آیا این اطلاعات مفید رو میدونستین؟
دو راهنمایی کلیدی در استفاده از کارت بانکی
💳 میدانید که اگـر سه مرتبه رمز کـارت خود را اشتباه وارد کنید، دستگاه دیگر کارت شما را بیرون نمیدهد!
برای بیرون آوردن کارت کافیست کلید انصراف و بعد کلید صفر را فشار دهید، کـارت از دستـگاه خارج میشود و دیـگر نیازی نیست صبر کنید تا بانک باز شود. ممکن است مسافر باشید و وقت آن را نداشته باشید که تا فردایش صبر کنید.
💳 همیشه پیـش از استفاده از عابر بانک، دکمه کنسل (Cancel) را دو بار فشار دهید!
با این کار، اگر نفر قبل یا بعد از شـما برنامهای بـرای سـرقت اطلاعات شما بارگذاری کرده باشد، آن برنامه پاک شده و دستـگاه بـدون هیـچ ریسکی آماده استفاده شما میشود. سعی کنید به این کار عادت کرده و به دوستانتان نیز اطلاع دهید!
🚨📞 *۲۱۸ راهوَر*
اگر جلوی درب منزل یا پارکینگ شما، ماشین توقف کرده و شما عجله دارید که از وسیله نقلیه خود استفاده کنید ولی صاحب ماشین را نمیشناسید کافیست که شماره پلاک خودرو را به شماره ۲۱۸ راهور اطلاع دهید!
راهور با گرفتن شماره همراه صاحب خودرو، ایشان را مطلع و درخواست جابجایی وسیله نقلیه و رفع سد معبر میکند!!
🚨📞 شمارهگیری *۱۹۳*
دوستان عزیز برای گرفتن اسنپ نیازی به اینترنت همراه ندارید فقط با گرفتن شماره ۱۹۳ و دادن مبدا و مقصد اسنپ بگیرید و به جز این کار هر مشکل مربوط به تاسیسات آب و گاز در شبانهروز یا مثلا تو خیابون ماشینت خراب میشه یا به تمیزکار یا به باربری نیاز داشته باشی کافیه با ۱۹۳ تماس بگیرید.
🚨📞 *۱۴۹۰ دارو*
شماره تلفن ۱۴۹۰ برای پیدا کردن داروهای کمیاب واقعا مفید و عالیه.
لطفا به اشتراک بذارید، شاید کسی احتیاج داشته باشه و مشکلش حل بشه ...
#ترفندهای_کاربردی
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#دختراببینن 🥀
#فرزندشهیدمدافعحرم 🥀
این نامہ ࢪو لیلا فقط بخونہ ...!🍂
این نامہ رو تنها باید بخونه ...!🍂
ببخش اگہ پاره و غࢪق خونه ..! 🍂
این نامہ آخرمہ عزیزم ...!🍂
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
#قسمتنهم
#مینویسمتابماند🌸🌿
از ماشین ک پیاده شدیم دستفروشی جلو امد ک موجب شد خاله سمیه زبان عربی اش گل کند و به دست فروش بیچاره ک داد میزد:
هنا، تعال إلى هنا وأنظر (بیا بیا اینجا ببین )
بگه:+انت فقیر انت بد بخت
و بعد متوجه شد که عربی را به زمین مالیده و شخص مقابل(دستفروش) را فردی فقیر و بد بخت خوانده 😂
بعد از وارد شدن به محوطه و وضو گرفتن و تپتیش که ان هم بعد از اینکه ما به داخل امدیم ماجرایی داشته که به ان هم میرسیم و یک ساعت معطلی درب مسجد و تمام شدن دعا وارد قسمت اصلی مسجد شدیم
چند رکعت نماز خواندیم و... آنقدر با عقیله و محدثه در محوطه قدم زده بودیم که متوجه خارج شدن بقیه از مسجد نبودین با سرعت خارج و با بقیه همراه شدیم
با مامانی ماشینی و عقیله سریع تر از بقیه به طرف اتوبوس قدم برداشتیم.
