📚زیارتنامه📜♥️
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها به نیابت از #شهید_تورجی_زاده🌹برای امر فرج و حاجت روایی همه بزرگواران✅...
🌻======✨=======🌻
🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِك🌸....🤲
🍃🌼🌸🌸🌼🌸🌸🌼🍃
🌻======✨=======🌻
🌼التماس دعای فرج🌼
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
💐اولین تصویر پیکر مطهر طلبه مظلوم بسیجی مدافع امنیت شهید #آرمان_علیوردی در معراج شهدا پس از شهادت
........ 💔🍃
۸ آبان ۱۴۰۱
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
💐اولین تصویر پیکر مطهر طلبه مظلوم بسیجی مدافع امنیت شهید #آرمان_علیوردی در معراج شهدا پس از شهادت
هر که در کوچه #مدافعولایت گردد
سربند سرش نام ((حسن)) می گردد
#اللهمالرزقناشهادهفیسبیلک
آری!
کوه باشی، سیل یا باران چه فرقی می کند؟!
سرو باشی، باد یا طوفان، چه فرقی میکند؟!
مرزها سهم زمین اند و تو سهم آسمان
آسمان شام یا ایران چه فرقی می کند؟!
قفل باید بشکند، باید قفس را بشکنی
حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می کند؟!
مرز ما عشق است، هر جا اوست آنجا خاک ماست
سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی میکند؟!
هر که را صبح شهادت نیست، شام مرگ هست
بی شهادت، مرگ با خسران چه فرقی می کند؟!
✍... ☝️در پاسخ به آنهایی که ندانستند یا نخواستند بفهمند #مدافعان_حرم همان #مدافعان_وطن اند.
آنهایی که وقت خوشی و آرامش باد در غبغه می اندازند و فریاد "نه غزّه، نه لبنان، جانم فدای ایران"، سر می دهند و چون وقت جنگ و جان دادن در راه وطن می رسد، مانند خزندگان به لانه هایشان میخزند، یا با نهایت ذلت و خاری پناهنده دشمنان آب و خاکشان می شوند و برایشان دُم تکان میدهند.
همچنین اگر فرصت یا قدرتی یابند، نعوذبالله دَم از صلح امام مجتبی (ع) میزنند !!
چنانکه باز هم این جماعت ترسو و بی غیرت، همان اند که بودند و خواهند بود !
#هیهات_من_الذله
#ما_ملت_امام_حسینیم
#اگرآهتوازجنسنیازاست
#درباغ شهادت باز باز است
....... 💔🌷
۸ آبان ۱۴۰۱
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#در_غبار_ایستاده
#قسمت_پنجم
نام فیلم: در غبار ایستاده
کارگردان:محمدحسین مهدویان
ژانر: #حنگی
#زندگی_احمد_متوسلیان
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🌿🕊|••
شهید احمد کاظمی
💚•••|↫ #شهـღـیدانهـ
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
چه حرفها که پشت سکوت یک انگشتر مخفیست.....!!!!😔
#ارسالی_از_کاربران
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
آهاےکوهغیرت
صدامونودارے…°
#استوری C᭄
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍بهترین راه برای حضور قلب در نماز
◾️◾️دکتر سید محسن میر باقری
#نماز
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
⚫️مراسم وداع با شهید «آرمان علیوردی»
🔹طلبه ۲۱ ساله بسیجی «آرمان علیوردی» در ناآرامیهای چهارشنبه شب در اکباتان براثر حمله اغتشاشگران مجروح و به بیمارستان منتقل شد و سپس به شهادت رسید.
#شهادت_مبارک C᭄
.
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
وداع جانسوز با شهید
#آرمان_علیوردی
#وداع C᭄
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
لحظه دستگیری قاتلان شهید «آرمان علیوردی»💔
#پلیس_مقتدر C᭄
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ #دلبری 📒 «قصه ی دلبری» ⏪ بخش دهم: همیشه در فضای مراسم عقد، کف زدن و کِل کشیدن و این ها
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «قصه ی دلبری»
⏪ بخش یازدهم:
سر جلسه ی امتحان، بچهها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند. صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام. جیغی کشیدند شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت:
« محمدخانی آمده خواستگاریت!» گفتند:
«ما را دست انداختی!»
