eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 اى آسمان به صورت ماهش نظاره كن  از شرم روى او، مه خود را دو پاره كن بشمار، اختران شب‌افروز خويش را  آنگه بيا فضائل او را شماره كن ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏قال رسول الله صل الله علیه و آله: طوبی لمن رآنی و آمنی بی ثم طوبی ثم طوبی ثم طوبی لمن آمن بی و لم یرنی. .. خوشا به حال کسی که مرا دید و ایمان آورد همچنین خوشا به حال و خوشا به حال و خوشا به حال آنکه مرا ندیده ،ایمان آورد.... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 اى آسمان به صورت ماهش نظاره كن  از شرم روى او، مه خود را دو پاره كن بشمار، اختران شب‌افروز خو
💔 ‏"هٰذا یَومُ السَّبتِ وَ هُوَ یَومُكَ، وَ اَنَا فیهِ ضَیفُكَ وَ جارُكَ" این روزِ شَنبه، روزِ تـوست، وَ مَن دَر آن مِهمان و پَناهَنده تواَم💚
💔 سلام روزتون بهشت ‏چه خوبه که اول هفته‌هامون عطر خوش پیامبرمون رو گرفته...
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_ششم  وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُوْلَهٰا و دربردارد همۀ دلها وابستگی به خ
💔 خلقت و ابداع اِبتَدَعَ الاشیاءَ لا مِن شَیءِِ کانَ قَبلَها، وَ اَنشَاها بِلااِحتِذاءِ امتَثَلَها در این بخش حضرت به مسئله خلقت الهی اشاره می کنند، یعنی مساله ی ( ساختن) . قبل از توضیح در مورد این عبارت به نکته ای اشاره می کنم که اگر مراجعه ای به اوّلین خطبه ی نهج البلاغه کنید می بینید در آنجا آمده است : ( اَلحَمدُلله الَّذی لا یبلُغُ مدحَتَهُ القائلُونَ وَ لا یحصی نَعماءَهُ العادُّونُ وَ لایوَدّی حَقَّهُ اَلمُجتَهِدُونَ.....اَلَّذی لَیس لِصِفَتِهِ حدُُّ مَحدُودُُ وَ لانَعتُُ مَوجُودُُ.....) مادو نوع ساختن داریم ، یک وقت از چیزی الگو می گیریم و چیزی را می سازیم و یک وقت بدون سابقه و الگوگیری . ساختن بدون هرنوع الگوگیری و سابقه ابداع می نامند. چون فرق است بین ابداع یا انشاءو خلق. در ابداع الگو وجود ندارد برخلاف خلق که ساختن است و الگوگیری هم در آن است. در ابداع مادّه و صورت و شکل همه ابداعی است ، امّا ابداع به غیر خدا نسبت داده نمیشود بر خلاف خلقت که گاه به غیر خدا هم نسبت داده شده است. در ایه کریمه هم آمده است : ( اَحسَنُ الخالِقینَ) سوره مومنون آیه ۲۴ یعنی خدا بهترین خلق کنندگان است. پس دیگران هم می توانند خلق کنند. خداوند مُبدع است ، یعنی ابداع می کند . شنیده اید که گاه می گویند : ( نوآوری ) نوآوری گاه از نظر شکل و گاه از نظر حقیقت است. ما در ( ساختن ) سه چیز داریم : مادّه، صورت ، شکل . در کارهای بشری مادّه و صورت از قبل وجود دارد و آدمی فقط شکل ها را تغییر می دهد و عوض می کند. نوآوری بشر فقط در همین حد است ، اختراعات هم در همین محدوده صورت می گیرد، امّا خداوند از کتم عدم ، مادّه ، صورت و شکل را به صورت دفعی می سازد و بیرون می دهد. فرض کنید مثل کارخانه ای که هیچ موادّی نداشته باشد و هیچ شکلی در آن نباشد امّا یک مرتبه از آن چیزی ساخته می شود و بیرون می آید. * اِبْتَدَعَ الْأشْيٰاءَ لا مِنْ شَی‏ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ أَنْشَأهٰا بِلااِحْتِذاءِ أمْثِلَةٍ امْتَثَلَهٰا در اين بخش حضرت به مسئلۀ خلقت الهی اشاره می‏كنند يعنی مسئله ساختن. ما دو نوع ساختن داريم، يك وقت از چيزی الگو می‏گيريم و چيزی را می‏سازيم و يك وقت بدون سابقه و الگوگيری. ساختن بدون هر نوع الگوگيری و سابقه را ابداع