eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
128 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبر عزیزم ❣روز پدررا، باید یک تبریک جانانه به شما گفت که به مانندکوهی استوار پدری دلسوز و مهربان برای جامعۀبشریت و ایران تلاش وکوشش می کنید تا تعالی و رشد و پیشرفت مردمی که به مانند فرزندت بودند را ببینید. رهبر عزیزم روز پدربرشما ابرمرد تاریخ مبارک باد. 🇮🇷@vahid_khodaei "وحیدخدائی" 🇮🇷فرهنگی و هنری حوزه مقاومت بسیج۱۶جناب قاسم علیه السلام سپاه ناحیه ویژه کلانشهر تبریز🇮🇷 🌸🍃
♦️حسن روحانی بالاترین مقام امنیتی و پور محمدی با سابقه وزارت کشور ، وزارت دادگستری و نفر دوم وزارت اطلاعات و فلاحیان وزیر اطلاعات و علوی وزیر سابق در انتخابات های مختلف رد صلاحیت شده اند.. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل....
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ ☘ شهید_هادی حواسش بود تا خودش را درگیر ظاهر نکند. می‌دانست اگر مویش بلند شود به صورتش جلوه می‌دهد. ابراهیم از این ظواهر دنیوی فراری بود. نمی‌خواست ظاهرش در چشم دیگران باشد. 🔹ابراهیم در فعالیت‌های اجتماعی، کمک به دیگران و دستگیری جوانان خیلی فعال بود. جاذبه‌های ابراهیم همه را جذب می‌کرد. از هر مدلی دوست و رفیق داشت طوری که برخی به او ایراد می‌گرفتند و می‌گفتند تو چرا با این آدم‌ها رفت و آمد می‌کنی؟ خیلی‌ها اهل هیچ چیزی نبودند و به مرور با رفتار‌های ابراهیم جذب شدند. 🍏 ابراهیم نظریه‌ای داشت و می‌گفت این بچه‌ها را وارد هیئت و دستگاه امام حسین (ع) کنید، آقا خودش دستشان را می‌گیرد. بسیاری از مواقع کسانی را برای دوستی انتخاب می‌کرد که دوستان زیادی نداشتند. دوستی با آن‌ها را آغاز می‌کرد و موجب تحول در وجودشان می‌شد. 🌷ابراهیم نگاهی ژرف به همه داشت. نمی‌خواست کسی در انزوا بماند و دوست داشت عاملی جهت آشنایی آن فرد با مسائل دینی و معنوی باشد. بسیاری از افراد پس از آشنایی با او، احساس دوستی و مودت نسبت به او پیدا می‌کرد
💛دوست داشتن تو را نباید در قلب مخفے کـرد؛ باید از ته دل جار زد تا گوش فلک کَـر بشود... آخه تو میتونی... هادیِ آدمای بیشتری باشی❤️🍃 ؛ صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
💠 این است اثر لقمه ی حلال ... . ▪️ این عکس دنیایی حرف دارد.پدر دستان دو فرزند رشیدش ، عصای پیریش ، علی اکبرهای لشکر خمینی را بر بلندای سکوی افتخار بالا گرفت و با افتخار به لنز دوربین می‌نگرد.آری ، لقمه ی حلال پدر ؛ 🌷حسین و 🌷رضا 🌷مهدی اش را شهید کرد و خودش شد پدر سه شهید و این شد مدال افتخارش 🏅🏅🏅 . 🌷در این شب مبارک شادی روح شهیدان خوش سیرت و والدین گرانقدرشان صلوات🦋 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹آدرس @nafar175
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
💢 مردانگیت ما را یتیم کرد بابا... . 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹آدرس @nafar175
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین پدر دنیا روزت مبارکباد🔸🔸 ببینید.... 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹آدرس @nafar175
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
به خاطر ایران مان رای میدهیم به خاطر حاج قاسممان رای میدهیم به خاطر شهدایمان رای میدهیم 🔊نشرحداکثری باشما 🌺🍃🌺🍃 ‏ 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹آدرس @nafar175
هدایت شده از بهشت ایران
اینجا ... زمزمی از نور پدید آمده است و در اطراف آن قبیله‌ای مسکن گزیده‌‌اند که نور می‌خورند و نور می‌آشامند ... بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
هدایت شده از بهشت ایران
آخرین اعتکاف ▫️حاج عبدالله عاشق اعتکاف بود. هر سال برای اين سه روز وقت می‌گذاشت. یک بار همکارانش گیر داده بودند اگر این سه روز را بمانی و به کارهای مردم برسی، بهتر نیست؟ گفته بود: شما یک هفته، ده روز مرخصی می‌گیرید به شمال می‌روید برای تفريح، من هم سه روز مرخصی می‌گیرم تا با خدایم تنها باشم تا دست پر برگردم و کار مردم را راه بیاندازم. ▫️اعتکاف آخرش بود. روز آخر اعتکاف به حاج عبدالله گفتم: من می‌خواهم بروم کربلا! حاج عبدالله سر به پایین انداخت و گفت: کربلا.. امام حسین(ع).. شهادت! کاش من هم مثل امام حسین(ع) سر از تنم جدا بشه .. دو هفته از اين روز نگذشته بود که در دفاع از حرم حضرت زينب(س)، همچون مولايش حسين(ع) سر از بدنش جدا شد و بر نيزه رفت! شهید مدافع حرم به روایت مرکز اسناد ایثارگران فارس بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
هدایت شده از بهشت ایران
گفت می‌رود پسرش را ببیند. آمدیم دم خانه‌شان. سپرد بمانم تا برگردد. خیلی طول نکشید که برگشت. از در که آمد بیرون پرسیدم: _علی آقا! گل پسرت را دیدی؟  _گفت: آره  _گفتم: حالا به تو رفته یا به مادرش؟ _گفت: نمی‌دانم.  تعجبم را که دید ادامه داد: _گفت: من که صورتش را نگاه نکردم، فقط بغلش کردم. ترسیدم نگاهش کنم، محبتش نگذارد برگردم! شهید مسئول تدارکات لشکر ۳۱ عاشورا از کتاب "اشتباه می‌کنید من زنده‌ام" بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca