eitaa logo
شهید هادی ذوالفقاری....♡
461 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
37 فایل
خـوش اومدی رفیـق💚 دع‌ــوت شـده‌ی خـاصِ شهدا هستی..😍🌱 {کانال شهید مح‌ـمّدهادی ذوالفقاری♡} ✅خادم کانال جهت تبادل: ↬ @Ghaf_sin120 ✅ارتباط با مدیر کانال ↬ @Nazanin_hbi ___________ 🌴تاسیس.1400/2/7 ◆ @shahidzoalfaghari
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید هادی ذوالفقاری....♡
💢 امام خامنه ای: شهیدان مانند ستاره راهنما، راه را به همه نشان میدهند. 💫 سلام علیکم عزیزان شهدا🌹 ت
💌 سلام راستش با وجود اینکه متحول شدم و خدارو شکر ایمانم رفته بالا اما هنوز مطمئن نیستم که این اتفاقی بوده یا واقعا کرامت شهید بوده اما خواستم باهاتون درمیون بزارم شاید شما منو مطمئن کردین. شهریور ماه بود و تازه داشت حالات معنوی در من شکل میگرفت و خیلی میدیدم که همه دارن از خواص نماز شب میگن یه حاجتی داشتم و به همون نیت یه شب نماز شب خوندم اما نشد خیلی ناامید شدم با خودم میگفتم لابد اشتباهه لابد دروغه تا اینکه یه شب یه شهید اومد به خوابم از اون خواب حتی شکل و شمایل مزارش و راهی که رفتیم یادمه اما خودش نه، به من گفت هر چی داری از اون نماز شب داری، بعد که بیدار شدم با خودم فکر کردم شاید واقعا به صلاح نبوده و الان هم به این نتیجه رسیدم که اون چیزی که میخواستم واقعا باعث تباهی من میشد گذشت تا اینکه مدرسه میخواست سفر راهیان نور ببره اما من اسمم در نیومد دلم خیلی گرفته بود با خودم گفتم اگر اون شهید راست میگفت و نماز شب خوبه پس این سفر رو هم خدا باید جور کنه خلاصه باورم نمیشد خیلی اتفاقی اومدن گفتن که جور شد و یه نفر انصراف داده جا باز شده و از همه عجیب تر اون مسیری که میگذشتیم همون مسیری بود که تو خواب دیدم اما بازم شهید رو نتونستم پیدا کنم حس میکنم یه شهید گمنام بود چون اونجا هم با شهدای گمنام خیلی بیشتر حس میگرفتم و بعد از اون سفر خیلی عوض شدم و حتی دنبال اینم که خادم شهید بشم اما میگن از درسات عقب میمونی درسته؟ به نظر شما چیکار کنم هم از درسام عقب نمونم هم این راه رو ادامه بدم و به خدا نزدیک بشم؟ راستی ممنون از کانال خوبتون چون یکی از کمک ها برای تحول من بود🌺 و اینکه لطفا تو کانالتون بزارین دخترا با وجود اینکه نمیتونن برن جنگ و شهید بشن چطوری میشه سرنوشت شون با شهادت رقم بخوره؟ التماس دعا 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
💢 امام خامنه ای: شهیدان مانند ستاره راهنما، راه را به همه نشان میدهند. 💫 سلام علیکم عزیزان شهدا🌹 ت
کرامت شهدا و راهیان نور 💌 سلام وقتتون بخیر از کرامت شهدا بخوام براتون بگم من یه دختری بودم که هم مذهبی بودم هم نبودم،چادر سرم میکردم،ولی نماز نمیخوندم،تو مهمونی‌ها هم حجابم خوب نبود،شهدا رو هم قبول نداشتم... قبل از اینکه وارد کلاس دهم بشم،یه دفعه حالم ریخت به هم،قشنگ حس کردم شیطان در من نفوذ کرد،خدا رو قبول نداشتم،اهل بیت رو قبول نداشتم،شهدا هم که از قبل قبول نداشتم ۳ ماه بعد معاونمون گفت بسیج،راهیان نور میبره،منم با شک اسممو دادم رفتیم راهیان نور،روز اول گناه کردم و اصلا حس و حال معنوی نگرفتم،چون اصلا وقتی میگفتن ما میریم راهیان نور متحول میشیم،مسخره‌ام میومد و قبول نداشتم روز دوم رفتیم طلائیه،نمیدونم چرا اینقدر عاشق طلائیه شدم...