می‏نامند. چون فرق است بين ابداع يا انشاء، و خلق. در ابداع، الگو وجود ندارد بر خلاف خلق كه ساختن است و الگوگيری هم در آن هست. در ابداع مادّه و صورت و شكل همه ابداعی است امّا ابداع به غير خدا نسبت داده نمی‏شود بر خلاف خلقت كه گاه به غير خدا هم نسبت داده شده است. * كَوَّنَهٰا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأهٰا بِمَشيَّتِهِ خداوند به سبب قدرتش ايجاد فرمود و به خواست و مشيتش آنها را آفريد. يعنی اگر چه اسباب و علل ظاهری دخالت دارند ولی بالاخره همۀ اينها با قدرت اوست حتّی علل و اسباب. چون او علّة‏العلل است. هدف از خلقت * مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ إلی تَكْوينِهٰا وَ لافائِدَةٍ لَهُ فی تَصْويرِهٰا در حالی كه اين خلقتش نه برای احتياجی بود و نه سودی هم برای او در اين صورت‏ بندی‏ها حاصل می‏شد. در اينجا حضرت وارد بحث هدف از خلقت می‏شوند. * إلا تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ مگر اينكه اين خلقت موجودات برای تثبيت حكمتش بود. حكمت به معنی قدرت بر يك شی‏ء است اما بر طبق مصلحت. در اينجا حضرت می‏فرمايند حكمت الهی به يك معنا اقتضاء خلقت می‏كند و البته فضل خداوند و فياضيّتش هم از طرف ديگر اقتضاء خلقت می‏كند. همه اينها اقتضاء دارد كه حكمت خود را بروز بدهد و ظاهر بسازد و الاّ بخيل خواهد بود. * وَ تَنْبيهاً عَلیٰ طٰاعَتِهِ و خداوند خلق كرد همچنين برای اينكه آگاه بسازد من و شما را بر طاعتش. اينجا دو سؤال مطرح می‏شود، اوّل اينكه آيا طاعت خداوند امری تحميلی است و دوّم اينكه آيا عبادت ما تحميلی است؟ عبادت غير از طاعت است. يك سنخ اطاعتها داريم كه عبادت نيست بلكه تنها آن عملی كه پيكره‏اش پرستش است عبادت نام دارد و در آن خضوع، خشوع و يك نوع كُرنش و امثال اينها نهفته است. اما پاسخ سؤال اوّل را حضرت زهرا (س) چنين فرمود كه اطاعت امری تحميلی نيست بلكه انسان مفطور به اطاعت است. يعنی اطاعت خدا از فطريات انسان است و اين نافرمانی خداست كه امری تحميلی است. شايد اين مطلب را به اين شكل تاكنون نشنيده باشيد كه اطاعت، تحميلی نيست بلكه معصيت برای انسان تحميلی است، زيرا وقتی انسان آگاه می‏شود كه خداوند خالق اوست و خالق هر چه مخلوق است می‏باشد و هر چه هست از اوست و هر چه می‏كند بر طبق حكمت و مصلحت است در باطن و نهاد او اين ميل وجود دارد كه از چنين موجودی اطاعت كند. ادامه دارد... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏آدم برای زدن حرفای دلش احتیاج به شنونده داره نیست کسی .. أَعظَم مِن الله أَعلَم مِن الله أَقدَر مِن الله أَقرَب مِن الله أَبصَر مِن الله أَسمَع مِن الله أِحفَظ للسّر مِن الله و أستَر مِن الله ... غیر از خدا به هر سو که دویدیم غربت بود.. ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_یک نیما بااینکه به این مدل حرف زدن من عادت دارد ،با چشمان گرد نگا
💔 با ولع همراه می گیرم و صوت را پخش میکنم ، صدای مهربانش گرفته و هر بار سرفه های خشک ، سخنش را قطع می کند : -حوراء جون ، سلام بابا ، ببخشید که قبل از دیدن تو دارم میرم.... منو ببخش که هیچ وقت نشد ببینمت و اونجوری که میخوای ....برات پدری کنم.... فکر نکن به قول مادرت...من بچه های حلبچه رو بیشتر از تو....دوست داشتم....ولی یادت باشه خدارو از همه شما که زندگیمید دوست داشتم... بچه های معصوم حلبچه هم ...مثل تو معصوم بودن ..کمک می خواستن...دستور خدا بود که ...به مظلوم کمک کنم ...