eitaa logo
🌷 شهیدسیدمیلادمصطفوی🌷
1.6هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
85 فایل
شما با دعوت #شهدا به این کانال اومدید #اولین_کانال_رسمی #خادم_الشهدا #مهندس_عمران #پهلوان #شهیدسیدمیلادمصطفوی نشر مطالب کانال فقط با ذکر #صلوات مجاز میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یازهرا(س)
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 ✨🍃خاطره کاروانی از جوانان شهر قزوین و صحبتهای شهید مدافع حرم آقا سید میلاد مصطفوی با این جوانان عزیز در اردوی راهیان نور✨🍃 ساعت یازده شب بود که کاروانی از قزوین اومده بودن ، اکثرا جوانهایی بودند که اهل و این طور مسائل نبودند ، تا این جوانها رو دید به من گفت احسان جان بیا بریم سراغ این جوانها براشون صحبت کنیم ، خلاصه با دو سه نفرشون گرم گرفت و شروع کرد صحبت کردن ، اول از واجبات دین صحبت کرد از خوندن گفت بعد وصل کرد به و از رشادتهای شهدا. با صحبتهای سید کم کم به تعداد بچه ها اضافه می شد بچه ها سوال می کردند و سید جوابهای زیبایی می داد واقعا من یقین پیدا کرده بودم که همه این جوابها و صحبتهایی که سید می کرد عنایت شده بود و به همین خاطر تاثیر عجیبی روی مخاطبین گذاشته بود. چشمام گرم خواب شده بود گفتم سید من میرم بخوابم گفت احسان جان خواب همیشه هست ولی این جوانها رو از کجا دوباره میخوای پیدا کنی باهاشون صحبت کنی من گوش ندادم رفتم خوابیدم. چند ساعت بعد بیدار شدم که نماز شب بخونم دیدم نیست خیلی گشتم نبود. رفتم پشت بام ببینم خلوت همیشگیشه دیدم نیست از پشت بام دیدم سوله بچه های شهر قزوین برقش روشنه اومدم پایین رفتم جلوتر دیدم سید با شمع وجودی خودش وسط محفل نشسته و همه دورش حلقه زدند.  قریب به هشتاد نفر نشستند و با جان و دل دارن به حرفاش گوش میدن؛ از خجالت آب شدم . خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سید هم خاطرات می گفت هم طنز و نکته های اخلاقی؛ اشاره کردم میای بخونی؟ گفت نمیام اینا از نماز شب واجب ترن. دور و بر ما بسیار است بیم قحط است از این گونه فراوانی ها! تا اذان صبح صحبتهای سید میلاد ادامه داشت، اذان که دادند بچه ها رو محیا کرد برای نماز صبح اومد طرف من گفت احسان جان الحمدالله به برکت مجلس عجیبی بود تو این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود ، حتی چند نفرشون گفتند اهل مشروب خواری هم بودیم اما الان دیگه اومدند که با  شهدا رفیق بشن، اون لحظه بود که فهمیدم زمانی که من و امثال من تو خواب غفلت بودیم هنر سید میلاد این بود که خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کنه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi @shahidmiladmostafavi به کانال سید خندان بپیوندید✨👆 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨برگی از خاطرات✨ خاطره کاروانی از جوانان شهر قزوین و صحبتهای شهید مدافع حرم آقا سید میلاد مصطفوی با این جوانان عزیز در اردوی راهیان نور ساعت یازده شب بود که کاروانی از قزوین اومده بودن ، اکثرا جوانهایی بودند که اهل و این طور مسائل نبودند ، تا این جوانها رو دید به من گفت احسان جان بیا بریم سراغ این جوانها براشون صحبت کنیم ، خلاصه با دو سه نفرشون گرم گرفت و شروع کرد صحبت کردن ، اول از واجبات دین صحبت کرد از خوندن گفت بعد وصل کرد به و از رشادتهای شهدا برای بچه ها می گفت ، اونها چنان با اشتیاق محو صحبتهای سید بودند . با صحبتهای سید کم کم به تعداد بچه ها اضافه می شد بچه ها سوال می کردند و سید جوابهای زیبایی می داد واقعا من یقین پیدا کرده بودم که همه این جوابها و صحبتهایی که سید می کرد عنایت شده بود و به همین خاطر تاثیر عجیبی روی مخاطبین گذاشته بود. چشمام گرم خواب شده بود گفتم سید من میرم بخوابم گفت احسان جان خواب همیشه هست ولی این جوانها رو از کجا دوباره میخوای پیدا کنی باهاشون صحبت کنی ، من گوش ندادم رفتم خوابیدم. چند ساعت بعد بیدار شدم که نماز شب بخونم دیدم سید سر جاش نیست خیلی گشتم دنبالش دیدم نیست رفتم پشت بام ببینم خلوت همیشگیشه دیدم نیست از پشت بام دیدم سوله بچه های شهر قزوین برقش روشنه اومدم پایین رفتم جلوتر دیدم سید با شمع وجودی خودش وسط محفل نشسته و همه دورش حلقه زدند  غریب به هشتاد نفر دورش نشستند و با جان و دل دارن به حرفاش گوش میدن از خجالت آب شدم ؛خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سید هم خاطرات می گفت هم طنز و نکته های اخلاقی  اشاره کردم میای بخونی؟ گفت نمیام اینا از نماز شب واجب ترن تا اذان صبح صحبتهای سید میلاد ادامه داشت، اذان که دادند بچه ها رو محیا کرد برای نماز صبح اومد طرف من گفت احسان جان الحمدالله به برکت مجلس عجیبی بود تو این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود ، حتی چند نفرشون گفتند اهل مشروب خواری هم بودیم اما الان دیگه اومدند که با  شهدا رفیق بشن،اون لحظه بود که فهمیدم زمانی که امثال من تو خواب غفلت بودیم هنر سید میلاد این بود که خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کنه و دوباره با خدا   کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقاسید شادی ارواح طیبه جمیع شهدا بالأخص شهدای مدافع حرم صلوات 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi به کانال سید خندان بپیوندید✨👆 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🌷 خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی و نماز شب در طلاییه🌷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🌸روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود طلاییه خیلی غریب بود سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد گریه امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به شده بود دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش 🍃گفت فلانی داره از جا کنده میشه ، دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب کنه من هم گوشه ای چشمم گرم شد و خوابیدم . 🌼نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!! چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول هست از آب شدم من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید کجا و ما کجا راوی : دوست شهید 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷 👇👇👇👇 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
🌷 خاطره ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی #نماز شب🌷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود طلاییه خیلی غریب بود سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به ضجه شده بود دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش گفت فلانی از جا میشه دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب استراحت کنه من هم گوشه ای چشمم گرم شد و . نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!! چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول هست از خجالت آب شدم من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید.... راوی : دوست شهید(از خادمین شهدا) 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی🇮🇷 👇👇👇👇 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi
✍آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) هرکس اهل نباشد ، قیامت فقیر محشور خواهد شد. ✨هر کس سحر ندارد، از خود خبر ندارد @erfan_shia 🇮🇷 @shahidseyyedmilademostafavi
🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃 🌹🌴🌺🌿 🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃 🍃 چند روز قبل از عملیات ، مجتبی کرمی رفت گوشه ای نشست و با خودش فکر میکرد و چیزی و میکرد ، حال عجیبی داشت ، با سختی رفتم پیش مجتبی و گفتم: مجتبی جان چت شده؟ دلت برا دختر کوچولوت ، ریحانه جان تنگ شده؟ بلند شو بریم یه زنگی بزن خونه .... گفت: این حرفها نیست میخوام تنها باشم . من وسط و نشسته بودم ، سالهای سال به این لحظه غبطه خواهم خورد .بین دو نفر بهشتی نشستم اما متوجه نبودم .این دو نفر آنقدر کردند که نزدیک بود روح از تنشون جدا بشه . 🌿قبل از عملیات با هم بستیم ، عهد کردیم که اگه به سلامتی از برگشتیم برادریمون ثابت بمونه ، و اگه شهید شدیم رفقا یادمون نره به همدیگه قول شفاعت دادیم . به سید گفتم : سید ، جان بابات دستم رو بگیر ، اگه شدی حداقل خوابمون بیا . گفت: حالا ببینم خدا چی میخواد؟؟ 🍂خوب یادمه من تو اون روزا حال خوشی نداشتم ، میگفتم خدایا من هنوز ازت شهادت نمیخوام چون آمادگیشو ندارم ، ولی سید کاملا آماده بود . روحانی با صفایی اونجا بود .خیلی صحبتهای دلنشینی داشت در مورد جایگاه مجاهدین در راه خدا و و ... حین صحبتهای حاج آقا چشمم افتاد به سید میلاد دیدم سرش رو انداخته پایین و آروم آروم با دستش میزد رو سرش و زیر لب با زبان ترکی میکرد "اِی الله مَنِ دَ ا یِسّ"ای خدا من رو هم قبول کن "اِی الله مَنِ دَ باغیش لا"خدایا منو ببخش "عمه جان مَنِ دَ قَبول اِلَ"عمه جان من رو هم بپذیر دیگه تو اون روزا سید به رسیده بود .کم کم در کنار تمام شوخ طبعیها و شور و که داشت ، راز و نیازش نمود بیشتری پیدا کرده بود . همیشه قبل از اذان صبح بود و مشغول عبادت ، یه شب هوا خیلی بود سید یه پتو دور خودش پیچیده بود و میخوند . روزای آخری بود که در حال و آمادگی بودیم ، سید دسته ی اصلیش آرپی جی زن بود . یکی از تیر بارچی هامون شد ، و مجبور شدیم به سید تیربار بدیم . به سید گفتم : سید جان به تیپ و هیکلت میخوره تیربار چی باشی . سید اولش یه مقدار بهونه آورد وقتی دید تکلیفشه ، با و قبول کرد . سلاح رو که تحویل گرفت ، دیگه تیر بار ازش جدا نشد .نوار تیربار رو هم دور کمرش می انداخت و یک خاصی پیدا میکرد . سید تو افتاد دسته ی احتیاط تا متوجه شد ، که جزو نیروهای هجوم نیست تا صبح مرتب میومد میگفت : ممد آقا منو ها من فقط اومدم بجنگم ، احتیاط کار من نیست . شب قبل از عملیات مصادف بود با ، بچه ها عزاداری عجیبی برگزار کردند ، یه شال مشکی بست به سرش و با شور و حرارت خاص سینه میزد . فردا قرار بود بریم ، معلوم نبود کدوم یکی از بچه ها از بین ما جدا خواهند شد ؟ البته به ظاهر معلوم نبود اما اونهایی که بود و حساب و کتابشون رو با خدا و خلق خدا صاف کرده بودند ، میدونستند که هستند . ادامه دارد......... : اَللّهُمَ الرزُقنا شَهادَة فی سَبیلِک 🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃🌹 شادی روح امام و شهدا صلوات 🍃به کانال شهید سیدمیلاد مصطفوی بپیوندید 👇👇👇👇👇 🇮🇷 @shahidseyyedmilademostafavi
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂 🍃 ای از جوانان شهر با شهیدسیدمیلاد مصطفوی در اردوی راهیان نور🍃 🕚ساعت یازده شب بود که کاروانی از قزوین اومده بودن ، اکثرا جوانهایی بودند که اهل و این طور مسائل نبودند ، تا این جوانها رو دید به من گفت بیا بریم سراغ این جوانها براشون صحبت کنیم ، خلاصه با دو سه نفرشون گرم گرفت و شروع کرد صحبت کردن ، اول از واجبات دین صحبت کرد از خوندن گفت بعد وصل کرد به و از رشادتهای شهدا. با صحبتهای سید کم کم به تعداد بچه ها اضافه می شد بچه ها سوال می کردند و سید جوابهای زیبایی می داد واقعا من یقین پیدا کرده بودم که همه این جوابها و صحبتهایی که سید می کرد عنایت شده بود و به همین خاطر تاثیر عجیبی روی مخاطبین گذاشته بود. چشمام گرم خواب شده بود گفتم سید من میرم بخوابم گفت خواب همیشه هست ولی این رو از کجا دوباره میخوای پیدا کنی باهاشون صحبت کنی من گوش ندادم رفتم خوابیدم. چند ساعت بعد بیدار شدم که نماز شب بخونم دیدم نیست خیلی گشتم نبود. رفتم پشت بام ببینم خلوت همیشگیشه دیدم نیست از پشت بام دیدم سوله بچه های شهر قزوین برقش روشنه اومدم پایین رفتم دیدم سید با شمع وجودی خودش وسط محفل نشسته و همه دورش زدند.  قریب به هشتاد نفر نشستند و با جان و دل دارن به گوش میدن؛ از خجالت آب شدم . خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سید هم خاطرات می گفت هم طنز و نکته های اخلاقی؛ اشاره کردم میای بخونی؟ گفت نمیام اینا از نماز واجب ترن. دور و بر ما بسیار است بیم قحط است از این گونه فراوانی ها! تا صبح صحبتهای سیدمیلاد ادامه داشت، اذان که دادند بچه ها رو محیا کرد برای اومد طرف من گفت احسان جان الحمدالله به برکت مجلس بود تو این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود ، حتی چند نفرشون گفتند اهل خواری هم بودیم اما الان دیگه اومدند که با   رفیق بشن، اون لحظه بود که زمانی که من و امثال من تو خواب غفلت بودیم هنر سید میلاد این بود که خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کنه. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم مهندس سید میلاد مصطفوی🇮🇷 https://eitaa.com/shahidseyyedmilademostafavi @shahidmiladmostafavi به کانال سید خندان بپیوندید✨👆 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
در دوران جوانی را به برنامه هایش افزوده بود سرکشی به از برنامه های اصلی اش در زندگی بود خادم الشهدایی تا جایی در وجودش رفته بود که بزرگترین آرزویش شده بود و همیشه از مادرش میکرد. در دوران دانشجویی در شروع به فعالیت کرد و پس از گذراندن دوره های ورزشی در رشته جودو موفق به دریافت (دان ۱ ) جودو گردید و در مسابقات جودو به کشور در سال ۱۳۸۸ و هم مقام دوم در مسابقات یگان های ویژه ناجا در سال ۱۳۹۱ نائل گردید و از سوی سازمان به تیم ملی جودو دعوت گردید و علاوه بر آن در شهرش فعالیت داشت پس از تمام تحصیلاتش در سال ۱۳۸۸ در و گرفتن مدرک از دانشگاه همدان در سال ۱۳۸۹ بخدمت سربازی اعزام گردید و پس از گذراندن ۹ ماه در لشکر ۸۴ ارومیه و کرمانشاه به شهرش بهار بازگشت. 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت
فرمایش علامه حسن زاده آملی حفظه الله تعالی به نقل از آیت الله احدی: اگر به صحرایی بروی که مار افعی آنجا باشد ، فرار می کنی تا افعی تو را نزند. حالا اگر کسی نامردانه پای تو را ببندد ، نمی توانی فرارکنی ، افعی تو را می زند و می کشد وقتی گناه می کنی ، جوری گناه نکن که گناه پای شما را ببندد ، نتوانی فرارکنی. حداقل دو رکعت بخوان ، مناجاتی بخوان ، سعی کن در بن بست گیر نکنی که نتوانی فرار کنی.
✅برنامه روزانه امام خامنه ای (حفظ الله) 👈غلام شاه پسندی از محافظان رهبری درمورد برنامه روزانه آیت الله خامنه ای گفت: 🕑 ایشان حدود یک تا یک‌ونیم ساعت پیش از نماز صبح بیدارند که تهجد و عبادت شخصی ایشان است. روزهایش هم با هم فرق می‌کند، شبیه به هم نیست‌. ایام هفته فرق می‌کند. یک روز آقا بیشتر نماز می‌خوانند،‌ یک روز بیشتر قرآن می‌خوانند، یک روز بیشتر دعا می‌خوانند، یک روز بیشتر ذکر می‌گویند... 🕓 بعدش نماز صبح را می‌خوانند، ایشان نماز صبح را به‌ جماعت می‌خوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترین‌شان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، می‌آید. ایشان توی دفتر کارشان نماز می‌خوانند و همه کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتری‌هایی که آنجا هستند ـ‌ نمازشان را با آقا می‌خوانند. 🕔 ایشان هفته‌ای سه روز را کوهنوردی می‌کنند بعد از نماز صبح،‌ ایشان هفته‌ای سه روز را کوهنوردی می‌کنند و حداقل بین چهل‌وپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت می‌کنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهل‌وپنج دقیقه برمی‌گردند. بعضی از مواقع کوه‌هایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را‌ می‌آیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام می‌دهند. پای کوه که می‌رسیم، نماز را آن‌جا می‌خوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا می‌رویم، هنوز آفتاب نزده است. 