eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
128 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ 🌸✨ تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش... دیدم که در آن آینه هم جز تو کسے نیست! :) من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما🍃 آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست...💔 معطر با یاد شهید ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾  
توی اردوگاه تکریت، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم.  یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت!  کاظم ؛ آقای را خیلی اذیت می کرد. اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!  ✅تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. او واجباتش را انجام می داد و به روحانیون و سادات احترام می گذاشت. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی. ✅یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت بیا اینجا کارت دارم... از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.  وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود، اما ... دیشب خواب سلام الله علیها رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده. صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه سیدی را اذیت می کنی؟ از دست تو راضی نیستم. کاظم رفتارش کاملا با ما تغییر کرد. زمانی که رژیم صدام از بین رفت، کاظم راهی ایران شد، از ستاد امور آزادگان آدرس اسرای اردوگاه خودش را گرفت و تک تک سراغ آنها رفت و از آنها حلالیت طلبید. 💐کاظم عبدالامیر مذحج، چند سال بعد در راه دفاع از حرم حضرت زینب در زینبیه دمشق به قافله شهدا پیوست. منبع📚 :برگرفته از کتاب تا شهادت. اثر گروه شهید هادی.
وقتی شهید بشی همه از خداشونه یه شب کنارت باشن اما وقتی بمیری همه میترسن حتی یه دقیقه بیشتر کنارت بمونن... -فلذا مفت زندگی تونو تموم نکنید! کاش آخر راه ماهم شهادت باشد🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا بگذار دریا باشم ساکن و ساکت، ڪه طوفان‌های سخت هم من را به هیجان نیاورد، قلبم را مثل آسمان صاف و پاک کن که لڪه ڪدورتی از اعمال خلاف دیگران بر ساحتش ننشیند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🌹 : علیرضا نوری 🍃 : اصفهان/تیران و کروند 🌷 :۵ مرداد ۱۳۶۶ 🌼 : سوریه-شیخ هلال 🌺 :۲۹ اسفند ۱۳۹۳ 🌻 : گلستان شهدای نجف‌آباد     🌷 یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر ۸ نجف اشرف در جنگ با تروریست‌های تکفیری در نخستین روز از سال ۱۳۹۴ در کشور سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش بعد از انتقال به نجف‌آباد در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد.🌷 🕊 🌹
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💠زندگی نامه وخصوصیات اخلاقی💠 🌷🌷🌷 در پنجمین روز مرداد سال 1366 در روستای (شهرستان تیران و کرون) به دنیا آمد. در یک خانواده روستایی و با ایمان قد کشید. در دوران نوجوانی رفتن بر سر و خواندن بود. تحصیلاتش را تا مقطع در روستای خیرآباد به پایان رساند و سال 1381 ساکن شدند. در تمام این سال‌ها عضو فعال بسیج بود و فعالیت می‌کرد. سال 1385 سربازی‌اش را در (پادگان مالک اشتر ارومیه) گذراند و بعد از گذراندن دوره نظامی در پادگان به سپاه درآمد و لباس مقدس سپاه را به تن کرد و در زرهی 8 نجف اشرف نجف‌آباد مشغول به فعالیت شد. یکی از نیروهای گردان پیاده لشکر8 در جنگ با 29 اسفند 1393 در کشور (شیخ هلال) در سن 28 سالگی بر اثر به سر به درجه رفیع نائل آمد و پیکر مطهرش بعد از انتقال به نجف‌آباد در گلزار این شهر به خاک سپرده شد. همسر در مورد اخلاق و منش این گفت: نوری و بود و همیشه به لب داشت، بعد از هم کسانی که از او یاد می‌کنند از رو بودنش می‌گفتند. او بود و معمولا از کسی ناراحت نمی‌شد. همیشه با دیگران را متوجه اشتباهشان می‌کرد، از و بیزار بود و را در زندگی سرلوحه خود قرار داده بود. آزاده عشوری افزود: طوری رفتار می‌کرد که مطمئن بودم می‌شود، حتی زمانی که وسایلش را جمع می‌کرد و گفت می‌خواهم به بروم، من گریه می‌کردم و می‌گفتم تو اگر بروی می‌شوی. وی ادامه داد: او خیلی خوشحال بود، چون پنج یا شش بار درخواست رفتن داده بود ولی قبول نکرده بودند. این دفعه که موافقت کرده بودند خیلی خوشحال بود و می‌گفت من نخواهم شد، می‌روم و دوباره برمی‌گردم. الان هم می‌گویم اگر تقدیرش بوده، خدا را شکر که با از دنیا رفت. 🌹
🗒جوری رو خودتون کار کنید که... !
🥀🥀🥀🥀🥀درقسمتی از وصیت نامه به فرزندشان آمده: سلام برپسر عزیزم🌺 .ای تنها یادگاری من،ای عزیزتر از جانم،از روزی که خدا تورا به ما داد زندگیمان رنگ و بوی دیگری گرفت.. تو و مادرت از بزرگترین های زندگی من بودید. در زندگی ات بسیار به مادرت بگذار که از زنان پاک و بزرگ روزگار است. وهرچه میخواهی از مادرت بخواه تا برایت دعاکند. در زندگیت همواره و باش که امتداد آن (عج) و فرمانش و فرمان .. همواره بر احترام بگذارید که در دنیا و آخرت برگرفته از به پدرومادر است  همیشه برایم دعا کنید و مرا از یاد نبرید و همیشه و باشید و در دستوراتشان شک نکنید و با جان  و دل بپذیرید  و در پایان اگر جنازه برگشت مرا در گلزار به خاک بسپارید.و تا میتوانید بر سر مزارم بیایید و برایم طلب کنید.  انتهای تاریکی روزنه ای است به   و رسیدن به و گذری است از . 🕊 ✨❤🌹