اگه میدیدی....چه کربلایی بود بابا....منو ببخش... مواظب خودت و برادرت و عمه هانیه باش...غصه چیزی رو هم نخور... منم همیشه کنارتم...دعات می کنم...تو هم منو دعا کن ...اگه همو ندیدیم ، قرارمون کربلا. صدای گریه بلند می شود و صوت به پایان می رسد ، راست می گفت ، اولین بار که دیدمش کربلا بود ... ..... چمدانم را روی موزاییک های حیاط متوقف می کنم ، احساس خوبی دارم ، مطمئنم که اینجا خانه من است ، عمه راهنمایی ام می کند به طبقه بالا ، عمو رحیم چمدان را از پله ها بالا می آورد وبا لحنی پدرانه و غمگین می گوید : -مطمئنی عمو ؟ دلمون برات تنگ میشه ها ! عمه اما خوشحال است ، چمدانم را به اتاقی می برد که پیداست صاحب ندارد ، یک فرش دارد و یک کمد قدیمی و چند رخت خواب ، اما منظره اش بد نیست .... - اینجا رو از اول که ساختیم ، عباس می خواست اتاقاش زیاد باشه که مادرت راحت باشه ، اما بعد طلاقشون این اتاق بی صاحب موند ، بهترین اتاقم هستا ، عباس می گفت بلاخره یه روز حورا میاد دلم میخواد این اتاق مالش باشه ... چمدان را گوشه ای می گذارم ، زن عمو در اغوشم می گیرد : تو مثل دخترمون بودی ... کاش پیشمون می موندی ... بهمون سر بزن، فرض کن من مادرتم... صورتش را می بوسم : چشم زن عمو ، دستتون بابت همه زحمت هایی که کشیدید درد نکنه ، خیلی اذیتتون کردم ... -تو رحمت بودی حوراء... قرار شد بعد از آمدن حامد برویم خانه مادر و بقیه وسایل راهم بیاوریم ، با رفتن عمو و زن عمو ، عمه نفس راحتی می کشد که پیشش ماندگار شده ام ، او هم از تنهایی در آمده و خوشحالم ، حالا می فهمم چقدر دوسش دارم. طول کشیده تا با اخلاقش خو بگیرم ، اخلاقی به سبک مادران ایرانی ، مهربان ، دلسوز ، نگران ، برای همین است دائم برای حامد جانش دعا می خواند و صدقه می دهد ... زنگ تلفن از جا می پراندش و روز شماری می کند تا حامد برسه ... تلفن زنگ می خورد ، عمه سریع گوشی را بر می دارد، متوجه مکالمه اش نیستم ، تا وقتی صدای یازهـرا (س) گفتنش را بشنوم و حدس بزنم اتفاق ناگواری افتاده ، یک لحظه تمام احتمالات از ذهنم می گذرد تا برسد به یک کلمه: *حامد!* دوباره همان حس غریب به سراغم می اید ، دلشوره ، بی انکه بخواهم نگران شوم و می روم به پذیرایی تا عمه را ببینم ، عمه روی مبل نشسته گریه می کند ..... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ادامہ دارد...🕊️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_دو با ولع همراه می گیرم و صوت را پخش میکنم ، صدای مهربانش گرفته و
💔 چروک های پیشانی و پای چشمش بیشتر می شود : حامد... دوست حامد بود ...گفت حامد زخمی شده .. سعی می کنم خودم و عمه را ارام کنم : -خوب گریه نکنین ان شاءالله که چیزی نیست... -نه.. من می دونم وقتی بگن زخمی شده حتما شهید شده... این بچه آخر خودشو به کشتن داد! وای خدا بچـم .. گویا واقعا حالش خوب نیست ، نمی دانم بروم اب قند بیاورم یا با حرف زدن آرامش کنم... - از کجا معلوم ؟ شاید واقعا هم زخمی شده باشه! اصلا گفتن الان کجاست؟ -گفتن اصفهانه.. بیمارستانه... -خب دیگه خودتونم میگید بیمارستان ! چیزی نیست نترسید ! -باید بریم بیمارستان ...تا با چشمای خودم نبینم اروم نمیشم ! تنها راه آرام شدنش همین است ، تسلیم می شوم : چشم ، شما آماده شین میریم بیمارستان. راهروها را یک به یک می گذرانیم و عمه با هر قدم ، یک صلوات می فرستد یا ذکری می گوید ، بوی تند مواد ضد عفونی اعصابم را خرد می کند ، نمی دانم در اولین مواجهه باید چه رفتاری داشته باشم ، دلهره چند لحظه بعد ، نمی گذارد به راحتی نفس بکشم... هرچه به اتاقش نزدیکتر می شویم ، قدم های من هم کندتر می شود ،اتاقی را با دست نشان عمه می دهم : اونجاست .... عمه ناگهان می پرسد : خودت نمیای تو ؟ سوالش خون در رگ هایم منجمد می کند ، سر تکان می دهم : فعلا نه ، حالا شما برین ، منم میام.... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_سه چروک های پیشانی و پای چشمش بیشتر می شود : حامد... دوست حامد بو
