📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #مداحی #راوی_خانواده_و_دوستان_شهید پنج سال بیشتر نداشت،رفته بودیم م
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#راوی_مادر_شهید
#اعزام
چندین بار به محل ثبت نام و اعزام سپاه رفت خیلی پیگیری کرد اما بی فایده بود.می گفتند:باید اجازه کتبی از پدرت داشته باشی.پدر هم می گفت:سن تو کم است.صبر کن دیپلم را بگیری بعد برو جبهه.
سال شصت،چند بار جداگانه با پدر صحبت کرد.پدر میگفت:تو امسال سال آخر هستی چند مته دیگر صبر کن دیپلم را که گرفتی برو.
سوم خرداد شصت و یک خرمشهر آزاد شد.همه خوشحال بودند.محمد همراه بچه های مسجد مشغول پخش شیرینی و شربت بود.
چند روز گذشت.قبل ازظهر بود که آمد خانه.شروع کرد به جمع آوری وسایل
جلو رفتم با تعجب گفتم:جایی میخوای بری؟!
کمی مکث کرد و گفت:حضرت امام پیام دادند.ایشان گفتند: برای جبهه رفتن کسب اجازه از پدر شرط نیست.من اگه تا حالا صبر کردم به احترام شما بوده.اما دیگر جای صبر نیست.
ظهر با پدرش هم خداحافظی کرد.آنقدر برای ما حرف زد و دلیل آورد تا رضایت خاطر ما راهم کسب کند.
محمد آنروز اعزام شد.در حالی که فقط چند امتحان سال آخر دبیرستان او
مانده بود او احساس تکلیف می کرد.محمد معطل امتحان دنیایی نشد.
امتحان بزرگتری در راه بود.
می گویند جهاد امتحان بزرگ خداست.فقط برگزیدگان درگاه حق از این آزمایش سربلند بیرون می آیند.
🌸🌸🌸🌸🌸
برای آموزش به پادگان غدیر اصفهان رفت. چند تن از دوستان مدرسه همراهش بودند.دوره آموزش آنها دو ماه بعد به پایان رسید .بعد از پایان دوره آموزشی به منطقه جنوب اعزام شد.عملیات رمضان تازه به پایان رسیده بود.بچه های بسیجی استان اصفهان بیشتر به لشگر ۱۴امام حسین علیه السلام می رفتند .فرمانده این لشگر حاج حسین خرازی بود.دلاور مردی که عراقی ها از اسم او و بسیجیان لشگرش وحشت داشتند.
لشگر ۸ نجف نیز برای بسیجیان استان بود.فرمانده دلاور این لشگر حاج احمد کاظمی بود.
بعد از عملیات بیشتر گردانها احتیاج به نیرو داشتند.محمد و دوستانش به لشگر ۸ نجف رفتند
@shahidtoraji213
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🍃| بچه ها عادت داشتند تا نیمه های شب پای کامپیوتر باشند🖥 و چراغ اتاقشان روشن💡 ..
من هم عادت به خوابیدن در تاریکی دارم!
نیمه های شب با نور چراغ اتاق بچه ها – رضا و میلاد - یهو از خواب بیدار شدم👀. با خودم گفتم حتما بچه ها خوابشون برده😴 و برق اتاق رو هم روشن گذاشته اند و رفتم چراغ اتاق رو خاموش کنم که دیدم میلاد در حال خواندن نماز شب است...🍃 آنقدر چهره اش نورانی شده بود که یک لحظه بدنم یخ شد😥 و حرف نزده در اتاقش را بستم.»
شهیـد میـلاد بدری کوچک ترین شهـید مدافـع حـرم خوزستان که ملبّس شدنش به لباس روحانیت همراه با شهادتش رقم خورد🕊 |🍃
#شهید_مدافع_حرم_میلاد_بدری
#راوی_مادر_شهید
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘ ✨🕊.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ ✨🕊.═══╝
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🍃| بچه ها عادت داشتند تا نیمه های شب پای کامپیوتر باشند🖥 و چراغ اتاقشان روشن💡 ..
من هم عادت به خوابیدن در تاریکی دارم!
نیمه های شب با نور چراغ اتاق بچه ها – رضا و میلاد - یهو از خواب بیدار شدم👀. با خودم گفتم حتما بچه ها خوابشون برده😴 و برق اتاق رو هم روشن گذاشته اند و رفتم چراغ اتاق رو خاموش کنم که دیدم میلاد در حال خواندن نماز شب است...🍃 آنقدر چهره اش نورانی شده بود که یک لحظه بدنم یخ شد😥 و حرف نزده در اتاقش را بستم.»
شهیـد میـلاد بدری کوچک ترین شهـید مدافـع حـرم خوزستان که ملبّس شدنش به لباس روحانیت همراه با شهادتش رقم خورد🕊 |🍃
#شهید_میلاد_بدری
#راوی_مادر_شهید
#کانال_شهید_تورجی_زاده ❣
@shahidtoraji213
#خاطره
خاطره ای زیبا از شهید مدافع حرم
روزی سر قبر علیرضا بودم که متوجه خانمی شدیم که شدیدا گریان بود😭😭
از ایشان سوال کردم که آیا شما علیرضا را میشناسید⁉️😳
خانم گفت: که من شهید رو نمیشناسم روز تشییع شهید من در امامزاده بودم که دیدم تشییع شهید است به شهید گفتم اگر تو واقعا شهیدی پس برای من کاری کن من فرزند دختری دارم که نمی تواند صحبت کند و سه پسر بیکار در خانه دارم کمکم کن😢
این اتفاق گذشت چند روز بعد دخترم در خانه یکدفعه مرا صدا زد و درخواست آب کرد❗️😲 باور نمیکردم شهید اینقدر زود جوابم را بدهد😊 کمتر چند روز بعد یک نفر درب خانه ما آمد و پرسید خانم شما سه پسر بیکار دارید من با تعجب پرسیدم بله چطور مگه❓😳ایشان آدرسی به من داد و گفت فردا بگویید بیایند سرکار‼️
#شهید_علیرضا_قبادی
#راوی_مادر_شهید
#شهیدمحمدرضا_تورجی زاده🚩
╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮
@shahidtoraji213
╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