هر چه قسم و آیه خوردم، باورشان نشد. به من زنگ زد آمده بود نزدیک دانشگاه. پشت سرم آمدند که ببینند راست میگویم یا شوخی می کنم. نزدیک در دانشگاه گفتم:
« ایناها! باور کردین؟ اون جا منتظرمه!»
گفتند:
«نه تا سوار موتورش نشی باور نمی کنیم!»
وقتی نشستم پشت سرش، پرسید:
«این همه لشکر کشی برای چیه؟»
همین طور که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم گفتم:
«اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه!»
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت کلاً آن موتور وقف هیئت بود. عاشق موتورسواری بودم. ولی بلد نبودم چه طور باید با حجاب کامل بنشینم روی موتور.
خانم های هیئت یادم دادند. راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم. چند بار با اصرار، دایی ام را مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک موتور همین.
با هم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمین که باور نمیکردی خانه دانشجویی باشد، بیشتر به حسینیه ای نقلی شبیه بود. ولی از حق نگذریم، خیلی کثیف بود آن قدر آن جا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از در و دیوارش لکه و چرک می بارید. تازه می گفت:
« به خاطر تو این جا رو تمیز کرده م.»
گوشه ی یکی از اتاق ها، یک عالمه جوراب تلنبار شده بود. معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است، فکر کنم اشتراکی می پوشیدند. اتاق ها پر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا. از این کارش خوشم آمد.
بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی خیلی بالا و پایین کرد. خیلی از کارت ها را دیدیم پسندش نمیشد. نهایتاً رسید به جمله از حضرت آقا با دست خط خودشان.
«بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست، صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک میگویم.» «سید علی خامنه ای»
دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی. انتخابمان برای مغازه دار جالب بود. گفت:
«من به رهبر ارادت دارم، ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسیش چاپ کنه!»
از طرفی هم پافشاری میکرد که نمیشود از متن های حاضر، یکی را انتخاب کنیم. محمدحسین در این کارها سر رشته داشت به طرف قبولاند که میشود در فتوشاپ این کارت را با این مشخصات، طراحی و چاپ کرد.
قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود. بعضیها میگفتند قشنگ است، بعضی ها هم خوششان نیامد. نمیدانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه، ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل، عقدشان را داخل امامزاده برگزار کنند.
از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود. میگفت:
«این همه تیر و تخته به چه کارمون می آد؟»
از هر دری سخن گفتم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضی اش کنم. موقع خرید حلقه ، پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر عقیق بخریم باز باید میز مذاکره تشکیل میدادیم و آقا رو قانع می کردیم. بهش گفتم:
« انگشتر عقیق باشه برای بعد، الآن باید حلقه بخریم!»
حلقه را خرید، ولی اولین بار که رفتیم مشهد، انگشتر عقیقی را انتخاب کرد و دادیم همان جا برایش ساختند.
کاری به رسم و رسوم نداشت. هر چه دلش می گفت همان راه را می رفت. از حرکات و سکنات خانواده اش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این آدم همان محمدحسینی است که هزار رقم شرط و شروط داشت؟
روزی موقع خرید جهیزیه خانم فروشنده به عکس صفحه ی گوشی ام اشاره کرد و پرسید:
«این عکس کدام شهیده؟»
خندیدم که «هنوز شهید نشده، شوهرمه»
کم کم با رفت و آمد و بگو بخند هایش، توجه همه را جلب کرد. آدم یخی نبود سریع با همه گرم می گرفت و سر رفاقت را باز میکرد. با مادربزرگ اُخت شد و برو بیا پیدا کرد. چند وقت یک بار یکی دو شب خانه اش می ماندیم. با آن خانه انس پیدا کرده بود، خانه ای قدیمی و سقف های ضربی. زیاد می رفت به گوسفندهایش سر میزد.
طوری شده بود که خیلی از جوانهای فامیل میآمدند پیشش برای مشاوره ازدواج. بعضی هایشان می خندیدند که
«زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی می گی!»
