5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃دختر شیعه ایی که...... قلب مهدی فاطمه رو تیکه تیکه نمیکنه!!!!؟؟؟؟
امام زمان از دست کی دلش خونه؟؟؟!!!!
آقا منم نمیخام گناه کنم تو کمکم کن♥️🍃
@shahid1384torji
✨﷽✨
👌حکایت واقعی و بسیار زیبا
✍، سال ۱۳۶۹ بود. من مسئول پذیرش سازمان بودم. آن موقع سیستم ثبت و دریافت مشخصات به صورت دستی انجام میشد. مانند امروز نبود که همه چیز به صورت اتوماتیک و ماشینی انجام شود. ما چند نفر داشتیم که کارهای اداری مردم را انجام میدادند. معمولاً سرمان خیلی شلوغ بود. یک روز دو خانم میانسال مراجعه کردند. از نوع پوشش آنها مشخص بود که از خانوادههای مذهبی و معتقد بودند. آنها را دعوت کردم که روی صندلی بنشینند و بگویند که چه میخواهند. درخواست آنها کمی عجیب بود. حکمی از یکی از شعبات دادگاه داشتند مبنی بر مجوز نبش قبر جنازه یک خانم که حدود ۲ یا ۳ ماه پیش دفن شده بود. کمی تأمل کردم، با توجه به داشتن دستور قضائی و قانونی، نبش قبر بلامانع بود، ولی از لحاظ انسانی سعی کردم که از این خواسته دست بردارند. اما تلاش من کارگر نشد و آنها اسرار داشتند که این مهم انجام شود و گفتند: پس از پیدا شدن وصیتنامه متوفی و سفارش او مبنی بر اینکه پس از مرگش در وادی الاسلام شهر قم دفن شود، ما میخواهیم بنابر وصیتش این کار انجام شود.
حتی در وصیتنامه نیز اشاره کرده که اگر هم جنازه من دفن شده بود باید نبش قبر شود و جنازه منتقل شود. من با شنیدن این موضوع و اصرار متوفی در زمان حیاتش، متقاعد شدم و کار را پیگیری کردم تا انجام شود. با مسئولین ذیربط هماهنگ کردم. نیروهای واحد دفن در اختیار قرار گرفتند و کارها انجام شود، ولی مهمتر از نبش قبر، فرستادن و انتقال جسد بود به شهر مقدس قم که خود این کار داستانی بود. معمولاً جنازه بعد از چند روز متلاشی میشود، بو میگیرد و شرایط خوبی ندارد. هیچ رانندهای نبود که این کار را قبول کند. با اینکه یکسری از این ماشینهای بنز داشتیم که اتاقک حمل جنازه با قسمت راننده جدا بود، ولی باز هم کسی زیر بار این کار نرفت. در نهایت به ذهنم آمد که از رانندههای یک شرکت خصوصی که گاهی در حمل جنازه به سازمان کمک میکردند استفاده کنم. در بین رانندههای این شرکت یک نفر را میشناختم و ارادت متقابلی بین ما بود. ایشان همیشه به من لطف داشت. خلاصه با وی تماس گرفتم و او قبول کرد که این کار را انجام دهد.