ک چشم مامانی به ظرف های دم راهمان خورد من نمیدونم این مادر ها از جون ظرف و ظروف چ میخواهند
فکر خود را به زبان اوردم:
-مامانی این همه ظرف میخرید آخه واسه چی ایران مگه نیست؟! فقط داری بارتو سنگین میکنی و بس
مامانی ماشینی خندید و گفت:+ی مادر خوبه ک خودت دختری میبینم وقتی خودت خانوم خونه شدی چطور هی وسیله میخری🙄
جواب دادم: -آدم ک تازه عروس باشه معلومه چیزی میخره (ادمو وادار به چ جوابایی میکنن هاااع)😐
خندید
+از دست توو
-ندیدی مسجد کوفه ک رفته بودیم بعد از اینکه چند نفر سینی و قاشق های پسره رو خریدن جلو تر ک رفتیم چقدر به ایران و ایرانی فحش میداد ندیدی اقا یکرنگی چقدر اعصبانی شدواقعا ک کوفی های اون زمان با این زمان فرقی ندارند
+بریم ک دنبال تو به خرید کردن اصلا خوب نیست بیا بریم آدمو منصرف میکنی.
-مگه من چی گفتم فقط خواستم بگم ک بهتره همون ایرانِ خودمون خرید کنی ای باباااا🙁🤫
بعد از اونکه همه سوار اتوبوس شدند به سمت کربلا حرکت کردیم شهری ک بی صبرانه هوای رسیدن بهش رو داشتم
🕊 تا کی به تو از دور سلامی برسانم
|•°جان بی تو به لب آمده، ای پارهٔ جانم
درست سمت چپ اتوبوس نشسته بودیم عقیله کنار شیشه بعدش هم من بعد من هم محدثه اومد کف راه رو پهن کرد و نشست.
چند تا مداحی گذاشتم و با هم آروم خوندیم بعدش هم محدث هندزفری زد و خودش به تنهایی گوش میداد
با دست زدم به پهلو عقیله و با سر محدثه رو نشونش دادم
+تو فازه ولش کن🤤
-چشماشو هم بسته دیگه جدی جدی تو فازه😂👌🏻
با صدای اقای یکرنگی ک چند مدت بود رنگ رنگی صداش میکردیم چشمامو باز کردم ، انگار داشت یه چیزایی میگفت و بعدش هم همه داشتن وسایلاشون رو جمع و جور میکردند و این یعنی کم کم داریم میرسیم و من استرسی ک داشتم چندبرابر شد
آینه رو از کیفم بیرون کشیدم و روسریم و ک شل کرده بودم با گیره سفت کردم و چادرمو از روی پام برداشتم و سرم کردم .
همه رفته بودن پایین و من از روی عادتی ک داشتم با اینکه پله های اولی نزدیک تر بود ولی باید از درب جلویی پایین میرفتم هیچکس تو اتوبوس نبود با احتیاط از پله ها پایین میرفتم ک یهو یادم اومد برا پله آخری نیاز به پایه ی جدا ناپذیر خودم دارم ک چهره ی خندان عقیله ک خم شده بود جلوم و پایه رو کنار اتوبوس میذاشت نمایان شد دستشو گرفت طرفم، دستشو گرفتم با یه ببخشید و دمت گرم اومدم پایین ، پایه رو ازش گرفتم به زور چمدون رو از مامانی گرفتم و کولم و گذاشتم روش و روی زمین کشیدمش بعد از تپتیشی رسما وارد زمین کربلا شده بودیم بعد از یه خیابون ک رد شدیم گنبدی نمایان شد ک معلوم میشد به حرم نزدیکیم وقتی کامل گنبد مشخص شد همه زانو زدند ، به گریه افتادند و سجده کردند ، من فقط به یک دست بر سینه نهادن و کمی خم شدن اکتفا کردم بغض به گلویم چنگ میزد آقا جان میبینی نمیتوانم برای رسیدن به کربلایت سجده ی شکر بر زمین خاکی ات بگذارم؟ و با همان حالت به راه افتادیم اینقدر غرق فکر بودم ک خبرم نشد کی به درب هتل رسیدیم
بعد از تحویل دادن کلید ها گفتند بلافاصله بعد از گذاشتن وسایل خود در اتاق ها به رستوران ک طبقه ی پنجم هستش بیاید
بعد از نهار تصمیم بر این شد ک بعد از استراحت بریم حرم این بار منو مامانی ماشینی و حسنا هر سه توی یک اتاق بودیم
اصلا خوابم نمیبرد به عقیله و محدثه پیام دادم اگه کاری ندارید بیاین تو راهرو، بعد از گرفتن پیامک هاشون ک نشون میداد الان سر میرسن چادرمو ورداشتم و رفتم بیرون از اتاق ...
