4_135545345340866634.mp3
6.34M
این مداحی رو شب عملیات پشت تریلی با سیدمیلاد تو حلب سوریه می خوندیم
فرمانده دسته ، هی داد میزد آقا نخونید نباید سر و صدا کرد ولی توی اون همه صدای تانک و نفربر و ... صدای خودمونم نمیشنیدیم.
#راوی
#نادر_پناهی_همرزم
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
🇮🇷
https://eitaa.com/shahidmohamadhoseinbashiri
🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃
🌹🌴🌺🌿
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#مهمان_شام
#سید_میلاد_مصطفوی
🍃 چند روز قبل از عملیات ، مجتبی کرمی رفت گوشه ای نشست و با خودش فکر میکرد و چیزی #مینوشت و #گریه میکرد ،
حال عجیبی داشت ، با سختی رفتم پیش مجتبی و گفتم: مجتبی جان چت شده؟ دلت برا دختر کوچولوت ، ریحانه جان تنگ شده؟ بلند شو بریم یه زنگی بزن خونه ....
گفت: این حرفها نیست میخوام تنها باشم .
من وسط #شهیدان #کرمی و #مصطفوی نشسته بودم ، سالهای سال به این لحظه غبطه خواهم خورد .بین دو نفر بهشتی نشستم اما متوجه نبودم .این دو نفر آنقدر #گریه کردند که نزدیک بود روح از تنشون جدا بشه .
🌿قبل از عملیات با هم #عقد_اخوت بستیم ، عهد کردیم که اگه به سلامتی از #عملیات برگشتیم برادریمون ثابت بمونه ، و اگه شهید شدیم #شفاعت رفقا یادمون نره
به همدیگه قول شفاعت دادیم .
به سید گفتم : سید ، جان بابات دستم رو بگیر ، اگه #شهید شدی حداقل خوابمون بیا .
گفت: حالا ببینم خدا چی میخواد؟؟
🍂خوب یادمه من تو اون روزا حال خوشی نداشتم ، میگفتم خدایا من هنوز ازت شهادت نمیخوام چون آمادگیشو ندارم ، ولی سید کاملا آماده بود .
روحانی با صفایی اونجا بود .خیلی صحبتهای دلنشینی داشت در مورد جایگاه مجاهدین در راه خدا و #شهدا و ...
حین صحبتهای حاج آقا چشمم افتاد به سید میلاد
دیدم سرش رو انداخته پایین و آروم آروم با دستش میزد رو سرش و زیر لب با زبان ترکی #زمزمه میکرد "اِی الله مَنِ
دَ ا یِسّ"ای خدا من رو هم قبول کن
"اِی الله مَنِ دَ باغیش لا"خدایا منو ببخش
"عمه جان مَنِ دَ قَبول اِلَ"عمه جان من رو هم بپذیر
دیگه تو اون روزا سید به #انقطاع رسیده بود .کم کم در کنار تمام شوخ طبعیها و شور و #هیجانی که داشت ، راز و نیازش نمود بیشتری پیدا کرده بود .
همیشه قبل از اذان صبح #بیدار بود و مشغول عبادت ، یه شب هوا خیلی #سرد بود سید یه پتو دور خودش پیچیده بود و #نماز_شب میخوند .
روزای آخری بود که در حال #تمرین و آمادگی بودیم ، سید دسته ی اصلیش آرپی جی زن بود .
یکی از تیر بارچی هامون #مصدوم شد ، و مجبور شدیم به سید تیربار بدیم .
به سید گفتم : سید جان به تیپ و هیکلت میخوره تیربار چی #گروهان باشی .
سید اولش یه مقدار بهونه آورد وقتی دید تکلیفشه ، با #جان و #دل قبول کرد .
سلاح رو که تحویل گرفت ، دیگه تیر بار ازش جدا نشد .نوار تیربار رو هم دور کمرش می انداخت و یک #هیبت خاصی پیدا میکرد .
سید تو #تقسیم_بندی افتاد دسته ی احتیاط
تا متوجه شد ، که جزو نیروهای هجوم نیست تا صبح مرتب میومد میگفت : ممد آقا منو #جانذارید ها من فقط اومدم بجنگم ، احتیاط کار من نیست .