دختر خاله ام میگفت:
«الان داره خودش را رحیم پور ازغدی می بینه!»
من هم مسخره اش می کردم:
«ازغدی رو می شناسی؟ ایشون محمد حسین شونه!»
خدایی قلمبه سلمبه حرف می زد، ولی آخر حرفهایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟» زیاد هم از ازدواج خودمان مثال می زد.
⏪ ادامه دارد...
………………………………………
🌱 #بوستان_داستان
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
۸ آبان ۱۴۰۱
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «قصه ی دلبری»
⏪ بخش دوازدهم:
یک ماه بعد از عقد، جور شد رفتیم حج عمره. سفرمان همزمان شد با ماه رمضان. برای این که بتوانیم روزه بگیریم، عمره را یک ماهه به جا آوردیم. کاروان یک دست نبود پیر و جوان و زن و مرد. ما جزو جوانترهای جمع به حساب می آمدیم. با کارهایی که محمدحسین انجام میداد، باز مثل گاو پیشونی سفید دیده می شدیم. از بس برایم وسواس به خرج می داد.
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنیم. بلد نبود، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم. ایشان نشانی را دقیق ترسیم کرد. از باب جبرئیل تا بقیع و قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه از کجا تا کجاست. هر وقت میرفتیم عرب ها آن جا خوابیده یا نشسته بودند. زیاد روضه می خواند. گاهی وسط روضه ها
شرطه های سعودی میآمدند و اعتراض میکردند. کتاب دستش نمی گرفت، از حفظ می خواند. هر وقت مأموران سعودی مزاحم می شدند، وسط روضه میگفت:
« بر پدر همه تون لعنت!»
چند بار هم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند. با وهابی ها کَل کَل می کرد خوشم می آمد این ها از رو بروند. از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها بشو، تأثیری ندارد.
دوتایی بار اولمان بود میرفتیم مکه. می دانستم اولین بار که نگاهمان به خانه کعبه بیفتد سه حاجت شرعی ما برآورده میشود. همان استاد تاریخ گفت:
«قبل از دیدن خانه کعبه اول سجده کنید. بعد که تقاضای خودتان را از خدا خواستید سر از سجده بردارید»
زودتر از من سرش را آورد بالا. به من گفت:
«توی سجده باش! بگو خدایا من و کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن، خرج امام حسین (علیه السلام) کن.»
وقتی نگاهم به خانه ی کعبه افتاد گفت:
«ببین خدا هم مشکی پوش حسینه!»
خیلی منقلب شدم. حرف هایش آدم را به هم می ریخت. کل طواف را با زمزمه روضه انجام میداد، طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند.
در سعیِ صفا و مروه دعاها که تمام می شد روضه می خواند، دعای جوشن کبیر می خواند یا مناجات حضرت امیر (علیه السلام) و من همراهی اش میکردم.
بهش گفتم:
«باید بگیم خوش به حال هاجر! اون قدر که رفتی و اومدی بالأخره آب برای اسماعیلت پیدا شد، کاش برای رباب هم آب پیدا می شد!»
انگار آتشش زدم بلند بلند شروع کرد به گریه کردن.
موقعی که برای غار حرا از کوه می رفتیم بالا خسته شدم، نیمههای راه بریده بودم و دم به دقیقه مینشستم. شروع کرد مسخره کردن که:
«چه زود پیر شدی! تنبلی می کنی؟»
بهش گفتم:
«من با پای خودم می آم، هر وقتم بخوام می شینم. بمیرم برای اسرای کربلا، مردان نامحرم بهشون می خندیدن!»
بد با دلش بازی کردم. نشست سرش را زیر انداخت و روضه خوانی اش گل کرد.
در طواف، دست هایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم. با آب و تاب دور و برم را خالی میکرد تا بتوانم «حجر الاسود» را ببوسم.
کمک دست بقیه هم بود خیلی به زوار سالمند کمک میکرد. مادر شهیدی با دخترش آمده بود طواف و کارهای دیگر برایش مشکل بود. دخترش توانایی بعضی کارها را نداشت خیلی هوایشان را داشت. از کمک برای انجام طواف گرفته تا عکس گرفتن از مادر و دختر.