ولی باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد تا اینکه روز بعدش رفتیم شلمچه... روی تپه‌ی سلام... لب مرز نشسته بودما ولی نمیتونستم برم کربلا، از شرمندگی شهدا... قشنگ یادمه یه جایی از روضه تو شلمچه،مداح میگفت یه شهیدی بوده،بین سربندها دنبال سربند یا حضرت زهرا(سلام الله علیها)میگشته،بهش گفتن چرا اینکارو میکنی،گفته اخه من مادر ندارم،مادرم حضرت زهراست😭 یه جایی دیگه میگفت شما دخترید،باباهاتونو خیلی دوست دارید،ولی ازتون میخوام بپرسم تا حالا چند بار دست باباهاتونو بوسیدید؟حتما تا الان چندبار زنگ زدن،گفتن حالت خوبه دخترم؟یه دختر شهید بوده،استخونای پدرشو میارن،دختر میگه کفن بابامو باز کنید،میگن استخونه چیزی نیست،میگه باز کنید،کفن رو باز میکنن،میگه استخون دست بابامو بدید،استخون دست باباشو که میگیره میکشه رو سرش...میگه آخیش...چقدر نوازش پدر خوبه...😭 فرداش رفتیم معراج شهدای اهواز و اونجا بود که فهمیدم چقدر از قافله عقبم... حقیقتش برادر شهیدم رو اونجا انتخاب کردم،توی اروند رود،بدون هیچ پیش زمینه‌ای عکس شاسی شهید حججی رو گرفتم،اومدم خونه با خودم گفتم تو بدون هیچ تصمیم خاصی این عکسو گرفتی و برای اولین بار تو اتاق گذاشتی...از اونجا به بعد من برادر شهیدمو انتخاب کردم... 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
زمانی که قدم‌ اول را در این راه برداشتم به نیتِ لقای خدا و شهادت بود. امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوایِ ماندن در آن را بنماید! 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
از خداوند؛ تشرف به مقام ، همراهی با پیامبران، و زندگی اهل سعادت را خواهانم؛ که به راستی ما برای او هستیم، و به سوی او رهسپاریم... -از فرمایشات مولا علی‌ علیه‌السلام💚 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبارزه با دشمنان آرزوی من بود... 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام زمان ارواحنا له الفداه به محبینِ من بگو آن لحظه که احساس تنهایی می‌کنید تنها چیزی که شما را آرام می‌کند، من هستم ❤️‍🩹 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرچم مولا در روز قیامت😍💚 🎙 حجت‌الاسلام حامد کاشانی 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
🔹 آیت الله بهجت (ره) 🔸 مؤمن باید خود را در همه حال، در محضر امام زمان عج ببیند. توجه داشته باشید هر کاری که می‌کنید در محضر اوست ... حضرت حتی از خیال شما آگاه است! 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
بدانید که شهادت مرگ نیست رسالت است رفتن نیست ، جاودانه ماندن است جان دادن نیست بلکه جان یافتن است💚 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا افسرده ای؟ چرا مضطربی؟ چرا ناراحتی؟ هر مدت یک بار باید با خودمون خلوت کنیم و این ویدئو رو ببینیم 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
✨ اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای🔦 است که علی روشن کرده  بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده  بود که مبادا من از خواب بیدار شوم! علی خیلی به من احترام می گذاشت.❤️                 ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنجا فقط کمی آن طرف تر هوا ، هوای حسین است...🫀 📍یادمان علقمه 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
062.mp3
2.21M
: - هر کس این سوره را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود. متن سوره جمعه ؟! 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
🌹🍃' "بـسم‌الله‌الࢪحمن‌الࢪحـیم" السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 💚! 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
بسم الله الرحمن الرحیم
خود را چنان زِ هجر تو گم کرده‌ام ڪہ‌ هست ‌‌مشڪل‌ تر از سراغِ توام جست‌وجویِ خویش! 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
💢 امام خامنه ای: شهیدان مانند ستاره راهنما، راه را به همه نشان میدهند. 💫 سلام علیکم عزیزان شهدا🌹 ت
💌 چرا صبر نکردید تا اونا بیان ؟؟ ... توی یه مغازه یا فروشگاه بودم. کارم که تموم شد، همین که می‌خواستم از اونجا خارج شم، دیدم جلوی در کفش‌هام نیست! (نمی‌دونم چرا، ولی جلوی این فروشگاه باید کفش‌هاتو درمی‌آوردی.) من داشتم بین کفش‌ها دنبال کفش‌های خودم می‌گشتم. همین که جلوتر رفتم، تعداد خیلی زیادی کفش اونجا دیدم. مثل زمانی که مجالس بزرگ برپا بشه و کلی کفش جلوی در باشه. اما کفش‌های خودمو پیدا نکردم. جلوتر که رفتم، رسیدم به یه مکان خیلی بزرگ؛ مکانی شبیه به حرم یه امام‌زاده یا شاید یه مسجد بزرگ. شب بود. وارد صحن اون مکان شدم. خیلی بزرگ بود و جمعیت زیادی اونجا بودن. متوجه شدم که اینجا یه مراسم یا برنامه‌ای بوده و الان آخراشه. توی صحن، موکت پهن شده بود. سفره‌ی طعام پهن شده بود و جمعیت، بعد از صرف شام، درحال ترک مجلس بودن. یه عده سرپا و یه عده نشسته بودن. چون جمعیت خیلی زیاد بود و مراسم هم تموم شده بود و مردم درحال خروج بودن، کمی همهمه بود. من بین اون همه آدم یکی از خادم‌های مجلس رو پیدا کردم. بهش گفتم: "کفش‌های من نیست!" گفت: "کفش‌هات چه رنگیه؟" رنگ کفش‌هامو بهش گفتم، همون رنگ کفش‌های این دنیا. گفت: "کفش‌هات پیش منه!" من خیلی متعجب شدم که بین جمعیتی به اون زیادی، چطور کفش‌های من پیش اون خادم بود؟ به نظرم ازم پرسید که از کجا اومدین؟ و من گفتم فلان شهر. چون اون برنامه توی دزفول بود. بعد دیدم که برای همون خادم روی گوشیش پیغام اومده. من پیام‌ها رو می‌دیدم. پیام‌ها از طرف کسی بود که برای من آشنا بود؛ خیلی آشنا. پیام‌ها از طرف حسین ولایتی‌فر بود! خودش توی اون مکان نبود. توی پیام‌ها با ناراحتی و تشر به خادم‌ها و مسئولین مجلس، یه همچین چیزی می‌گفت: "این مجلس برای کسانی بود که بیماری یا حاجتی دارن. چرا صبر نکردین تا اون‌ها بیان و بعد مراسم رو شروع کنین؟" من توی همون عالم خواب، از اینکه شهید داره ما رو می‌بینه و به قول خودش، حواسش به لحظه‌لحظه‌هامون هست، از شدت تحیر و تعجب از حال رفتم. وقتی به هوش اومدم، دیدم کنار یه جاده‌ام و کنار اون جاده یه چیزی شبیه حسینیه یا شاید یه مسجد بود. حس می‌کردم اونجا برای آدم‌هایی هست که شاید عمل خاصی رو انجام می‌دن، مثل حج یا یه چیز این‌طوری. بعضی مغازه‌ها هستن که توی خیابون‌های اصلی و جاده‌ها هستن. این مکان هم دقیقاً درب ورودیش مثل مغازه‌ها کنار خیابون بود. اینجا هم باید کفش‌هامونو درمی‌آوردیم. وارد اون مکان که شدم، یه چیزی شبیه به یه سکو یا پله‌ی بلند قسمت ورودی بود و از اونجا که پایین می‌رفتی، وارد حسینیه می‌شدی که فرش شده بود. یه مکانی شبیه حسینیه‌ی امام خمینی، اما اون‌قدرها بزرگ نبود. کسانی که اونجا بودن، درحال عبادت بودن. من اونجا هم خانم دیدم، هم آقا. برام سوال بود چرا قسمت خواهران و برادران جدا نیست؟ دیوارها و نرده‌های حسینیه کامل سفید بود. وارد حسینیه شدم و همونجا نشستم. یه صف بود که آقایون نشسته بودن. یه دفعه خشکم زد. بین اون همه آقا فقط صورت یه نفر رو دیدم. خودش بود، حسین ولایتی‌فر! به نظر یکم چهره‌ش با چهره‌ی این دنیاش فرق داشت، اما خودش بود. دیدم داره به من نگاه می‌کنه. نمی‌خندید، اخم هم نمی‌کرد، اما با جدیت به من نگاه می‌کرد. انگار می‌خواست من از این نگاه جدیش چیزی رو بفهمم. دو سه بار، در حد یک لحظه نگاه می‌کردم به شهید و می‌دیدم هنوز داره نگاهم می‌کنه. از اونجا بلند شدم و رفتم قسمت دیگه‌ای از حسینیه نشستم. به محض اینکه نشستم، چند نفر اومدن و برای ما سفره انداختن. غذاهای خوشمزه‌ای به نظر می‌رسید. شاید حسین می‌خواست جبران کنه یا از دلم دربیاره؛ اون دفعه‌ی قبل که غذا به من نرسیده بود... در جای دیگه‌ای هم متوجه شدم که شهید هنوز درحال کمک و باز کردن گره‌های مردم توی این دنیاست. (اون ماجرا رو بنا به دلایلی ترجیح می‌دم باز نکنم.) پ‌ن: من مدتی بود که به دلیل ماجراهای پیچیده‌ای فکر می‌کردم شهید نگاهش رو از من برداشته و خیلی ناراحت بودم. ولی توی خواب بهم فهموند که: "ما حواسمون به شما هست، اگه شما حواستون از ما (شهدا) پرت نشه!" 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
برای خیر دنیا و آخرت‌تان به شما وصیت می‌کنم که ایمان‌تان به رهبری حضرت امام خامنه‌ای (که سایه‌اش مستدام باد) قوی و محکم باشد .. • شهید سیدحسن نصراللّه •🌹 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
💢 امام خامنه ای: شهیدان مانند ستاره راهنما، راه را به همه نشان میدهند. 💫 سلام علیکم عزیزان شهدا🌹 ت
💌 سلام توی مدرسه خیلی وظایف داشتم مثلا جهادی بودم و.... به عنوان دانش اموز نمونه سر صف تشویق میشدم و به همین دلیل تمام دخترای مدرسه منو میشناختن تو بسیج مدرسه فعالیت میکردم (نیروی انسانی) مدیر بهم خیلی اعتماد داشت(دستار مدیر بودم ) و همچنین معلما و اعضای بسیج... دوستام هر مشکلی داشتن میومدن با من در میون می گذاشتن تا اگه بتونم کمکشون کنم و از بابت راز نگهداری من هم اطمینان کامل داشتن کلید دفتر بسیج دست من بود... یکی از همکلاسیا یه مشکلی داشت بهم گفت میتونیم بریم یه جای خلوت گفتمش بریم دفتر بسیج بدون اینکه به فرمانده بسیج بگم 😞 بردمش و باهم صحبت کردیم تا اینکه در بسیج باز شد و فرمانده وجانشین و.... وارد اتاق شدن من تازه یادم اومده بود باید باهاشون درمیون می گذاشتم خلاصه از اتاق زدیم بیرون و در بسیج رو قفل کردم🔐 با هزار بدبختی عذرخواهی کردم و هرکدوممون رفتیم سرکلاس زنگ بعد خورد فرمانده گفت کلید اتاق و بده کار دارم هرچی دنبال کلید گشتم نبود کل سالن و گشتم و... خلاصه خیلی بد گذشت کل زنگ رو فقط دنبال کلید میگشتم به فرمانده گفتم بهت قول میدم که زنگ خونه بهت بدم اونم بیخیال شد زنگ اخر بود و من د به قولم عمل میکردم کل کلاس فقط به این فکر میکردم کجا گذاشتم کلیدو ۱۰دقیقه مونده به زنگ درس تموم شد به معلم گفتم ببخشید میتونم برم دنبال کلید بگردم ایشونم قبول کردن یکی از دخترا هم باهام اومد شروع کردیم به گشتن یاد صحبت عمم تو خونه افتادم اسم شهید علی جهانیاری رو اورد و گفت که ۷سیب نذر کنی کارت درست میشه ولی من یادم رفته بود اسم شهید بزرگوار رو تو دلم گفتم خدایا من نمیدونم اسم اون شهید چیه ولی اگه کلیدو پیدا کنم ۷سیب میدم به ثواب این شهید حرفم تموم نشده بود که دوستم گفت حتما توی اتاق بسیج افتاده خداروشکر از نمازخونه راه بود به دفتر بسیج رفتیم تو دفتر دیدم توی دفتر افتاده نتیجه گیری: چقدر شهدا ... که حتی بدون اوردن اسمشون نذرمو بهم دادن (سه تا نقطه گذاشتم چون کلمه ی مناسبی برای مقام شون نداشتم هرچیزی که خودتون انتخاب کنین چه کلمه ای لایق شهداست🕊) یاعلی مدد 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| «اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا می‌کشند ، کمی از آن را برای امام زمان (عج) می‌کشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند امام منتظر ندارد» -شهید محمود راد مهر 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
چرا در اتاق تاریک می خوانی؟! بیـش از پنجـاه سـال بـود کـه نمـازشب آیـت الله شهیـد مـرتضـی بـروجــردی ره تـرک نشـده بـود و غالب اوقـات تهجـــد در شـب را در "اتــاقــی کـاملــا تــاریــک" انجــام مـی داد. به حدی که اگر روزنه نوری از پنجره داخل می آمد آن را می پوشاند تا اتاق در ظلمات و تاریکی محض قرار گیرد. علت را که سوال می کردند، می فرمودند: میخوام به یاد بیافتم. 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزایی که تو داری و قدرشون رو نمی‌دونی، بعضیا با گریه از خدا می‌خوان! همیشه سپاسگزار داشته هات باش...💚 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
✨ داشتیم میرفتیم ماموریت هواپیما تاخیر داشت هرکدوم یه گوشه ای روی صندلیای فرودگاه ولو شدیم بعد از مدتی که بلندگو اعلام کرد و شماره پرواز گفت یه دفعه دیدم حاج مهدی نیست همه جا رو گشتم آخر سر ، یه سری به نمازخونه فرودگاه زدم دیدم تمام اون مدتی که ما ولو بودیم اون عاشقانه مشغول رازو نیاز با پروردگارش بوده و داره نماز میخونه… ✍ راوی: از یکی از همرزم ها ، شهید حامد رضایی 🌷 🌷 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
"شهیدان زنده اند" 📸عکاس : زهرا علی نیا 📍موقعیت ثبت عکس : گیلان 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
💢 امام خامنه ای: شهیدان مانند ستاره راهنما، راه را به همه نشان میدهند. 💫 سلام علیکم عزیزان شهدا🌹 ت
💌 سلام من می خوام اولین عنایتی رو که از شهدا دیدم براتون بگم چون من عنایات زیادی از شهدا دیدم که مفصله و باید جدا جدا بفرستم هر جور عنایتی کوچیک و بزرگ ساده و پیچیده حتی مورد بوده من شاهد بودم یک نفر شهادت از برادر شهید من گرفت به واسطه من. من پائیز سال۱۴٠۱ از طریق یکی از دوستان وارد گروه مجازی دارلقران تازه تاسیس منطقه مون شدم اونجا پست گذاری هایی می، شد که من تو یکی از پست ها که مربوط بود به خواهر و دوست عزیزم خانم فاطمه احمدی(تا ابد مدیون شونم بابت این هدایتی که ایشون عاملش شدند با اون پست زیبا) یک روزی که همین جور داشتم مطالب رو می خوندم رسیدم به عکس شهید حمید سیاهکالی مرادی اصلا خودمم نفهمیدم چطور شد که من اصلا ناخوداگاه راغب شدم عکس ایشونو بذارم رو اکانتم و بیوگرافی و ایدی هم تغییر دادم و مذهبیش کردم رفت و رفت که من درمورد این شهید بزرگوار تحقیق کردم و رسیدم به کتاب یادت باشد.... من از شش سالگی عضو کتابخوانه عمومی شهرمون بودم خیلی اونجا می رفتم و کلی کتاب از اونجا امانت گرفته و خونده بودم اما تصورشم نمی کردم این کتاب تو کتابخونه پیدا بشه اخه در اون حیطه من تا حالا مطالعه نداشتم کاملا بدون امید رفتم و دیدم بله کتاب موجود هست گرفتم و در عرض دو شبانه روز تمومش کردم و اونجا انقلاب شخصیتی من شروع شد همون روزا یکی از رفقا گفت که بیاید بریم پایگاه بسیج ثبت نام کنیم رفتیم و من هم تو این مدت خیلی داشتم از لحاظ معنوی خوب پیش می رفتم بی حجاب نبودم اما چادری هم نبودم چادر پوشیدم نماز هام اول وقت شد و هنوزم همین طوره با گذشت دو سال دعای توسل پنج شنبه هام ترک نمی شد حدیث کسا روزانه میخوندم و تا رسیدیم به ماه بهمن و از سپاه گفتند اردوی راهیان نور می بریم تصوراتم از راهیان نپر جز در همون حد اطلاعات کتاب امادگی دفاعی و مطالب کتاب یادت باشد نبود با بچه ها اطلاعاتی درخصوص مناطق کسب کردیم که همون زمان رسیدیم به کانال راهیان نور خوزستان که اسفندماه بود و لایو از مناطق جنوب داشتند اولین لایوی که دیدم مربوط به اروندکنار بود اون سال بهترین عید سالم بود بیشتر از اینکه خوشحال سال نو باشم شادی نوروز شخصیتیم بود انتظار شیرین رسیدن زمان اردو اردو پنجم فروردین ماه برگزار می شد و شور و حال خاصی داشتیم با بچه ها تو گروه دوستانه دائم بحث این سفر بود... یادمه روزی که قرار بود بریم اردو برای اولین بار نماهنگ سلام فرمانده رو شنیدم تو تلویزیون و بعد اون رفتم که بریم پایگاه اتفاقات راهیان نورم جدا ارسال می کنم که هر روزش یک متنه ولی باید بگم اینکه ما تو جنوب تونستیم بیشتر با شهدا انس بگیریم مدیون روایت های خالصانه سردار محمدحسن محمدی از بسیجیان و فرماندهان گردان دوران جنگ اقامهدی باکری(فرمانده لشکر 31 عاشورا) بودیم و سخنان خودسازانه پاسدار و برادر عزیزمون جناب حامد حنیفه ولی ان سوختن های اقای قربانی هنگام روایت و اشک های دلتنگی شونم هیچ وقت یادم نمیره..... 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
شهید هادی ذوالفقاری....♡
💢 امام خامنه ای: شهیدان مانند ستاره راهنما، راه را به همه نشان میدهند. 💫 سلام علیکم عزیزان شهدا🌹 ت
وسلامی دوباره من این بار تصمیم گرفتم یک جهش تو مسیر تاریخی عنایت های شهدا بکنم که اول براتون از عنایت بگم که شاید باور بعضیا نشه... و واسه بعضیا که عشق شهادت دارند تلنگری بشه... خصوصاً دختر خانوما... ما یکبار فروردین ماه 1401 رفتیم راهیان نور و یکبارم اسفندماه همون سال دوباره قسمت شد بریم.... تو طول سال1401 عنایتی نبوده که من از شهدا نبینم... این یکی از بهترین هاشه😭 ما اخر سفرمون قسمت شد بریم قم زیارت حرم حضرت معصومه(س)  رفتیم ولی گفتند جمکران نمیشه تو برنامه کاروان نبود!!! من اون راهیان نور با شهید و برادر و فرمانده عزیز اقامهدی باکری اشنا شدم که نحوه اشنایی رو هم حتما حتما ارسال خواهم کرد! با رفیقم داشتیم می رفتیم زیارت حرف این بود چرا نمیشه بریم جمکران؟ ناراحت بودیم موقع برگشت از کنار ضریح... در فاصله چند دقیقه ای من کنار ضریح به نیابت از شهدا و خاصه شهید باکری و  خیلی از عزیزان زیارت کردم سلام شهدارو به خانم رسوندم❤️ اونجا به اقامهدی گفتم من که به نیابت شما زیارت کردم بیا اقایی کن ما بریم جمکران شما که معرفت رو در حق ما تموم کردی... اینم روش و مارو مدیون خودتون کنید ازین بیشتر... تو اون مسیر چند دقیقه ای که با دوستم اومدیم من پیش دوستم پیکسل اقامهدی باکری رو که رو لباسم بود بوسیدم گفتم جور کن بریم جمکران... بخدا که اون مسیر چند دقیقه هم نشد از دم ضریح تا کفشداری... که جانشین فرمانده رو جلو در دیدیم که به من گفتند برو به خانوما بگو عجله کنند قراره جمکران هم بریم....!!! دوستم مات مونده بود با تعجب که چطور!؟!؟!؟ و ما رفتیم جمکران. اونجا اتفاقی با یک خانومی اشنا شدم که کنارم نشسته بودند فهمیدم همسر و خواهر شهید هستند داستان کوتاهی از زندگی شون گفتن وقتی فهمیدن ما جنوب بودیم اینکه همسرشون تو عملیات الی بیت المقدس در سن سی سالگی شهید و مفقود شدند.... اینکه برادر شونم شهید شده اینکه دامادشونم که خلبان بوده شهید شده... اینکه دخترشونم در سن سی سالگی در اثر سرطان فوت شده... عکس اقامهدی رو که دید از ایشونم پرسید و منم گفتم ایشون کی هستند و چه عنایت هایی در حق من کردند که ایشونم گفتند اتفاقا خواهر شون چند وقت پیش اومده بودند کرمان برای سخنرانی بعد از مدتی گفت و گو ایشون عکس شهید رو بوسیدند و گفتند دعا کن و از ایشون بخواه حاجت منم بده😭💔 من نه شماره تماس گرفتم و نه حتی اسم شونو پرسیدم تو اون مدت گفت و گو دوستم زینب هم اومد کنارم ایشونو دید و رفت.! ده ماه بعد....  زینب عکس شهدای خانوم در حادثه بمب گذاری در سالگرد شهادت حاج قاسم رو فرستاد و گفت اینارو دیدی؟ گفتم خوب؟ گفت این خانوم(دور عکس خط کشیده بود) همون نیست که تو مسجد جمکران دیدیم؟؟؟ اون خانوم حاجتش رو به واسطه من از شهید اقامهدی باکری گرفت... روح همگی شون شاد. صلوات 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
جمعی از زنان موفق ونخبه مون با یه پرواز اختصاصی که خلبانشم خانوم بوده، میان مشهد تا در همایشی از موفقیت ها واختراعات و پژوهش های ملی وجهانی شون بگن... خبری شنیدین ؟ ...نه! چون رسانه ها دوست ندارن راوی زنان موفق ایرانی باشن ! 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | چنانچه از سیم خاردار میخوای رد بشی اول باید از سیم خاردار نفست عبور کنی.. 📍یادمان شهدای والفجر۸ 🌱کانال شهید ذوالفقاری↯ 『@shahidzoalfaghari