eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
224 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #نوار_مصاحبه_شهید_تورجی_و_خاطرات_دوستان اواخر تابستان ۶۱ بود به مح
دی ماه شصت ویک به منطقه برگشتیم . شهرک دارخوین محل استقرار بچه های اصفهان بود. بعد از صحبتهای انجام شده به لشگر امام حسین علیه السلام منتقل شدیم . در لشگر پس از تقسیم بندی به گردان امام سجاد علیه السلام از تیپ یکم رفتیم چندنفری از رفقا آنجا بودند . مدتی را مشغول آموزشهای رزمی و پیاده روی و ...بودیم . اوایل بهمن به گردان حضرت رسول صل الله علیه رفتیم . گردان سه گروهان صدنفره به نامهای ابوذر ، عمار و یاسر داشت من به همراه دوستان به گروهان ابوذر رفتیم . اخلاق و رفتار یکی از بچه های گروهان خیلی عجیب بود او انسانی خودساخته و در اوج معنویت بود یکبار موقع نماز در کنار او نشستم در همان نگاه اول احساس کردم که او را می شناسم. دستم را جلو بردم و سلام کردم مطمئن بودم او یکی از اولیاءالله است نور معنویت در چهره اش موج میزد . ☆☆☆☆ محمدرضا در پایان یکی از برنامه های دعای کمیل درمورد این انسان آسمانی می کند . یکی از دوستان صدای اورا ضبط می کند : قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود در مسجد گردان نشسته بودیم ○○○○○○ از دور نگاهش میکردم حالات عجیبی داشت مدتی بود کارهایش را زیر نظر داشتم. از دوستانش شنیدم اسمش محمدحسن هدایت است . نماز تمام شد برادر هدایت جلو آمد و بالبخندی بر لب سلامو علیک کرد حسابی تحویل گرفت انگار سالهاست که با من آشناست . باهمان برخورد اول عاشق رفتارش شدم رفته رفته احساس کردم او در اوج کمالات انسانی است . هرروز به سراغش میرفتم مانند یک مرید دنبالش بودم هرروز چیز جدیدی از او می آموختم . ویژگیهای یاران امان عصر عجل الله تعالی فرج الشریف در چهره اش نمایان بود نماز شبهایش ساعت ها طول میکشید و اهل عبادت و تهجد بود . زمانی که همه از انجام کار شانه خالی میکردند برادر هدایت آماده کار بود . سخت ترین کارهارا انجام می داد هرکاری برای شکستن نفس لازم بود دریغ نمیکرد . برنامه هر روز صبح او بعد از نماز قرائت سوره یس و خواندن زیارت عاشورا بود . غروبها هم‌مشغول خواندن سوره واقعه میشد . صورت ملکوتی زیبایی داشت نه تنها من بلکه بیشتر بچه های گردان بدنبال او بودند . برادر هدایت مصداق یک مومن واقعی بود هیچ عمل مکروهی از او سر نمیزد چه برسد به حرام! مطیع ولایت بود اصلا به جبهه آمدن آن برای اطاعت از امر ولی فقیه بود . بعدها شنیده بودم او از حامیان شهید بهشتی بوده از یاران حزب جمهوری بوده . بارها توسط منافقین در اصفهان کتک خورده و تهدید شده بود . متاسفانه دودستگی موجود در بچه های انقلابی اصفهان به جبهه هم کشیده شده بود گاهی مواقع برای نصب تصویری از شهید بهشتی مشکل داشتیم . برخی افراد ساده لوح نه توان درک مسائل سیاسی را داشتند نه از ادامه👇👇
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #نوار_مصاحبه_شهید_و_خاطرات_دوستان #صدای_پای_آب #ادامه با ناراحتی گفتم: حتما الان تکه تکه شد
بقیه بچه ها به آب رسیده بودند.صدایشان را می شنیدم.با سختی دوستم رابلند کردم.کشان کشان به سمت آب رفتیم.صدای آب نزدیکتر شد دوباره دوست مجروحم از هوش رفت بالای سر دوستم ایستاده بودم.نگاهی به دوردستها انداختم.به یاد دوستانی بودم که از تشنگی جان داده بودند. حال عجیبی داشتم.صدای آب نزدیک تر شده بود.همه وجودم منتظر آب بود.گویی همه سلول های بدنم میگفت:آب... بدنم میلرزید گفتم:اول دست و صورتم را شست و شو می کنم بعد... وارد آب شدم بسیار خنک بود.دستم را داخل آب بردم شروع به خوردن کردن کردم انقدر خوردم که بدنم عرق کرد .خسته شدم نشستم داخل آب،سه روز از آخرین باری که به راحتی آب میخوردم می گذشت.آن هم درگرمای مرداد ماه. یک لحظه یاد کربلا افتادم.ناخودآگاه اشک از چشمانم جاری شد.یاد بچه ها بودم.یاد برادر برهانی. یاد حاج آقا ترکان چقدر برای آب التماس می کرد.یاد بچه های مجروحی که از تشنگی جان دادند. دیشب همین موقع منتظر گردان بودیم. دیشب بچه های مجروح انتهای سنگر به هم وعده آب میدادند.یکی میگفت من یه دبه آب میخورم.دیگری میگفت من تا جایی که بتوانم و دیگری... اما همه آنها از تشنگی جان دادند.اشک از چشمانم جاری شده بود.دیگر بچه ها هم گریه می کردند.همه به یاد دوستانشان بودند.صدای ناله ها بلند شده بود. نگاهی به دستانم کردم هنوز خونی بود!خون دوستان شهیدم.فراموش کردم دستانم را آب بکشم.من با همین دستان آب خورده بودم.برگشتم به سمت عقب. مجروح نابینا هنوز بیهوش روی زمین بود کمی آب برداشتم و به صورتش پاشیدم.بهوش آمد او را آوردیم کنار رودخانه. ساعت را نگاه کردم دو نیمه شب بود.همانجا دراز کشیدم.برای دوساعت هیچی نفهمیدم. @shahidtoraji213🇮🇷