ماشین او یک استیشن معمولی بود و هیچ فاصلهای بین راننده و جنازه نبود. با این حال او قبول کرد و فرستادمش به قطعه مورد نظر و من هم خیالم راحت شد که کار انجام شده است. مشغول رفع و رجوع کارهای دیگر شدم. حدود یک ساعت و یا بیشتر گذشت. تلفنم زنگ زد و دیدم راننده با صدای بلند گریه میکند و میگوید فلانی بیا! خواهش میکنم بیا. من گفتم: گفته بودم که این مورد شرایط عادی ندارد. خودت قبول کردی. گفت: نه اشتباه نکن بیا خودت ببین. من رفتم پائین، کنار آمبولانس، انگار نه انگار که این جنازه بیش از چند ماه است که دفن شده. کفنی سفید و روشن، بوی خوش و معطر از این جنازه بلند بود. همه گریه میکردند. عجیب بود. باورش هم عجیب است. نمیدانم چگونه و با چه حالی دفترم برگشتم. آن دو خانم برای ادامه کارهای اداری آمدند. ناخودآگاه پرسیدم: ایشان کی هستند؟ چه کرده اند؟ شما را به خدا بگوئید. آنها گفتند: هیچ. ایشان هم یک انسان معمولی مثل ما بودند. فقط صبحهای جمعه زیارت عاشورای ایشان ترک نمیشد. با زیارت عاشورا مأنوس بود. من تعجب نکردم. در این سالها که در سازمان بهشت زهرا (س) مشغول کارم، زیاد شنیده بودم کسانی که با زیارت عاشورا و در یک کلام با امام حسین (ع) سر و سری دارند، متفاوت اند. اصلاً همه چیز آنها تفاوت دارند. خیلی از اینکه همکاری کرده بودم تا وصیتنامه این خانم اجرا شود راضی بودم.
📚بر اساس خاطرهای از کارمند بهشت زهرا
⚜ @shahid1384torji
🔴 خدا خیرتون بده
🔹 از بچگی تا الان هر وقت هر کار خوبی میکردیم، بهمون میگفتن انشاءالله خیر ببینی
🔹 وقتی صبح از خواب بیدار میشیم، به همدیگه میگیم :
صبح به خیر
🔹 شاید در طول روز، این کلمه رو چند بار تکرار کنیم و برای همدیگه طلب خیر کنیم.
ولی واقعاً این خیری که همه در جستجوی اون هستن و از خدا میخوان چیه؟
هر کسی این خیر رو تو یه چیزی میبینه
🔺 یکی تو خونهی خوب
🔺 یکی تو ماشین خوب
🔺 یکی تو شغل خوب
🔺 یکی تو همسر و بچههای خوب
🔺 و هزار تا چیز دیگه...
🌕 ولی واقعاً خیرِ حقیقی چیه؟
میخواید بدونید خیرِ واقعی برا همه آدما چیه؟
خدا به صراحت این خیر رو تو قرآن به همه معرفی کرده:
🌹 بقِيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ بقية الله خیر است برای شما، اگر از اهل ایمان باشید.
🔷 خیر حقیقی چیزی نیست جز بقیهالله همون خیری که همه رهاش کردن و به بهای کمِ دنیا فروختن.
⚜ @shahid1384torji
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌آدم های حسود رادیکالی
#امید2
کلیپی برای ادامه موفقیت
@shahid1384torji
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#داداش رضا
قسمت سوم
میدونی مشکل همشون چی بود؟عدم درک ...عدم عزت نفس...عدم هدف...
وگرنه اگه این چیزارو داشتن هیچوقت کارشون به اینجاها نمیکشید...یکیشون همش خواب بود...بهش گفتم داداش چرا انقدر میخوابی ؟ گفت دست خودم نیست...
من فکر میکردم ۲۹ سالشه...اما وقتی رو تابلو سنشو دیدم فهمیدم ۱۷ سالشه...خیلی تعجب کردم...گفتم چرا اینجوری شدی ؟ گفت بخاطر شیشست..
بچه ها...بدترین مواد مخدر شیشست...
وقتی میکشی دیگه هیچی نمیفهمی...یه چیزی بگم بخندیم؟یکی شیشه زده بود بعد خودش با پای خودش رفت خودشو به پلیس لو داد و گفت : من کلی موتور
دزدیدمبعدش اومده بود تو سلول هی میگفت این کشتی چرا انقدر تکون تکون میخوره
اقا رسما چت کرده بود...کال مشکل اصلی کج روی های من نوع تربیتی بود که میشدم...کال برای
تر بیت من وقتی گذاشته نشد توسط پدر و مادرم.همینجوری الکی بزرگ شدمبعد توبه کردنم زمین زیاد خوردم اما پا میشدم و ادامه میدادم و درس میگرفتم..عذاب وجدان
خودمو با یاد خدا آروم میکردم . کال یاد خدا وجدانمو ساکت میکنه و باعث میشه با آرامش بیشتری
به سمت جلو حرکت کنم.