محدثه و مامانیناش اینا سمت چپ انتهای راهرو البته با کمی پیچ و خم و اتاق عقیله و خاله سمیه و خاله معصومه و مامان بشراا و مامان معصومه هم سمت چپ بعد از دو اتاق دیگه بود وما تقریبا وسط قرار داشتیم .
درو ک بستم عقیله رو دیدم رفتیم روی مبلی ک درست روب روی اسانسور قرار داشت و خوشبختانه چیزی ک اینجا خیالمو راحت کرد این بود ک اینجا دو تا آسانسور بود وخدا نکنه حادثه رو ک تو نجف ب وجود اومد اینجا تکرار بشه .
ادامه دارد...
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
5⃣1⃣ #قسمت_پانزدهم
🍀وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم. یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص میکردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت میکردم. با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را ایشان بده و رسیدش را بگیر.
☘ در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم. مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد. من از اواسط دهه ۷۰ مقلد رهبر مقام معظم انقلاب شدم، یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید. وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد. هفته بعد وقتی رسید همه را آورد.
🍃 با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله ...است!گفتم: این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم. او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که خمس من میخواهم به دفتر ایشان برسد.
🌿هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه.
از آن سال بعد هم خمسم رامستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز میکردم. یکی دو سال بعد خبر دار شدم پیر مرد روحانی از دنیا رفت بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینجور جابجا کرده.
♦️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته حالی داشت، در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود. برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند. پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم؟ انقدر اوضاع او مشکل داشت با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد.
♻️من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: این هایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت میطلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند .حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در بر زخ وارد شوند. دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند.
♻️ این را هم بدانیم اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشید ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت میشود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود. اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است می گویند دست خداست و ان شاالله خداوند میگذرد.
❎ حق الناس هم که مشخص است، اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن ً حساسیتی بین مردم دیده نمی شود! گویی حق بدن را هم خدا بخشیده
اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق و در حق النفس میشد.
💠در روزگار جوانی با رفقا و بچههای محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم، کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشتنما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم. حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم.
♨️این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی! انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند...
#ادامه_دارد ...
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 به روایت #مادر شهید #جواد_الله_کرم 🌷
روزی که خبر شهادت فرزندم را شنیدم از صبح آیه شریف "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون" ورد زبانم بود و خاطرم هست روزه بودم.
نزدیک ظهر بود که دیدم یکی از دخترانم به خانه آمد اما چهره اش آرام نبود.
چندبار پرسیدم: «چیزی شده که آنقدر بهم ریخته ای؟»
گفت: «نه. فقط آقا جواد مجروح شده است.»
دیدم چشمان دخترم اشک داشت.
گفتم: «مادر! می دانم آقاجواد شهید شده است.
به من بگو چون از صبح انگار به من تلقین شده است که امروز خبر شهادتش را می شنوم.»
همین موقع بود که دیدم جمعی از فامیل و همسایه ها وارد منزل شدند برای تسلی دادن..
خداوند در قران فرموده وعده من حق است و عملی می شود.
اگر بپذیریم وعده مرگ و شهادت هر انسانی آنطور رقم می خورد که تقدیر خداوند است، دیگر دلیلی ندارد برای رفتن فرزندمان به جبهه دفاع از حرم اهل بیت(ع) ممانعت کنیم...
ღ꧁ღ╭ ❤️ َاَللٰهُـمَ ؏َجَّل
لِوَلیِڪ اَلفَرَجــ❤️⊱╮ღ꧂ღ
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
CQACAgQAAxkBAAEwGnxgucA83ftfAduz2uGSkF0FyaHiGgACSQUAAmj6KVOWTVG_s2C-mR8E.mp3
4.68M
🎧 #سخنرانی فوق العاده شنیدنی❤️
🎤 حجت الاسلام والمسلمین #عالی
✅ با امام زمان (عج) شوخی می کرده از بس با آقا صمیمی بوده ...
ღ꧁ღ╭ ❤️ َاَللٰهُـمَ ؏َجَّل
لِوَلیِڪ اَلفَرَجــ❤️⊱╮ღ꧂ღ
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
نمازی پر ثواب.MP3
869.7K
💠 با این عمل ساده در نمازهای مستحبی ، پرثواب ترین عمل آن روز را نصیب خود کنید.😍
🔶 منبع : کتاب ثواب الاعمال شیخ صدوق
#استاد_عبادی
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونایی که حسیــــن
ندارن هیچی ندارن!
+اینقدر ماها گرفتاریم...(:💔!
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
#قسمتدهم
#مینویسمتابماند🌸🌿
با صدای عقیله سرمو ب طرفش چرخوندم و گفتم:
- ها ؟!
+دارم میگم بیا ب رنگ رنگی پیام بدیم سرکاری
-یهو اگه بفهمه چی
+ شمارمون رو نداره ک
-بلاخره،اگه خبر دار بشه
+اولا اگه خودمون چیزی نگیم نمیفهمه
دوما یه چیزی میگیم حالا
-من همین الان بگم که مخالفم
محدثه از راه رسید و روی دسته مبل نشت،
محدثه : از خواب منو بیدار کردین ک چی بشه؟
من:میتونستی نیای مگه مجبورت کردن
محدثه:اره جون خودت... و شکلک در آورد
عقیله:محدثه نظر تو چیه
محدثه:درباره ی؟!
عقیله:به رنگ رنگی پیام بدیم
محدثه:چیکارش کنیم
عقیله:هیچی در حد سرگرمی
محدثه:خوب پیام بدیم
هر دوشون سرشونو ب طرفم مایل کردن و این ینی تو هم باید قبول کنی وگر ن ...
حالت ترس گرفتم و دستامو به حالت تسلیم بالا بردم و گفتم: اخ باشه قبول
عقیله از روی کارت شناسایی ک هممون به گردن داشتیم شماره رنگ رنگی رو تو گوشیش ذخیره کرد و براش نوشت سلام و فرستاد
من:همین؟!
عقیله:انتظار نداری ک دختر خاله شم
بعد از چند دقیقه ک سرگرم حرف زدن بودیم برا عقیله پیام اومد 🤫
خودش بود،رنگ رنگی نوشته بود شما ؟!
حسنا از راه رسید و حالت کنجکاوی برا خودش گرفت. رو به عقیله گفت:
-دارین چیکار میکنید به کی پیام میدادید ک تا من اومدم گوشی رو خاموش کردی
+هیچکی، نباید گوشیمو خاموش کنم ینی بزارم روشن بمونه؟!😕
-من خو دیدم ک...
محدثه ادامه حرفشو گرفت و گفت اونطوری ک تو میخوای بگی نیست .
حسنا دست به کمر ایستاد و گفت:اول برو تو واتساپ تا من نگاه کنم بعد میرم
از سر ناچار عقیله واتشو باز کرد و رف تو انتخاب مخاطبین
و نشون حسنا داد و خداراشکر قانع شد و رفت
واقعا یکی نیس ب ما بگه جدی جدی خیلی بیکارید، رنگ رنگی از راه رو وارد شد و گفت:
شما چرا اینجایید برید آماده شید تا بریم حرم
دم درب هتل دو سه تایی عکس گرفتیم که از چشم رنگ رنگی دور نموند و جالب اینجاست ک همیشه وقتی مارو میدید که در حال عکس گرفتن بودیم
از کوچه ک خارج شدیم همراه با خاله سمیه و خاله معصومه راهی بین الحرمین شدم
تنها خیابونی ک دوسش دارم
تنها جایی ک تو کربلا میشه توش آروم بود
اصلا نمیتونم وصفش کنم،کربلا رویاییه...
بعد از مسافت پیموده شده به یکی از درب های ورودی بین الحرمین رسیده بودییم.