شب قبل از عملیات مصادف بود با #سوم_محرم ، بچه ها عزاداری عجیبی برگزار کردند ، #سیدمیلاد یه شال مشکی بست به سرش و با شور و حرارت خاص سینه میزد .
فردا قرار بود بریم #عملیات ، معلوم نبود کدوم یکی از بچه ها از بین ما جدا خواهند شد ؟ البته به ظاهر معلوم نبود اما اونهایی که #سیمشون_وصل بود و حساب و کتابشون رو با خدا و خلق خدا صاف کرده بودند ، میدونستند که #رفتنی هستند .
ادامه دارد.........
#راوی: #همرزم_شهید
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
#شهید_بی_سر
اَللّهُمَ الرزُقنا شَهادَة فی سَبیلِک
🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃🌹
شادی روح امام و شهدا صلوات
🍃به کانال شهید سیدمیلاد مصطفوی بپیوندید
👇👇👇👇👇
🇮🇷
@shahidseyyedmilademostafavi
4_135545345340866634.mp3
6.34M
این مداحی رو شب عملیات پشت تریلی با سیدمیلاد تو حلب سوریه می خوندیم
فرمانده دسته ،هی داد میزد آقا نخونید نباید سر و صدا کرد ولی توی اون همه صدای تانک و... صدای خودمونم نمیشنیدیم.
#راوی
#پناهی_همرزم
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@shahid_a_seydmilade_mostafavi
🍃🌷خاطره ی دختری که شهید سید میلاد مصطفوی تمام وجودش را دگرگون کرد🌷😭
https://eitaa.com/shahidmostafavi
👇
تو راهیان نور بودیم
راوی تعریف می کرد
راوی می گفت یه شهیدی بود همه چی داشت
آپارتمان چهار طبقه به نام خودش داشت
ماشین داشت
کار داشت
مهندس بود
تحصیلات داشت
خانواده سرشناس داشت
همه چی رو گذاشت و رفت
من فقط نگاه می کردم تو دلم می گفتم مگه میشه
راوی ادامه داد سرش رو از پیکرش جدا کردند
من دلم شکست😭
راوی گفت دستاشو بریدند
من گریه کردم
راوی گفت پاهاشو بریدند
من هق هق می زدم
راوی گفت بدنش چند روز رو خاکها موند😭😭
من خاک می ریختم رو سر خودم😭
راوی گفت....گفت .....گفت....
من فقط ضجه می زدم
با خودم می گفتم خاک بریز رو سرت بریز
اون برای تو رفت
برای موندن تو
بعد از راهیان اومدیم همدان
من اصلا همدانی نیستم
تک دختر خانواده
لوس و کسی که اصلا شهدا نمی دونستم چیه
دانشجو بودم و خوابگاهی بودم
نمی دونم چی شد ولی خودم رو سر مزار آقا سید میلاد مصطفوی دیدم
من بودم و سید میلاد بود و سکوت مزار
من سرم رو مزار بود....
سید غلط کردم
سید غلط کردم که تا امروز بی حجاب بودم
سید غلط کردم که تو عروسیها رقصیدم
سید غلط کردم که با نامحرم دست دادم
سید غلط کردم که با همکلاسیهام شوخی های زننده داشتم
سید غلط کردم که ....
من بودم و سکوت مزار و اشک
سید قول می دم دیگه دلت رو نلرزونم
سید قول می دم انسان باشم
قول می دم راهم امام زمانی باشه
.... و خدا اراده ای نصیبم کرد که قوی شدم در برابر منجلابی که گرفتارش بودم و نجاتم داد
دوستان
شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی زنده بودنش رو با تک تک سلولهام احساس کردم
در این حد بگم من رو از لجن به گلزار بهشتی رسوند
https://eitaa.com/shahidmostafavi
به فدای لب عطشان حسین
#ارسالی_مخاطبان
🇮🇷کانال شهید مدافع حرم
پهلوان مهندس آقا سید میلاد مصطفوی
#راوی. #حاج_امیر_فرجام
🇮🇷
https://eitaa.com/shahidmostafavi
🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃
🌹🌴🌺🌿
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃
#مهمان_شام
#سید_میلاد_مصطفوی
🍃 چند روز قبل از عملیات ، مجتبی کرمی رفت گوشه ای نشست و با خودش فکر میکرد و چیزی #مینوشت و #گریه میکرد ،
حال عجیبی داشت ، با سختی رفتم پیش مجتبی و گفتم: مجتبی جان چت شده؟ دلت برا دختر کوچولوت ، ریحانه جان تنگ شده؟ بلند شو بریم یه زنگی بزن خونه ....
گفت: این حرفها نیست میخوام تنها باشم .
من وسط #شهیدان #کرمی و #مصطفوی نشسته بودم ، سالهای سال به این لحظه غبطه خواهم خورد .بین دو نفر بهشتی نشستم اما متوجه نبودم .این دو نفر آنقدر #گریه کردند که نزدیک بود روح از تنشون جدا بشه .
🌿قبل از عملیات با هم #عقد_اخوت بستیم ، عهد کردیم که اگه به سلامتی از #عملیات برگشتیم برادریمون ثابت بمونه ، و اگه شهید شدیم #شفاعت رفقا یادمون نره
به همدیگه قول شفاعت دادیم .
به سید گفتم : سید ، جان بابات دستم رو بگیر ، اگه #شهید شدی حداقل خوابمون بیا .
گفت: حالا ببینم خدا چی میخواد؟؟
🍂خوب یادمه من تو اون روزا حال خوشی نداشتم ، میگفتم خدایا من هنوز ازت شهادت نمیخوام چون آمادگیشو ندارم ، ولی سید کاملا آماده بود .
روحانی با صفایی اونجا بود .خیلی صحبتهای دلنشینی داشت در مورد جایگاه مجاهدین در راه خدا و #شهدا و ...
حین صحبتهای حاج آقا چشمم افتاد به سید میلاد
دیدم سرش رو انداخته پایین و آروم آروم با دستش میزد رو سرش و زیر لب با زبان ترکی #زمزمه میکرد "اِی الله مَنِ
دَ ا یِسّ"ای خدا من رو هم قبول کن
"اِی الله مَنِ دَ باغیش لا"خدایا منو ببخش
"عمه جان مَنِ دَ قَبول اِلَ"عمه جان من رو هم بپذیر
دیگه تو اون روزا سید به #انقطاع رسیده بود .کم کم در کنار تمام شوخ طبعیها و شور و #هیجانی که داشت ، راز و نیازش نمود بیشتری پیدا کرده بود .
همیشه قبل از اذان صبح #بیدار بود و مشغول عبادت ، یه شب هوا خیلی #سرد بود سید یه پتو دور خودش پیچیده بود و #نماز_شب میخوند .
روزای آخری بود که در حال #تمرین و آمادگی بودیم ، سید دسته ی اصلیش آرپی جی زن بود .
یکی از تیر بارچی هامون #مصدوم شد ، و مجبور شدیم به سید تیربار بدیم .
به سید گفتم : سید جان به تیپ و هیکلت میخوره تیربار چی #گروهان باشی .
سید اولش یه مقدار بهونه آورد وقتی دید تکلیفشه ، با #جان و #دل قبول کرد .
سلاح رو که تحویل گرفت ، دیگه تیر بار ازش جدا نشد .نوار تیربار رو هم دور کمرش می انداخت و یک #هیبت خاصی پیدا میکرد .
سید تو #تقسیم_بندی افتاد دسته ی احتیاط
تا متوجه شد ، که جزو نیروهای هجوم نیست تا صبح مرتب میومد میگفت : ممد آقا منو #جانذارید ها من فقط اومدم بجنگم ، احتیاط کار من نیست .
شب قبل از عملیات مصادف بود با #سوم_محرم ، بچه ها عزاداری عجیبی برگزار کردند ، #سیدمیلاد یه شال مشکی بست به سرش و با شور و حرارت خاص سینه میزد .
فردا قرار بود بریم #عملیات ، معلوم نبود کدوم یکی از بچه ها از بین ما جدا خواهند شد ؟ البته به ظاهر معلوم نبود اما اونهایی که #سیمشون_وصل بود و حساب و کتابشون رو با خدا و خلق خدا صاف کرده بودند ، میدونستند که #رفتنی هستند
#راوی: #همرزم_شهید
#شهیدسیدمیلادمصطفوی
#شهید_بی_سر
🌸🕊
🍃به کانال #شهیدسیدمیلادمصطفوی خوش اومدید🍃
🇮🇷
@shahidseyyedmiladmostafavi