خدارو شکر تموم آثار گناه از چهره و صورتم پاک شده و نوع ادبیاتم و حرف زدنم و نگرشم زمین تا
آسمون تغییر کرده.
حق الناس تا خرخره دارم. اما یه چیزایی هست با خدا طی کردم...در کل رابطه من با خدا یکم
متفاوته...
شاید شما نتونید زیاد درک کنید...ولی کال منو خدا یه رابطه دیگه ای با هم داریم...اما خیلی از حق
الناس هامو جبران کردم و دارم میکنم.
بزرگترین دلیل انگیزمم فقط و فقط جبران گذشتمه.همین.اندازه تار موهاتون خدا میتونست مچمو
بگیره.اما دستمو گرفت...
خیلی نامردیه با این خدا رفیق نشی.دلیل اصلی اینکه خدا منو برگردوند صداقتم بود.آدمی ام که به
خودم دروغ نمیگم.
حرف پایانیم تو این فصل :
جهنمم برم به خودم افتخار میکنم.... مهم نیست.
مهم اینه کم نذاشتم.
هر چند میدونم خدا اون دنیا خیلی بهم حال میده...
بذار ادامه ماجرارو بهت بگم...
وقتی پلیس نتونست مدرکی ازم پیدا کنه موقتا قانع شدن منو با سند آزاد کنن تا اگه مدرکی به
دست آوردن دوباره بیان دستگیر م کنن...
بخاطر همین بابام از گرگان اومد اراک تا سند خونه داییم رو بذاره تا موقتا بیام بیرون...
بابام کال آدم بی خیالیه اما یه چیزی که خیلی برام عجیب بود همین قضیه بود که وقتی اومد سند
گذاشت تا آزادم کنه اصال هیچی بهم نگفت...
من انتظار داشتم بزنه تو گوشم و سرویسم کنه اما از بس استرس گرفته بود کل صورتش پف کرده
بود و شبشم همش میگفت رضا تو بازداشتگاه چجوری سر میکنه...اخه گرماییه و اونجا براش کولر
نمیزنن...
یکی از دالیلی که بابام هیچی بهم نگفت میدونی چی بود ؟
به نظرم دلیلش این بود که خودشم درک درستی از این محیط ها داشت...
بابام سه سال اسیر بود و تو بغداد اسیر صدام حسین بود...
بخاطر همین وقتی فهمید یه همچین اتفاقی برام افتاده انگاری یاد اسارت خودش افتاده بود...
خالصه بعد کیلومتر ها رانندگی ر سیدیم خونه و من بالفاصله رفتم تو اتاقم...
کال هیشکی نمیدونست چکار کردم ... فقط میدونستن یه چیزی شده که من گرفتار شدم.
از اونجا بود که من شروع کردم به پوست اندازی...
تو کما رفته بودم انگار...کال هنگ بودم...
یه حس خالی شدن داشتم.
انگاری دیگه هیچی برام مهم نبود...
ساعت ها میشستم و یه گوشه اتاق رو نگاه میکردم.
تموم خط هامو شکونده بودم و رسما با همه کس و همه چی کات کرده بودم...
منی که همش با ماشین بیرون بودم و فوق العاده رفیق باز بودم اما یهو احساس بی میلی به همه
چیز و همه کس پیدا کردم...تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از خدا بگه...
دوست داشتم از خدا بشنوم.
همش تو گوگل سرچ میزدم خدا کجاست.خدا چکار میکنه.خدارو کی درست کرده.خدا چیه.خدارو کی
افرید خدا مال کجاست.خدا مال کیاست...
همه چیم شده بود خدا...
حس کردم ته خطم...
شایدم پایین تر از ته خط.
هیچی برام مهم نبود...
همه میگفتن رضا بیا بیرون میگفتم نمیام.
تو اتاقم بودم و اصال بیرون نمیرفتم.
برام وقت روانشناس گرفتن اما گفتم نمیام.
هیچی برام مهم نبود.دم پنجره میشستم به آسمون نگاه میکردم و باالی پنج ساعت بهش خیره
میشدم...
این اتفاقات بین تاریخ ۲۱ مرداد تا ۳۰ مرداد سال ۱۳۹۳ رخ داده بود...متاسفانه خیلی حساس شده بودم و از صدای همه متنفر بودم.چند بارم با اعضای خونواده درگیر شده بودم که آرومتر حرف بزنن.دوست داشتم هیشکی حرف نزنه و همه ساکت باشن....
نمیخوام بگم افسرده بودم ...نه...من فقط دوست نداشتم کسی حرفی بزنه چون همه جوره به ته
خط رسیده بودم.عین یه تیکه گوشت افتاده بودم گوشه خونه و حتی حوصله نداشتم تا سر کوچه برم.
فقط تنها چیزی که دوست داشتم
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ #نکتـــه ]💡
🎁 تنهـــا کسی کـــه میتـــونه تـــورو نجـــات بـــده فقـــط خـــودِ تـــو هستـــی🙃🤗
🎁اگـــه خـــودت بخـــوای؛ هیچـــکس نمیتـــونه جلـــوی تو رو بگیـــره😎💪🏻
🎥 #امید۳
@shahid1384torji
Wind (1).mp3
6.43M
#انگیزشی
چشماتو ببند و فقط گوش کن با آرامش
به چیزی فک
نکن
بزار کمی دور بشی از این همه هیاهو
تو میتونی
♥️@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش به موقع پدر و نجات دو فرزندش
🔹پدر است دیگر ...
✅ @shahid1384torji
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وداع جانسوز با پیکر شهید مدافع وطن #مجید_رجایی💔
@shahid1384torji
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اولین حضور پدر و مادر شهید مدافع حرم مسعود عسگری در محل شهادت فرزندشان در سوریه🌹
@shahid1384torji
▪️۱۰ اسفند ماه سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی صاحب این تصویر بی مثال است💔
بخشی از متن وصیتنامه شهید حاج امینی:
🔻ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.🕊
@shahid1384torji
✨سالروز شهادت،شهیداحمد محمد مشلب✨
🧔🏻اسم جهادی:غریب طوس🧔🏻
🌃محل تولد:شهرستان نبطیه محله ی السرای🌃
🌹تاریخ تولد:۱۹۹۵/۸/۳۱میلادی🌹
🥀تاریخ شهادتش:۲۰۱۶/۲/۲۹🥀
🌇محل شهادت:تل حمام روستایی در جنوب حلب🌇
👨🏻🎓درجه علمی:فارغ التحصیل هنرستان امجاد است👨🏻🎓
💫نفرهفتم درلبنان ورشته اش تکنولوژی اطلاعات (انفورماتیک)است💫
🥀آرامگاه: محل شهدای نبطیه
کلام شهید⇩
زینب گونه زندگی کنیم:)
به قول داداش احمد:
حجاب های امروزی اون حجاب سیده زینب نیست!
بعضی ها باشال انداختن و پوشیدن شلوار تنگ و آرایش کردن فقط می خوان خودشونونمایان کنن.
باقی مردم راهم به این کار دعوت میکنن، امابه خدا این کاردرستی نیستا((💔
شاید راحت باشی امامیدونی که این دنیا فانی یه روزی تموم میشه تمام خوشگذرونی های تو تموم میشه دیگه نمی تونی خوشگذرونی کنی!! 💔
برای ساختن این دنیا قیامتمان را خراب نکنیم:)
امروز سالروز شهادت این شهید بزرگوار است🥺
برای شادی روحش فاتحه ای قرائت کنید✨
#الگویخودسازی
@shahid1384torji