که خیلی اهل مسجد نبود صحبت می کرد سلام دادم گفتم سیدجان مگه صدای اذان رو نمی شنوی ؟؟؟! مسجد نمیای؟؟؟! 🍃گفت شما برو من میام الان کار دارم ، ذهن من خطا رفت گفتم سید رو ببین نماز اول وقت رو به تعریف و خوش و بش کردن با این جوان ترجیح داد!!!!! وارد مسجد شدم و تو افکار غرق بودم بدون توجه تکبیره الاحرام نمازم رو گفتم ، نماز اول وقت که تموم شد سید رو دیدم که با عجله وارد مسجد شد اما نماز اول وقت تموم شده بود افسوس رو تو چشمهای سید که به نماز اول وقت نرسیده بود رو دیدم 🌺اومد نشست کنارم ، گفت فلانی این همه مسجد و نماز میایم نباید کارمون خروجی داشته باشه ؟؟! گفتم چرا؟! گفت پس کو؟؟! چرا دست جوانها رو نمی گیری بیاری مسجد، هر کدوممون دست یک نفر رو بگیریم اهل مسجدش کنیم برامون بسه😭 گفت فلانی اون جوانی که من باهاش صحبت می کردم سالهاست با شما همسایه است چرا تا حالا مسجدیش نکردی من از خجالت دیگه حرفی برای گفتن نداشتم 🌸گذشت تا بعد از آقا سیدمیلاد مادر اون جوان اومد سراغ من و گفت سیدمیلاد با پسر من چیکار کرده من تا حالا گریه و پسرم رو ندیده بودم اما الان پسرم اهل نماز و توسل و دعا شده و همه اینها از برکات دوستی با سید میلاد بوده. راوی : دوست شهید( از خادمین شهدا) نشر خاطرات با ذکر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرش می‌گفت: یک هفته قبل، شب از لای در دیدم سر سجاده گریه می‌کنه و با حرف می‌زنه..🥲❤️‍🩹 +رفیق چه گفتی که دل امام‌زمانﷻ رابردی؟! سفارش ما را هم می‌کنی:)!💔
همه‌ی ما... روزی غـروب خواهیم کرد! و کاش اون غروب رو بنویسن: ..💔