مهم 🔴👇
باسلام و عرض ادب
همینطور که میدونید همزمان با شروع محرم امسال تصمیم گرفتیم به مسجدی که سیستم گرمایشی نداره کمک کنیم
مبلغی که جمع آوری شد ۶ میلیون بود اما هزینه خرید این دستگاه ۴۴ میلیونه😞
ازتون خواهش میکنم به هرکس میتونید این قضیه رو بگید
و این رو بدونید نیاز نیست مبلغ زیاد کمک کنید هرچقدر در توان دارید چون قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود..
به نیت برآورده شدن حاجاتتون📿
اینم شماره کارت
لمس کنید کپی میشه👇
6280231364795244بنام زارع اجرتون با امام حسن💚
عنایات شهدا 🌷
مهم 🔴👇 باسلام و عرض ادب همینطور که میدونید همزمان با شروع محرم امسال تصمیم گرفتیم به مسجدی که سیست
و به نیابت از رفیق شهیدتون...❤️
عنایت شهدا...
ماشین ما حدود بیست کیلومتری مرز مهران خراب شد کنار جاده نشسته بودم با بچههام،در دلم گفتم شهید رئیسی عزیز،می گفتی می خوام راحتی وآسانی برای مسافرین زیارت اربعین ایجاد کنیم وکردید الان یه زائر مونده تو راه نمی خوای
کاری کنی آقا سید؟
تا بلندشدم یه ماشین نگه داشت دوتا آقای میانسال بودند اومدن جلو،به همسرم گفتن شما همین جا باش بقیه کارها با ما،من ودودخترهامو بردن مرز که استراحت کنیم صبحانه هم خریدن،پسرمون بردن داخل شهر مهران ،قطعه خراب شده رو تهیه کردن ،برای پسرم آژانس گرفتن که برگرده پیش همسرم،والحمد لله که خودشون مکانیک هستند وماشین رو درست کردن وآمدن پیش ما وخلاصه اون روز عنایت شهید رئیسی عزیز رو کمتر از یک دقیقه دیدم 😭😭😭
بسم رب الشهداء
نوروز ۸۷ برای اولین بار مهمان شهدای شلمچه بودم
وارد مسجد یادمان شهدای شلمچه شدم
در ازدحام جمعیت
ناگهان متوجه شدم بخاطر خشکی هوا پوست لبهایم ترکید و شروع به خونریزی کرده
نه دستمالی همراه داشتم که مانع خونریزی شوم و نه امکان و فرصت اینکه دنبال دستمال بگردم
به ذهنم اومد با لباسم جلوی خون رو بگیرم ولی یادم اومد با همین لباس باید نماز بخونم
مضطر شدم
یک لحظه در دلم با شهدای همان مسجد صحبت کردم
گفتم من می دونم شما هرکاری از دستتون برمیاد،من الان به یک دستمال نیاز دارم
نمیدونم چند ثانیه طول کشید که چشمم افتاد به زیر یک جامهری،از این جامهری های ایستاده دوطبقه،یک عدد دستمال تمیز که کاملا باز و پهن بود زیر اون جامهری بود،دستمال رو برداشتم و مشکلم حل شد.
نمی دانم آن دستمال از کجا آمده بود و چرا آنجا بود،هر چه بود من به حساب گره گشایی شهدا گذاشتم.
🔵🔵🔵✍شهیدی که منو هدایت کرد آدمم کرد
آخر دخترشو به عقد من درآورد
من جوانی بودم که سالها با رفتارم
دل امام زمانم رو به درد آوردم
و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی
اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی
بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر
اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی
پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام
جالب بودند رفتم توی پی وی اون شخص
و مثل همیشه فضولیم گل کرد
و عکس پروفایلشو بزرگ کردم
عکس شهیدی دیدم که غرق در خون
بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش
افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود
که حدس زدم باید بچههای او باشند
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
«میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود»
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد، دلم شکست
باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من
کسی که غرق در گناه و شهواته
منه بیحیا و بیغیرت
منه چشم چرون هوس باز
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای
مجازی و گناه و رفقای نابابم متنفر شدم
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم
ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم
آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا
نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در
فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت
معصومه برای خادمی معرفی شدم
نزدیکای اربعین امام حسین یکی از خادمین
که پیر بود بمن گفت: دلم میخواد برم کربلا
ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم
زبونم قفل شده بود! من و کربلا؟
زیارت امام حسین؟ اشکم سرازیر شد
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم
هنوز باورم نشده که اومدم کربلا
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم حوزه
علمیه که با مخالفتهای فامیل و دوستان
مواجه شدم اما پدرم با اینکه از دین
خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت
قبول کرد
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس
گرفتم در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام
خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی
ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام رو
با خدا آشتی بدم
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن
گریه میکنن منم گریهام گرفت
تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت
و ما رو میبردن جهنم و هر چه به تو اصرار
میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی
و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت
بعد من
یه آقای نورانی آمد و بهت گفت: آقا سعید!
همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین
بهشت و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه سعید قبل
نیستی همه دوستت دارن تو الآن آبروی مایی
ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم
و بعد از آن خواب پدر و مادرم نمازخوان
و مقید به دین شدند
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم
یه روز توی خونشون عکس شهیدی دیدم که
خیلی برام آشنا بود گریهام گرفت
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم
صدای گریههام بلند و بلندتر شد
این همون عکسی بود که تو پروفایل بود
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی
شده؟ مگه صاحب این عکس و میشناسی؟
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این پدرمه
منم مات و مبهوت دیوانه وار فقط گریه
میکردم مگه میشه؟
آره شهیدی که منو هدایت کرد آدمم کرد
آخر دخترشو به عقد من درآورد
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای
مدافعان حرم اسم نوشتیم تابستون که شد
و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن
نه خدماتی پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
«میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند»
"شهیدبرزگر"
شادی روحشون صلواتی هدیه کنیم⚘
🔸به قرارگاه سایبری امام رضایی ها بپیوندید↙️
@gharargah_saybri_emamrezayiha
سلام
حدود چند هفته قبل از حمله اسراییل به غزه خوابی دیدم شاید جایی شبیه موزه که کره زمین رو معرض تماشا گذاشته بود زمین حدود ۲متر بود وبرای من جایی تعجب بود که زمین چرااینقدر کوچک شده. همه جای زمین رنگ خاک بود ولی قسمت وسط به سمت چپ کره. پراز سنگهای باارزش مثل فیروزه وکلی سنگهای خوشرنگ و جذاب که واقعلا زیبا بود وخیره کننده بودوکسانی که دورتا دور این کرده مشغول نگاه کردن بودن شاید به ۱۰نفر هم نمیرسید .
و انگار زمین خودش را کوچک کرده بود تا این نقطه بیشتر به چشم بیایید و سنگهای زیبا باعث شده بود همه جذب این سنگ ها بشوند.
وقتی از خواب بیدار شدم بیشتر فکرم این بود که زمین چرا اینقدر کوچک شده بود وجای تعجب بود برای من و سنگ هایی زیبا که واقعلا جذاب بودن و حس خوبی بهم دست میدادوقتی به سنگها فکر میکردم .
تااینکه بعد چند هفته اسراییل به غزه حمله کرد و نقشه غزه رو درتلوزیون دیدم واقعلا همون نقشه ای بود که درخواب پراز سنگهای قیمتی بود و فهمیدم خدا کاری کرده بود همه حواسشون به این مکان جذب بشه و نشان بده که قشنگرین جای زمین هست.وزمین که خودش را کوچک کرده بود تا این سرزمین کوچک بزرگبه چشم بیاد.
یاد خاطره ای افتادم که یکی از علما یا شهدا که قدشون از پدر بلند تر بوده ووقتی میخواستن عکسی باپدر بندازن به احترام پدر زانوهای خود را کمی خم میکردن که در هنگام راه رفتن یاعکس گرفتن قدشان از پدرشان بلند تر دیده نشه برعکس جوانهای امروزه که طوری می ایستن واین کار رو باافتخار انجام میدن که کاملا پدرو مادر متوجه بشن که کوتاه تر از فرزندشون هستن .
انشاالله هرچه زودتر نابودی اسراییل و امریکا وکسانی که به مسلمانان ظلم میکنن 🥀🥀🥀
سلام
الحمدلله من هم از شهدا حاجت گرفتم
حاجتی داشتم که برام خیلی مهم بود یه مقدار صلوات و جزء قرآن هدیه کردم به شهید سید احمد پلارک و باهاشون دردودل کردم و ازشون کمک خواستم
خداروشکر صدامو شنیدن و جواب دادن
شهدا خیلی بزرگوارن فقط کافیه با تمام وجود ازشون کمک بخوایم حتما جوابمون رو میدن
کافیه یکبار امتحان کنید
عنایات شهدا 🌷
باسلام وعرض ادب خدمت شما و اعضای گروه دیروز قسمت شد و رفتیم مزار شهدا دوستم گفتن خیلی گرمه من هم گف
👆👆👆
بسم رب الشهدا
بعد از خوندن مطلب کانال در مورد شهید هادی ذوالفقاری خیلی دوست داشتم برای زیارت به یادمان ایشان در بهشت زهرا بروم
که امروز بعد از چند ماه این سعادت نصیبم شد.
بین راه نیت کردم با یک دسته گل به دیدار یادمان ایشان بروم،ولی توی راه نتونستم گل تهیه کنم
ولی در قلبم مدام میگفتم من دوست دارم با دسته گل سراغ شهید ذوالفقاری بروم
از ماشین پیاده شدیم و دنبال قطعه ۲۶ می گشتیم که یکهو یک آقا با یک بغل گل به ما نزدیک شد و پرسید:شما سمت مزار شهدا می روید؟گفتیم بله،همه گل ها رو به ما داد و گفت لطفا این گل ها رو بر روی مزار شهدا بگذارید.
و این گونه شهدا زنده بودنشان را به ما اثبات می کنند...😭
سلام
تشکر از کانال عنایات شهدا
اجرتان با شهدا
بنده چند سال قبل
شهید ابراهیم هادی
به خوابم آمدند، دو توصیه و نصیحت به من کردند ؛ ادب داشته باشم و با اخلاص باشم.
و آن زمانی بود که از نظر اخلاقی شرایط بدی داشتم.
و اینکه قرآن فرموده شهید زنده است را کاملا درک کردم.
شهدا حواسشون به ما هست
و نظاره گر زندگی ما هستند
ان شاءالله همه مومنین
همواره مورد عنایات و دعای خیر
و شفاعت شهدا قرار بگیریم
و عاقبتمان ختم به شهادت
باشد🤲🏻
سلام
وقتتون بخیر و شادی
بنده گوشیم از دیروز به مشکل خورده بود و اصلا کار نمیکرد. ب خاطر اطلاعات مهمی هم که توش داشتم نمیتونستم ریستش کنم. امروز صبح بعد از نماز یاد شهید قاضی زاده افتادم و ۱۱۰ تا صلوات و یک یاسین هدیه به شهید نذر کردم گوشیم درست بشه.
یک ساعتی دوباره خوابیدم و لحظه های آخر خوابم، یکی گوشیمو داد دستم که بیا گوشیت درست شده.
همون لحظه بیدار شدم و گوشیمو چک کردم، دیدم گوشیم جدا درست شده.
سلام دوست عزیز
شهدا خیلی شهدا زنده عستن
من یکی داداش من رو هک ورد و حسابش ۸و خورده ای خالی کردن
من خیلی ناراحت شدم
توسل کردم به شهید نوید صفری
بگن داداشم هستن فقط خدا شاهده ۱ماه بعد پول رو واریز کرد پولیس فتا براش
یعنی امه میگفتن ریز ۸ تا ۵ ماه میدا نمیشه واقعا ولی داداش نوید برام کار کرد
یه بار. ام دیگه داداش نوید دستم رو گرفت
اینو گفتم خودم جیزی ببینم لز شهدا با عنایت اهل گفتن نیستم ولی اینو نوشتم برا اون کسی که میخواهد ته دلش میگه حالم من ام امتحان کنم
بعد میبینه آره واقعا شهدا کار میکنند اون طرف براش، تو و دیدی بهشون وصل شدی
چون مم اکثرا خوندم برا شهدا و دیدم
خدا کنه به حاجت های بعدی خودم ام برسم
ودارم نزدیک میشم بهشون
ولی سعی کنین با یه شهیدی دوست شین
اونا اون طرف وقتی ببینن که یکی تو دنیا هی باهاشون حرف میزنه مطمئن باشین کنجکاو میشن و گوش میدن و برامون برادری میکنن و باهاتون انس میگیرن
من داداش هادی رو ام دیدم فقط نیگم شهدا دستمون رو ول نکنن.
به حق تک تک شون فقط
اینو گفتم شما ام امتحان کنین
به قول خودم که دارن کپن حاجت پخش میکنن شهدا که نگیریم مانرفتیم نا اونا اونها از امه چی شون زدن
من چند بار شهید نوید رو دیدم مثل عکس هایی
که ازش عست
ولی تمام وجودم این عست که بتونم باهاشون صحبت کنم و نصیحتم کنن و یه جیز هایی رو بهم بگن