یک بار وسط طواف مستحبی، شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه می کنند. مگر ظاهر یا پوششمان اشکالی دارد؟ یکی از خانمهای داخل کاروان بعد از غذا، من را کشید کنار و گفت:
«صدقه بذار کنار. این جا بین خانما صحبت از تو و شوهرته که مثل پروانه دورت می چرخه!»
از این نصیحت های مادرانه کرد خندید و گفت:
«این که می گن خدا در و تخته رو به هم جفت می کنه نمونه ش شمایین!»
دائم با دوربینش چیلیک چیلیک عکس می گرفت بهش اعتراض میکردم:
«اومدی زیارت یا عکس بگیری؟»
یک انگشتر عقیق مستطیل شکل هم داشت که روی آن حک شده بود:
«یا زهرا»
در مکه هدیه داد به شیعه ای یمنی. وقتی رفتیم مکه، گفت:
«دیگه دوست ندارم بیام! باشه تا از دست سعودیها آزاد بشه!»
کلا نه تنها مکه یا جاهای دیگر، در خانه هم کاری میکرد که وصل شود به اهل بیت (علیه السلام) خاصه امام حسین (علیه السلام) یکی از چیزهایی که باعث شد از تنفر به بیتفاوتی برسم و بعد بهش عشق و علاقه پیدا کنم، همین کارهایش بود. دیدم دیوانه وار هیئتی است. همه دوست دارند در هیئت شرکت کنند، ولی این که چه قدر مایه بگذارند، مهم است.
⏪ ادامه دارد...
………………………………………
🌱 #بوستان_داستان
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
۸ آبان ۱۴۰۱
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «قصه ی دلبری»
⏪ بخش سیزدهم:
اولین حقوقی که از سپاه گرفت ۲۵۰ هزار تومان بود. رفت با همه ی آن کتیبه خرید برای هیئت. از پرده فروشی، ریش ریش های پایین پرده را خرید و به کتیبه ها دوخت و همه را وقف هیئت کرد. پاتوقش پاساژ مهستان بود. روی شعر پیدا کردن برای امام حسین (علیه السلام) خیلی وقت میگذاشت شعارش این بود:
«ترک محرمات، رعایت واجبات، توسل به اهل بیت».
موقع توسل شعر و روضه میخواند. گاهی واگویه می کرد. اگر دو نفری بودیم که بلند بلند با امام حسین (علیه السلام) صحبت می کرد. اگر کسی هم دور و برمان نشسته بود، با نجوا توسلش را جلو می برد. بیشتر لفظ ارباب را برای امام حسین (علیه السلام) به کار میبرد.
عاشق روضه های حاج منصور بود. ولی در سبک سینه زنی، بیشتر از حاج محمود کریمی خوشش میآمد.
نهم فروردین سال ۱۳۹۰ در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی گرفتیم و ساکن تهران شدیم. خانوادهها پول گذاشتن روی هم و خانه ای نقلی در شهرک شهید محلاتی برایمان دست و پا کردند. خیلی آن جا را دوست داشت. چند وقتی که آن جا ساکن شدیم و جاهای دیگر تهران را دیدم، قبول کردم که واقعا موقعیتش بهتر است. هم محله ای مذهبی بود و هم ساکت و آرام. اکثر مسجدهای شهرک را پیاده میرفتیم، به خصوص مقبره الشهدا، کنار آن پنج شهید گمنام.
پیادهروی و کوهنوردی را دوست داشتم. یک بار با هم رفتیم تا ارتفاعات شهرک شهید محلاتی. موقع برگشتن پام پیچ خورد، خیلی ناراحت شد. رفتیم عکس گرفتیم دکتر گفت:
« تاندون پا کمی کشیده شده نیازی نیست گچ بگیرین!»
فردای آن روز رفت یک جفت کتانی خوب برایم خرید. با این که وضع مالی اش چندان تعریفی نداشت، کلا آدم دست و دلبازی بود. اهل پس انداز و این چیزها نبود، حتی بهش فکر نمی کرد. موقع خرید اگر از کارت بانکی استفاده میکرد، رسید نمیگرفت. برایش عجیب بود که ملت می ایستند تا رسید خریدشان را نگاه کنند.
می خواست خانه را عوض کند، ولی می گفت:
«زیر بار قرض و وام نمی رم!»
وقتی می دید پولش نمیرسد بی خیال می شد.
محدودیت مالی نداشتم. وقتی حقوق می گرفت مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش برمیداشت و کارت را میداد به من. قبول نمیکردم، میگفت:
«تو منی، من توام، فرقی نمی کنه!»
البته من بیشتر دوست داشتم از جیب پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم از وضعیت حقوق سپاه خبر داشتم. از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز میکرد. بعد از ازدواج همان روال ادامه داشت.
خیلی ها ایراد می گرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شمّ اقتصادی ندارد. اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بیپولی به مشکل بر بخوریم. از وضعیت اقتصادی اش باخبر بودم، برای همین قید بعضی از تقاضاها را میزدم. برای جشن تولد و سالگرد ازدواج و این ها مراسم رسمی نمیگرفتیم، اما بین خودمان شاد بودیم.
سرمان می رفت. هیئتمان نمی رفت:
«رایة العباس چیذر»، دعای کمیل حاج منصور در شاه عبدالعظیم (علیه السّلام) غروب جمعه ها می رفتیم طرف خیابان پیروزی هیئت گودال قتلگاه.
حتی تنظیم می کردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد، سالمان را تحویل کنیم، به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تورمان می خورد، این سه تا هیئت را مقید بودیم. حاج منصور ارضی را خیلی دوست داشت.
رد خور نداشت شب های جمعه نرویم شاه عبدالعظیم (علیه السلام).
برنامه ثابت هفتگیمان بود. حاج منصور آن جا دو سه ساعت قبل از نماز صبح دعای کمیل می خواند. نماز صبح را می خواندیم و می رفتیم کله پاچه می خوردیم به قول خودش: «بریم کَلَپچ بزنیم!»
⏪ ادامه دارد...
………………………………………
🌱 #بوستان_داستان
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ
مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
#ساعت_عاشقی C᭄
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهدی رسول رفته دانشگاه به دانشجوها میگوید: سالها آمدهایم اینجا مداحی کردهایم با هم سینه زدهایم، آمدم کمی گفتگو کنیم...
سلبریتی ، مذهبی یا ورزشکار ، فرقی ندارد چه جایگاهی داشته باشید ، مهم است مثل مهدی رسول خودتان را هزینه کنید نه اینکه به این فتنه دامن بزنید ، پست بفرستید و به آتش بکشید...
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ❤️ঈ═*─╯
۸ آبان ۱۴۰۱
📣📣یاد آوری
نماز لیله الدفن برای طلبه بسیجی
🌷شهید عزیز، آرمان علی وردی🌷
فرزند عزت الله
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⇜✾ دعاےفرجـــــ✾⇝
«بسم الله الرحمن الرحیم»
«الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️»
❁﴿دعاے سلامتے امامـ زمانـ (عج)﴾❁*بسم الله الرحمن الرحیم*
«"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"»✨
۸ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔السلام علیک یا صاحب
الزمان(عـجــل الله)
خوشا آنان کہ در دامت اسيرند
بہ رخسار دل آرايت بصيرند
مڪن از بين ما گلچين ڪہ گفتند:
ڪريمان،خوب و بد با هم پذيرند
🍃اللہم عجل لولیڪ الفرج🍃
۹ آبان ۱۴۰۱
۹ آبان ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ
🌹 ارباب خوبم سلام
روی زمینیم
آسمانی از دعاییم
مشغول ذکر
دلنشین صلواتیم
وقتی که دلتنگ
حسینیم ، عاشقانه
با هر سلام
صبحگاهی کربلاییم
🌹صلی الله عَلَيْكَ یا ابا عبدالله الحسین
🌹 اللهم الرزقنا زیارت الحسین فی الدنیا و الاخرة
۹ آبان ۱۴۰۱
۹ آبان ۱۴۰۱
۹ آبان ۱۴۰۱