🕖 آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین می‌آیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را توی خانه ورزش می‌کنند. پس از ورزششان از ساعت هفت، هفت‌ونیم، ایشان در محل کار حاضر می‌شوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند می‌روند منزل و صبحانه را در منزل با خانواده می‌خورند و بعد از صبحانه می‌آیند دفتر، کارشان انجام می‌شود. 🕗 اگر ملاقات داشته باشند،‌ ملاقات با صبحانه شروع می‌شود. وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست،‌ صبحانه‌شان را هم با آقا می‌خورند. 🕛 بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا توی دفتر است. اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد،‌ آقا قطع می‌کنند، می‌گویند نماز را بخوانیم بعد بیاییم؛ نماز اول وقت. 🕑 بعد از نماز، ادامه کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، نهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل می‌کنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازة ده‌، بیست قدم است، در منزل غذایشان را می‌خورند و استراحت‌شان را می‌کنند، مجدد اولین برنامه‌ای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان می‌آیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان توی کتابخانه شخصی‌شان به مطالعه می‌پردازند. 💠 هر زمانی که شما ایشان را ببینید، یا ذکر می‌گوید یا قرآن می‌خواند. ایشان به ما توصیه می‌کردند و می‌گفتند: «بچه‌ها قرآن را زیاد بخوانید؛ قرآن نور است، قرآن را خیلی مطالعه کنید. من در جوانی هر سه روز یک دور قرآن می‌خواندم. یعنی روزی ده جزء. الآن دیگر اصلاً حوصله‌اش نیست، پیر شده‌ام، از نظر سن‌وسال، وضعیت، شغل، گرفتاری‌های کاری، این‌ همه مسائل واقعاً نمی‌توانم قرآن بخوانم. خیلی از قرآن دور شدم. نُه روز، ده روز طول می‌کشد من یک دور قرآن را بخوانم.» الآن که دور شده، روزی سه جزء قرآن می‌خوانند. 💠 همه افراد خانواده آقا حافظ کل قرآن هستند. منزل حضرت آقا یک خانواده پرجمعیتی است، خودشان، خانمشان و شش تا فرزند با ایشان زندگی کرده‌اند که همه الآن ازدواج کرده‌اند و رفته‌اند؛ هر هشت نفر این خانواده حافظ کل قرآن هستند. مأنوس قرآن بودن یعنی این. کل افراد خانواده قاری و حافظ قرآن‌اند. 🗞 یک روز با رهبری،ماهنامه امتداد،شماره۶۴،ص۱۶
🌷 ای از شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی #نماز شب🌷 https://eitaa.com/shahidmostafavi 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود طلاییه خیلی غریب بود سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به ضجه شده بود دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش گفت فلانی از جا میشه دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد https://eitaa.com/shahidmostafavi جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب استراحت کنه من هم گوشه ای چشمم گرم شد و . نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!! چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول هست از خجالت آب شدم من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید.... راوی : دوست شهید(از خادمین شهدا) 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی🇮🇷 👇👇👇👇 https://eitaa.com/shahidmostafavi
🌷 خاطره ای از در و خواندن شب🌷 https://eitaa.com/shahidmostafavi 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود طلاییه خیلی غریب بود سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به ضجه شده بود دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش گفت فلانی از جا میشه دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب استراحت کنه من هم گوشه ای چشمم گرم شد و . نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!! چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول هست از خجالت آب شدم من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید.... راوی : دوست شهید(از خادمین شهدا) 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🇮🇷شما دعوتید به کانال شهید مدافع حرم سید میلاد مصطفوی🇮🇷 👇👇👇👇 https://eitaa.com/shahidmostafavi
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃 🍃🍂🌺🍃🍂 🍂🌺🍂 🌺 ✨🍃خاطره کاروانی از جوانان قزوین و صحبتهای شهیدسید میلاد مصطفوی با این جوانان در اردوی راهیان نور✨🍃 ساعت یازده شب بود که کاروانی از قزوین اومده بودن ، اکثرا جوانهایی بودند که اهل و این طور مسائل نبودند ، تا این جوانها رو دید به من گفت احسان جان بیا بریم سراغ این جوانها براشون صحبت کنیم ، خلاصه با دو سه نفرشون گرم گرفت و شروع کرد صحبت کردن ، اول از واجبات دین صحبت کرد از خوندن گفت بعد وصل کرد به و از رشادتهای شهدا. با صحبتهای سید کم کم به تعداد بچه ها اضافه می شد بچه ها سوال می کردند و سید جوابهای زیبایی می داد واقعا من یقین پیدا کرده بودم که همه این جوابها و صحبتهایی که سید می کرد عنایت شده بود و به همین خاطر تاثیر عجیبی روی مخاطبین گذاشته بود. چشمام گرم خواب شده بود گفتم سید من میرم بخوابم گفت احسان جان خواب همیشه هست ولی این جوانها رو از کجا دوباره میخوای پیدا کنی باهاشون صحبت کنی من گوش ندادم رفتم خوابیدم. چند ساعت بعد بیدار شدم که نماز شب بخونم دیدم نیست خیلی گشتم نبود. رفتم پشت بام ببینم خلوت همیشگیشه دیدم نیست از پشت بام دیدم سوله بچه های شهر قزوین برقش روشنه اومدم پایین رفتم جلوتر دیدم سید با شمع وجودی خودش وسط محفل نشسته و همه دورش حلقه زدند.  قریب به هشتاد نفر نشستند و با جان و دل دارن به حرفاش گوش میدن؛ از خجالت آب شدم . خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سیدمیلاد هم خاطرات می گفت هم طنز و نکته های اخلاقی؛ اشاره کردم میای بخونی؟ گفت نمیام اینا از نماز شب واجب ترن. دور و بر ما بسیار است بیم قحط است از این گونه فراوانی ها! تا اذان صبح صحبتهای سید میلاد ادامه داشت، اذان که دادند بچه ها رو محیا کرد برای نماز صبح اومد طرف من گفت احسان جان الحمدالله به برکت مجلس عجیبی بود تو این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود ، حتی چند نفرشون گفتند اهل مشروب خواری هم بودیم اما الان دیگه اومدند که با  شهدا رفیق بشن، اون لحظه بود که فهمیدم زمانی که من و امثال من تو خواب غفلت بودیم هنر سید میلاد این بود که خیلی ها رو از خواب غفلت بیدار کنه. 🍃به کانال خوش اومدید🍃 🇮🇷🏴 @shahidseyyedmiladmostafavi 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
👤آیت‌ الله خوشوقت: 🔸تصميم بگير؛ اگر تا به حال نمازشب نخوانده ای، خيلی به خودت ضرر زده ای. 🔸اگر می خواهی جلوی ضرر را بگيری، از امشب تصميم بگير و بلند شو، نيم ساعت بلند شو، كم كم درست می شود ان شاءالله. 🌸🕊 🍃به کانال خوش اومدید🍃 🇮🇷 @shahidseyyedmiladmostafavi
🍃🌹🌴🌺🌿🌷🍃 🌹🌴🌺🌿 🍃بسم رب الشهدا والصدیقین🍃 🍃 چند روز قبل از عملیات ، مجتبی کرمی رفت گوشه ای نشست و با خودش فکر میکرد و چیزی و میکرد ، حال عجیبی داشت ، با سختی رفتم پیش مجتبی و گفتم: مجتبی جان چت شده؟ دلت برا دختر کوچولوت ، ریحانه جان تنگ شده؟ بلند شو بریم یه زنگی بزن خونه .... گفت: این حرفها نیست میخوام تنها باشم . من وسط و نشسته بودم ، سالهای سال به این لحظه غبطه خواهم خورد .بین دو نفر بهشتی نشستم اما متوجه نبودم .این دو نفر آنقدر کردند که نزدیک بود روح از تنشون جدا بشه . 🌿قبل از عملیات با هم بستیم ، عهد کردیم که اگه به سلامتی از برگشتیم برادریمون ثابت بمونه ، و اگه شهید شدیم رفقا یادمون نره به همدیگه قول شفاعت دادیم . به سید گفتم : سید ، جان بابات دستم رو بگیر ، اگه شدی حداقل خوابمون بیا . گفت: حالا ببینم خدا چی میخواد؟؟ 🍂خوب یادمه من تو اون روزا حال خوشی نداشتم ، میگفتم خدایا من هنوز ازت شهادت نمیخوام چون آمادگیشو ندارم ، ولی سید کاملا آماده بود . روحانی با صفایی اونجا بود .خیلی صحبتهای دلنشینی داشت در مورد جایگاه مجاهدین در راه خدا و و ... حین صحبتهای حاج آقا چشمم افتاد به سید میلاد دیدم سرش رو انداخته پایین و آروم آروم با دستش میزد رو سرش و زیر لب با زبان ترکی میکرد "اِی الله مَنِ دَ ا یِسّ"ای خدا من رو هم قبول کن "اِی الله مَنِ دَ باغیش لا"خدایا منو ببخش "عمه جان مَنِ دَ قَبول اِلَ"عمه جان من رو هم بپذیر دیگه تو اون روزا سید به رسیده بود .کم کم در کنار تمام شوخ طبعیها و شور و که داشت ، راز و نیازش نمود بیشتری پیدا کرده بود . همیشه قبل از اذان صبح بود و مشغول عبادت ، یه شب هوا خیلی بود سید یه پتو دور خودش پیچیده بود و میخوند . روزای آخری بود که در حال و آمادگی بودیم ، سید دسته ی اصلیش آرپی جی زن بود . یکی از تیر بارچی هامون شد ، و مجبور شدیم به سید تیربار بدیم . به سید گفتم : سید جان به تیپ و هیکلت میخوره تیربار چی باشی . سید اولش یه مقدار بهونه آورد وقتی دید تکلیفشه ، با و قبول کرد . سلاح رو که تحویل گرفت ، دیگه تیر بار ازش جدا نشد .نوار تیربار رو هم دور کمرش می انداخت و یک خاصی پیدا میکرد . سید تو افتاد دسته ی احتیاط تا متوجه شد ، که جزو نیروهای هجوم نیست تا صبح مرتب میومد میگفت : ممد آقا منو ها من فقط اومدم بجنگم ، احتیاط کار من نیست . شب قبل از عملیات مصادف بود با ، بچه ها عزاداری عجیبی برگزار کردند ، یه شال مشکی بست به سرش و با شور و حرارت خاص سینه میزد . فردا قرار بود بریم ، معلوم نبود کدوم یکی از بچه ها از بین ما جدا خواهند شد ؟ البته به ظاهر معلوم نبود اما اونهایی که بود و حساب و کتابشون رو با خدا و خلق خدا صاف کرده بودند ، میدونستند که هستند : 🌸🕊 🍃به کانال خوش اومدید🍃 🇮🇷 @shahidseyyedmiladmostafavi
🔹در روايات آمده: هر شب و روزی كه می‌آيد، ندا می‌دهد و می‌گويد: من ديگر تكرار‌شدنی نيستم. بهره خودت را از من ببر. فردا شب، فردا شب است. نگو من فردا شب، نمازشب می‌خوانم! من ديگر نيستم! من روز قيامت كه شهادت می‌دهم، صفحه وجود من از نور نافلهٔ شبِ تو خالی است. 🏴🕊 @shahidseyyedmiladmostafavi 🏴🕊 @shahidseyyedmiladmostafavi
📌دو عملی که در آخرت سبب آمرزش می شود!! 🔸 قطب راوندی در لباب الالباب آورده که منصور ابن عمار را بعد از مرگش در خواب دیدند. از وی پرسیدند خداوند ترا به چه چیز آمرزید؟ گفت: خدا مرا به دو چیز آمرزید: 🔸 به "نماز شب و شب زنده داری" و "به دوستی علی ابن ابیطالب علیه السلام " 📓دارالسلام، نوری، ج ۲، ص ۳۴۶ 🏴🕊 @shahidseyyedmiladmostafavi 🏴🕊 @shahidseyyedmiladmostafavi
در تان دعا گوی باشید🤲
🌷 خاطره از شهید مدافع حرم سیدمیلاد مصطفوی و نماز شب در منطقه طلاییه🌷 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🌸روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود طلاییه خیلی غریب بود سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد گریه امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به ضجه شده بود دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش 🍃گفت فلانی قلبم داره از جا کنده میشه ، دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب استراحت کنه من هم گوشه ای چشمم گرم شد و خوابیدم . 🌼نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!! چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول هست از خجالت آب شدم من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید کجا و ما کجا راوی : دوست شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به کانال خوش اومدید 🇮🇷🕊🕊🇵🇸 @shahidseyyedmiladmostafavi