بین الحرمین مثه چهارسال قبل نبود
نه،شاید هم اون دیدگاه من بود که عوض شده بود اصلا باورم نمیشه ک دوباره پا به بین الحرمین گذاشتم
آقا جان..
تو که تو عرش خدا این همه هیئت داری
تو که تو قلب خدا این همه عزت داری
تو که با شخص خدا هر شب خلوت داری
پس چرا به من محبت داری ؟...
شرمنده شدم بس ک کرم داری حسین
دستم رو گرفت ،دست علمدار حسین
انظر علینا یا حسین
باورش برام سخت بود دوست نداشتم اون لحظه ها تموم بشه من اینجا رو دوست دارم یه طوری میشه گفت عاشق اینجام ینی اینجایی ک من راه میرم یه روزی حضرت رقیه دوییده آخه.... مگه میشه نه اصلا باورم نمیشه اینجا باشم ینی جدی جدی من دعوت شدم من اینجام درست وسط بین الحرمین چند قدمی حرم اربابم حسین ؟!
دست خاله سمیه ک تو دستام نشست از افکارم بیرون اومدم چشای اشکی مو به طرف چشای پف کرده ی خاله بر گردوندم و دیدم داره بهم میگه کفشاتو بیرون بیار
وارد ک شدیم مستقیم رفتیم محضر سیدالشهدا
لطفت میمونه یادم تو شلوغی ها راهمو وا کردی نزدیک تو ایستادم آقا جونم حسین.
سر به ضریح دادم تو هم ایستادی مارو نیگاکردی پایین پات افتادم آقاجونم حسین
بعد از زیارت با خاله ها اومدیم رو یکی از فرشا نشستیم
از شدت گریه چشام نای باز شدن نداشت ولی هوای حرم خودمو از حال خودم بی خبر گذاشته و حالا در اینجا توی حرم کنار حسین در حال نفس کشیدن بودم .
دو رکعتی نماز زیارت خواندیم و در حالی ک سعی میکردم به چیزی تکیه کنم زیارت عاشورا را از میان فهرست پیدا کردم و زمزمه وار خواندم چ خوب است یا اباعبدالله را با اشک و اه کنار خودش بخوانی و سلام را دست بر سینه روبه روی ضریح دهی .
حرم حسین بن علی آدم را از خود به در میکند شاید هم من اینطور باشم ولی گمان میکنم همه این حس را در آن صحن با صفا داشته اند
کم کم صدای ملکوتی اذان بلند میشد و ما در بین الحرمین به زیارت سقای کربلا عموجان عباس میرفتیم با همه ی توانم پاهایم را به روی زمین میکشیدم
تا بتوانم تا آن سوی بین الحرمین را بیایم و اگر دست خاله حصار تنم نبود بی شک زمین خوردنم حتمی بود
بعد از تپتیشی ک انجام شد وارد صحن شدیم همه عزم نماز کرده و در صف های ایستاده بودند
از تجمع و جمعیتی ک برای نماز اقامه کرده بودند میشد فهمید جایی برای نشستن وجود ندارد و همچنان راهی ک به ضریح عمو میرسید مملوع از جمعیت بود گوشه کناری از در ورودی ایستاده بودیم ک در همان حوالی چشمم به مامانی ماشینی افتاد رو به خاله گفتم: خاله مامانی اونجاست اگه میخوای نماز بخونی کنارش جات میشه. اشکشو پاک کرد و گفت:پس اول تو برو
ادامه دارد...
4_580047767255122501.mp3
4.91M
🚫نماز... نماز ...نماز 🚫
#سخنران: استاد عالی
🔊حتما گوش کنید و اگر اشکی جاری شد برای عاقبت بخیری دیگران دعا کنید...⚘
‼️بسیار تکان دهنده‼️
یا صاحب الزمان ادرکنی
یا صاحب الزمان اغثنی
🎤 #استاد_عالی✅
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🖤🖇」
•
•
طُاَزاَوَّلجَواد؎ُمـٰااَزاَزَلفَقیر
یٰااَیُّھَاالْجَوادتَصَدُّقعَلَےالفَقیر!ッ
•
•
#استوری | #STORY••📽🌿
#شهادت_امام_جواد••🖇🖤
❥•ツ•🦋•شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji