eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
124 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 امیر سرتیپ محمدعلی صفا در سال ۱۳۲۸ در بجنورد متولد شد و در سال ۵۹ در خرمشهر به شهادت رسید. او از فرماندهان تکاوران دریایی بود. پس از پیوستن محمدعلی به ارتش و گذراندن دوره‌های انتخابی در ایران برای ادامه دوره‌های تخصصی کماندویی در پایگاه کماندویی «رویال مارین» معروف به پایگاه «موش‌های صحرا» انگلستان انتخاب شد. در خارج از ایران یک سال گذراندن دوره‌های تکمیلی کماندویی از قبیل S.P.S، شکار تانک، چتربازی، دوره‌های تخصصی تارزان کورس ژاپن، دوره‌های رزمی جودو، کونگ فو و جنگ در خشکی، دریا و هوا، به طول کشید و محمدعلی در تمام این دوره‌ها ممتاز بود. تلاش‌های او موجب شد عنوان و مدرک متخصص شکار تانک را از پایگاه کماندویی «رویال مارین» دریافت کند.از آن جایی که صفا توانسته بود دوره‌های یاد شده را با موفقیت در انگلستان به پایان برساند و عنوان کماندوی برتر و مقام اول کماندویی ارتش‌های جهان را از آن خود کند برای آموزش دوره‌های تخصصی انهدام ناوهای جنگی به پایگاه کماندویی جان. اف .کندی آمریکا اعزام شد و پس از گذراندن آموزش دوره‌های مختلف در آمریکا برای نخستین بار در ایران توانست مدرک تخصصی کماندوی ویژه با عنوان انهدام ناوهای جنگی را دریافت کند. هم چنین به دلیل شجاعت بسیاری که او در عملیات‌های آموزشی از خودش نشان داده بود برای دوره‌های کماندویی زندگی در شرایط سخت به نام Long Hope (امید طولانی) در جنگل‌های آمازون نیز انتخاب شد.به دلیل آن‌که محمد علی علاقه شدیدی به وطن و خدمت به مردم داشت، پس از آموزش به کشور بازگشت و آموخته‌های خود را در اختیار هموطنان قرار داد و در قدم اول در پایگاه کماندویی نیروی دریایی ارتش در بوشهر به عنوان مربی و استاد به تعلیم و تربیت کماندوها پرداخت و در روزهای اول پیروزی انقلاب که کشور شرایط خاصی داشت و افراد ضد انقلاب در گوشه و کنار، آشوبگری می‌کردند محمدعلی نیز همگام با مردم انقلابی به دفاع از انقلاب پرداخت. صفا در هنگام درگیری با نیروهای ضد انقلاب از راه دور هدف تیراندازی قرار گرفت و از ناحیه شکم به شدت مجروح شد. ... 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀 در شانزدهم اردیبهشت ۱۳۴۶ در روستای سراجه قم زاده شد. در سال ۱۳۵۲ به دبستان «روحانی» قم (نام قبلی: کریمی) وارد شد و از مهرماه سال ۱۳۵۶ تحصیلاتش را در مدرسه راهنمایی حافظ در شهر قم ادامه داد. سپس همراه خانواده‌اش به کرج مهاجرت کرد و از مهرماه ۱۳۵۸ در مدرسه خیابانی مشغول به تحصیل شد. پخش اعلامیه‌های در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در سن حدود ده تا یازده سالگی ، دیدار با در بازگشت به ایران ، شرکت در تظاهرات انقلاب اسلامی در زمستان ۱۳۵۷ و شرکت در درگیری‌های خوزستان از جمله اقدامات اوست. وی در بیست ششم شهریور ماه ۱۳۵۹ یک هفته پیش از اعلام رسمی آغاز جنگ و همراه نیروی مقاومت بسیج به جبههٔ خرمشهر اعزام شد. از آنجا که در روزهای نخستین از شرکت او در خط مقدم جلوگیری می‌شد، با تلاش‌هایی از جمله یک نفوذ چریکی به خط نیروهای دشمن، برای حضور در خط مقدم اجازه گرفت. وی در غروب سی و یکم شهریور ماه از نخستین روزهای اعلام تجاوز نظامی ارتش عراق همراه با محمدرضا شمس در جبهه نبرد حضور رسمی یافت. این دو، یک بار در هفته اول مهرماه زخمی شده و به بیمارستان ماهشهر اعزام شدند. چند روزی پس از بهبودی با ترخیص از بیمارستان و بازگشت به جبهه و پایان دادن مجدد به مخالفت فرماندهان با حضورشان ، به خط مقدم اعزام شدند. امّا بار دیگر در بیست و هفتم مهرماه طی مقاومت در برابر حمله‌های دشمن دوباره زخمی شد. 🥀🌹🕊🌷🕊🌹🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 روایت که پیکر مطهرش ۹سال پس از دفن مانده بود به نقل از در سال ۱۳۴۲در روستای تنگ ارم شهرستان دشتستان استان بوشهر به دنیا آمد و در نهایت به فرمان رهبرش روح الله لبیک گفت و به جبهه های جنگ حق علیه باطل اعزام شد تا دفاع از خاک و ناموس را پیشه خود قرار دهد . فردی بود که در در نوجوانی چوپانی می‌کرد و در کنار کار چوپانی دستی هم در کشاورزی داشت و دراوج جوانی هم تصمیم گرفت راه مولایش حسین (ع) را در پیش گیرد و رزمندگی در راه حفظ اسلام را پیشه گرفت . بالاخره در اثنای عملیات والفجر ۲ به دعوت حق تعالی لبیک گفت و در تاریخ ۶۲/۵/۸ و روی ارتفاعات حمزه کردستان عراق، برای خاموش کردن آتش مسلسل یکی از سنگرهای دشمن نارنجکی برمی‌دارد و به طرف سنگر می‌رود اما میان خاکریز دشمن و نیروهای خودی مورد اصابت گلوله‌های دشمن قرار می‌گیرد و به می‌رسد. به دلیل اینکه دشمن به منطقه تسلط داشته، پیکر مطهر ۱۸ روز در همان جا می‌ماند و پس از این مدت او را به بوشهر انتقال می‌دهند و نهایتاً پس از ۲۸ روز بدون آنکه فاسد شود، دفن می‌شود. پدر می‌گوید که روز دفن او را با کیسه پلاستیکی پوشانده و روی کیسه هم کفن کشیده بودند. ... 🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
🕊🥀💐🌹💐🥀🕊 به روایت صبح شانزده آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه‌ جویان ندهند، از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه‌ای به دست آنان نیامد به داخل دانشکده‌ها هجوم آوردند. آنها نقشه کشتن و شقه کردن دانشجویان را کشیده بودند و این دستور از مقامات بالاتری به آنها داده شده بود. سرکردگان اجرای این دستور و کشتار ناجونمردانه عده‌ای از گروهبانان و سربازان «دسته جانباز» بودند که اختصاصاً برای اجرای آن مأوریت در آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند. در ساعت 10 صبح دسته جانباز به همراه سربازان معمولی به دانشکده فنی رفتند. در این ساعت دانشجویان در سر کلاس‌های درس حاضر بودند و به خاطر شرایط ویژه دانشگاه و حضور گسترده نظامیان، از هر اقدامی که بوی اعتراض و تظاهرات دهد، اجتناب می‌کردند. .... 🕊🥀💐🌹💐🥀🕊
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 متولد شهر غزنین افغانستان بود، حدود هفت سال بود که برای کار به ایران آمده بود، من و یک نسبت فامیلی دوری باهم داشتیم اما ارتباط خانوادگی با هم نداشتیم . سن کمی داشتم و مجرد بودم که یک شب خواب دیدم نزدیک تپه ای ایستاده ام و خانمی هم به روی تپه ایستاده، به نظرم آمد خانم مسنی باشند، چون من صورت ایشان را نمی دیدم و کمر شان کمی خمیده به نظر می رسید ،گفتم شاید احتیاج به کمک داشته باشند . نزدیکشان رفتم با من شروع به صحبت کردند و من متوجه شدم از صدایشان که خانم جوانی باید باشند . تنها حرفی که با من زدند گفتند که پیش ما خواهد ماند . بعد ازاینکه از خواب بیدارشدم با خودم گفتم تعبیری نباید داشته باشد من نمی شناسم؟ یک ماه و چند روز که گذشت ، به خواستگاری من آمد و حدود دو ماه بعد از خواستگاری، ما به عقد یکدیگر در آمدیم هنوز خبری از جنگ سوریه نبود و من هم به طور کل خوابم را فراموش کرده بودم . ... 🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 شهيد عثمان فرشته در سال 1332 در روستاي دله مرز سروآباد به دنيا آمد، بدليل آنكه خانواده او از امكانات مالي مساعدي برخوردار نبودند چند كلاس بيشتر درس نخواند و مجبور شد كه در كنار پدر و برادر خود كار كند . در سال 1351 به خدمت سربازي رفت و در باشگاه افسران قوچان مشغول انجام خدمت شد، در سال 1352 پدر بزرگوار خود را از دست داد و يكسال بعد خدمت را تمام كرد؛ سپس به اهواز رفت و در يك شركت مشغول بكار شد . در همانجا بود كه به جمع حاميان انقلاب پيوست و در حد توان خود براي به ثمر رسيدن آن تلاش كرد، او از درآمد خود يك قبضه تفنگ برنو خريد و در كنار ساير همرزمان كُرد با عمال رژيم منفور پهلوي جنگيد . آنها با ياري يكديگر، شهرباني رژيم شاه را در شهرستان مريوان محاصره كردند و به تصرف خود درآوردند در اين حادثه شهيد گرانقدر عبدالله طرطوسي هم حضور داشت . بعد از پيروزي شكوهمندانه انقلاب اسلامي به روستاي دله مرز مراجعه كرد و مدتي را در آنجا ماند بخاطر نا امني منطقه كردستان و حضور نيروهاي ضد انقلاب در آن، به كرمانشاه رفت و به عضويت سپاه در آمد . با لياقت و كارآيي شايسته اي كه از خود نشان داد طولي نكشيد كه از سوي سردار سرافراز سپاه اسلام شهيد محمد بروجردي به سمت مسئول گروهان سپاه منصوب شد، سپس به پاوه رفت و فرماندهي عمليات آنجا را پذيرفت. بعد از پاكسازي منطقه پاوه به سنندج آمد و در پي آن به سپاه مريوان پيوست، مدت دو ماه در روستاهاي تيش تيش و شويشه بود بعد به مريوان رفت و به فرماندهي سپاه آنجا منصوب شد. در آن سمت بود كه به پاكسازي روستاهاي مريوان از لوث نيروهاي ضد۸ انقلاب پرداخت و موفق شد با ياري همرزمان غيور خود بسياري از روستاها را پاكسازي و تعداد زيادي از نيروهاي ضد انقلاب را كه در آنها مقر داشتند به هلاكت برسانند. ... 🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 احترام ژنرال آمریکائی به در بخشی از خود در مورد تحصیلات گفته بود: دوره ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم نبود و به من نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر ، که یک آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به و یا شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های بر می‌آمد که نظر نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با و من داشت، زیرا احساس می‌کردم که دوری از و برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال است و باید و بدون دریافت به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در به صدا در آمد و شخصی خواست تا داخل شود. او ضمن ، از خواست تا برای کار به خارج از برود با رفتن ، من لحظاتی را در تنها ماندم. 🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 از ابتدای سال ۱۳۹۰ نیروی زمینی سپاه سلسله عملیات‌هایی جهت برقراری امنیت و مقابله با شرارت‌های گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات مرزی شمال‌ غرب کشور آغاز کرد و مرحله نهایی آن در شهریور سال ۹۰ و در ارتفاعات جاسوسان شهر سردشت اجرا شد. پژاک که شعبه ایرانی گروهک تروریستی پ.ک.ک محسوب می‌شود، از سال ۱۳۸۳ فعالیت خود را علیه جمهوری اسلامی ایران آغاز کرد. سپاه با این گروهک که همان سال با سردار قهاری سعید فرمانده لشکر ۳ حمزه سیدالشهدا (ع) وارد فاز تقابل نظامی با یاران شد، به صورت مستقیم درگیر می‌شود که عملیات‌های مربوطه تا سال ۱۳۹۰ طول می‌کشد. در همین سال و با گزارشی که فرماندهان سپاه خدمت فرمانده معظم کل قوا ارائه می‌کند، ایشان می‌فرمایند: از حالت پدافندی بیرون بیایید و حالت تهاجمی به خود بگیرید. شما منتظر دشمن نباشید که بیاید و ضربه بزند و بعد دست به کار شوید، شما باید دشمن را در به در و آواره کنید. پس از این تاکید رهبر معظم انقلاب اسلامی، نیروی زمینی سپاه قرارگاه‌های این گروهک تروریستی در جدار مرز را به عنوان اهداف اصلی عملیات خود انتخاب و سلسله عملیات‌هایی را برای پاکسازی این مناطق شروع می‌کند. 🥀 🕊🌹
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
🌷 (۲ / ۱) !! 🌷آذر سال ۶۰ بود. عملیات مطلع الفجر به بیشتر اهداف خود دست یافت. بیشتر مناطق اشغال شده آزاد شده بود. ابراهیم مسؤل جبهه میانی عملیات بود. نیمه‌های شب با بی‌سیم تماس گرفتم و گفتم: داش ابرام چه خبرا!؟ گفت: بیشتر مناطق آزاد شده. اما دشمن روی یکی از تپه های مهم در منطقه انار شدیداً مقاومت می‌كند. گفتم: من با یک گردان نیروی کمکی دارم میام. شما هر طور می‌تونيد، تپه را آزاد کنید. هوا در حال روشن شدن بود. با نیروی کمکی به منطقه انار رسیدم. یکی از بچه‌ها جلو آمد و گفت:... 🌷گفت: حاجی، ابراهیم رو زدن! تیر خورده تو گردن ابراهیم! رنگ از چهره‌ام پریده بود. با عجله خودم را به سنگر امدادگر رساندم. تقریباً بی‌هوش بود. خون زیادی از گردنش رفته بود. اما گلوله به جای حساسی نخورده بود. پرسیدم: چطور ابراهیم را زدند؟ کمی مکث کرد و گفت: برای نحوه حمله به تپه به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم. همان موقع ابراهیم جلو رفت. رو به سوی دشمن با صدای بلند اذان صبح را گفت! با تعجب دیدیم صدای تیراندازی عراقی‌ها قطع شده. 🌷آخر اذان بود که گلوله‌ای شلیک شد و به گردن او اصابت کرد! از این حرکت بچه‌گانه او تعجب کردم. یعنی چرا این کار را کرد!؟ ساعتی بعد علت کار او را فهمیدم. زمانی که ١٨ نفر از نیروهای عراقی به سمت ما آمدند و خودشان را تسلیم کردند! یکی از آن‌ها فرمانده بود. او را بازجویی کردم. می‌گفت: ما همگی شیعه و از تیپ احتیاط بصره هستیم. بعد مکثی کرد و با حالت خاصی ادامه داد: به ما گفته بودند: ایرانی‌ها مجوس و آتش‌پرست هستند! گفته بودند: به خاطر اسلام به ایران حمله می‌كنيم. اما.... .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی (مقدمه) 🍁 نوشتن متن كتاب تمام شــده بود . ميخواستم مقدمه را بنويسم . به دنبال شعر يــا مطلبي از بــزرگان بودم كه در آغاز مقدمه بياورم . آخر شــب ، مشغول خواندن قرآن بودم . دوباره به فكر مقدمه كتاب افتادم . 🍁 به ناگاه آيات آخر سوره فرقان بهترين جمله را به من نشان داد : "كســي كه توبه كند و ايمان بياورد و كار شايســته انجام دهد ، اينها كســانی هســتند كه خدا بديهايشــان را به خوبيها تبديل ميكند و خداوند آمرزنده و مهربان است" 🍁 آري را به راستي ميتوان مصداقي کامل براي اين آيه قرآن معرفی كرد . چرا که او مدتي را در "جهالت "سپري كرد . اما خدا خواست که او برگردد . داستان زندگي او ، ماجراي"حُر" در کربلا را تداعي مي کند . 🍁 بسياري از مورخينّ براي حُر گذشته زيبائي ترسيم نمي کنند . اما کشتي نجات آقا ابا عبدالله ( ع ) او را از ورطه ظلمات نجات داد و براي هميشه تاريخ نام او را زنده کرد . مشــعل هدايت ســالارشهيدان راه را به داســتان ما نشان داد و کشتي نجات ايشــان ، او را از ورطه ظلمات رهائي بخشيد . پس از توبه ديگر به ســمت گناهان گذشته نرفت . 🍁 براي کسي هم از گذشــته ســياهش نمي گفت . هر زماني هم که يادي از آن ايام ميشــد ، با حسرت و اندوه مي گفت : غافل بودم . معصيت کردم . اما خدا دستم را گرفت . لذا اگر در قســمت هائي از گذشــتها ياد ميکنيم ، نمی خواهيم زشــتي گنــاه و نافرماني پروردگار را عادي جلوه دهيم . بلکه فقــط مي خواهيم او را آنچنان که بوده توصيف نمائيم . ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀 تنها دانش‌آموز مدرسه بود که قبل از انقلاب با شجاعت روسری سرش کرد. این نشئت گرفته از ایمانش بود که دوست داشت حجابش را حفظ کند . عصمت پورانوری در سال ۱۳۴۱ در شهرستان دزفول پا به عرصه وجود نهاد و در خانواده ای کاملا” اسلامی و با اصالت زندگی را آغاز نمود. او از کودکی علاقه وافری به یادگیری مسائل اسلامی داشت. بطوریکه در سنین کم ،توانست قرآن خواندن و نماز را بطور کامل یاد بگیرد و در حفظ و رعایت حجاب خود از کودکی علاقه زیاد نشان میداد. ایشان در دوران انقلاب مرتب در مراسم و برنامه های خیابانی و همچنین جلسات افشاگرانه رژیم منحوس پهلوی و هدایت دوستان و آشنایان در جهت افشای ماهیت طاغوت نقش بسیار فعالی را ایفا می نمود او اشتیاق فراوان به بررسی مسائل و مباحث اسلامی داشت بطوریکه در جلسات و برنامه عقیدتی، سیاسی که در منازل بعضی از خواهران تشکیل می شد با شور تمام شرکت مینمود تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با رهبری حضرت امام خمینی پیروز گردید. بعد از انقلاب اسلامی ایران مجدانه در ترویج خط اصیل اسلامی که همانا خط امام و روحانیت متعهد و مسئول بود تلاش می کرد و همیشه میگفت : رمز پیروزی و بهروزی اسلام ،امام و روحانیت است، پس این عزیزان را باید داشته باشیم زیرا اینان توشه راهند. ایشان علاقه خاصی به کل روحانیت خصوصا” منصوبین امام داشت بطوریکه برای شهادت شهید مظلوم "آیت الله دکتر بهشتی " از اعماق وجودش گریه میکرد و بر سر خود میزد. او همیشه از امام بعنوان تنها الگو و اسوه حسنه در دوران حضرت ولی عصر (عج) یاد میکرد. در دوران دبیرستان فردی بسیار فعال و پرکار بود بطوریکه در تمام مراسم و برنامه هائی که در دبیرستان برگزار میشد شرکت فعال داشت.او دقیقاً موضعی خصمانه در قبال نیروهای چپ و منافق و دیگر گروهکهای ضدانقلابی که میخواستند در دبیرستان فعالیتی بکنند داشت و فردی مشخص در انجمن اسلامی دبیرستان خود بود تا اینکه در سال ۵۹ موفق به اخذ دیپلم اقتصاد از دبیرستان کوثر شد. ... 🥀🕊🌹🎋🌹🕊🥀
51.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹مستند دیدار با خانواده شهید والامقام اقتدار با حضور خانواده های معظم ، ، و عزیز 🔶 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ @vasiyateshohada ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