💔 ناخود آگاه سربه زیر می اندازم و فقط یک کلمه ، به سختی از دهانم خارج می شود: *-نه!* عمه اصرار نمی کند : دوباره بر می گردد کنار تخت حامـد : گفتم که نمیاد ! ... صدای نفس های حامد می اید ، اما نفس من در سینه حبس شده، بعد از چند ، حامد با ارامش و ملایمت خاصی می گوید : -حوراء خانم....میشه تشریف بیارید تو؟ چند ثانیه ای مکث می کند ، جواب نمی دهم ، دوباره تلاش می کند : - خواهش می کنم ....چرا غریبی می کنی؟ اتفاقی خاصی نیفتاده که ! بیا تو خواهرجون..... لحنش احساسم را قلقلک می دهد ، به دیوار تکیه می دهم ، بازهم اصرار : -حوراء خانم.. به خاطر من نه ، به خاطر بابا بیا! از کجا می داند حساسم ؟ در دل نیت می کنم : -فقط به خاطر پدر .... با تردید در چهار چوب در می ایستم ، سرم را پایین می اندازم و قدم کوتاهی داخل می گذارم ، ساکت و سربه زیر ، منتظر عکس العملش می شوم... خوشحالی از صدایش پیداست و بغض خفیفی کلامش را لرزان می کند : - سلام حوراء خانوم ! وقتی سکوت طولانی ام را می بیند می گوید : - جواب سلام واجبه ها ! .... بی آنکه نگاهش کنم زیر لب سلامی می پرانم ، هنوز غریبه ام ، عمه تشویقم می کند جلو بروم: -بیا جلو عزیزم ، بیا داداشتو ببین ! چقدر روابط خانوادگی از دید انها مهم و صمیمی است ، اگر برای نیما چنین اتفاقی می افتاد نه کسی ترغیبم می کرد عیادتش بروم و نه خودم می خواستم... اما این یعنی (خانواده واقعی من) جاذبه خاصی دارند که مرا به طرف تخت حامد می کشد ، چند قدم دیگر هم بر می دارم تا برسم به تخت ، متوقف می شوم ، شاید بخاطر نفس گیری که در گلویم گیر کرده است .... کسی حرفی نمیزند ...انگار حامد نمی داند از کجا شروع کند ، برای شکستن سکوت ، حامد صدا صاف می کند : -حالت خوبه؟ اما نمی خواهم مهر سکوتم را بشکنم ، حامد روی تخت جابجا می شود ، ابروهایش را بخاطر درد کمی درهم می کشد و می گوید : -انقدر برات غریبه ام ؟ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا.... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 معجزه سه شهید در زنده کردن مادر علی اکبر فرزند آخر خانواده پالیزوانی در خاطره ای از معجزه شهدا می گوید: سال ۸۴ مادر زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق عمل ببرند که زیر عمل سکته مغزی کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، عزیز فوت کرد. ۴۵ دقیقه رویش را پوشاندند و حاج علی شهادتین را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت. آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینه اش را بدهیم می توانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند. پزشکش هم که جراح مغز متبحری بود گفت مادر فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند. به سه شهید مخصوصا آقا مصطفی توسل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم، خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و رویش پارچه کشیده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاه هایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند. حال مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیده ام تو آن طرف چه دیدی؟ مادر تعریف کرد: آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقه ای که خانه های خرابه ای مشابه خانه های قدیمی قم داشت. در باغی باز شد مصطفی و مرتضی و محمد آمدند من را داخل باغ بردند همه آدم هایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمی دیدم. به مادر گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت می آییم... ✍خاطره مادر شهیدان پالیزوانی| دفاع پرس ... 💞 @aah3noghte💞
💔 به قول خودش، در تمام و بی کسی اش ، دست هایش فقط در خانه را زد و چشم هایش بهانه او را گرفت و بارید.😢 . پدرش را سرطان در هم پیچید و آسمانی شد...♡ ، شد نان آور خانواده ، آن هم چه نانی...! نانی که ، چرک از رخت ها می ربود و خشت خشت آماده می کرد برای سر پناه مردم. . علی در وارد عرصه مبارزه شد وفعالیت هایش را از مسجد محل آغاز کرد. . نام مادر، ننه علی " سکینه پاکزاد " است و به راستی فرزند پاکی زاده . پاکزاد و زاده پاک هردو در جبهه ها حضور داشتند.👊 🍂گویی جسم اثیری اش در کالبد جسم اسیری نمی گنجید که هم نتوانست طعم ، لعبت دنیا را به او بچشاند . 🍂چهار ماه بعد از ازدواجش بود که به سوی حقیقی پر کشید❤️ . شهادتش در: ۱۳۶۵/۱۰/۴ بود و بعد از این تا مدت ها هنوز چندین خانواده با تاریکی شب ،چشم شان به در خشک بود بلکه دوباره زنگ خانه، نوید آمدن ناشناسی را بدهد که برایشان آذوقه پشت در می گذاشت😥 . ✍نویسنده : . 📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۴۵ 📅تاریخ شهادت: ۴ دی ۱۳۶۵ 🥀مزار شهید : گلزار شهدا کرمان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نفسي على زفراتها محبوسة / يا ليتها خرجت مع الزفرات لا خير بعدكِ في الحياة، وإنّما / أبكي مخافة أن تطول حياتي (اشعار منسوب به امير المومنين در هنگام تدفين آن بانوي آسمان) ... 💕 @aah3noghte💕
اسماء، همسر جعفر طیّار نقل می‌کند که : در لحظه‌های پایانی عمر حضرت زهرا علیها السلام ... دیدم آن حضرت دستها را به سوی آسمان برآورده، چنین دعا می‌کند: «اِلهی وَ سَیِّدی اَسْئَلُکَ بِالذَّیِنَ اصْطَفَیْتَهُمْ وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فی مُفارَقَتِی اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شیعَتِی وَ شیعَةِ ذُرِّیَتِی» 🤲 «پروردگارا! بزرگوارا! به حق پیامبرانی که آنها را برگزیدی و به گریه‌های حسن و حسین در فراق من، از تو می‌خواهم گناهکاران از شیعیان من و شیعیان فرزندان من را ببخشائی...» 💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٨۶)أُولَـئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآَخ
✨﷽✨ (٨٧)وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَ قَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنَا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ  و همانا ما به موسى كتاب (تورات) داديم و از پس او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسى بن مريم (معجزات و) دلايل روشن بخشيديم و او را با روح القدس، تأئيد و يارى نموديم. پس چرا هرگاه پيامبرى چيزى (از احكام و دستورات) بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تكبّر ورزيديد. (و به جاى ايمان آوردن به او) جمعى را تكذيب و جمعى را به قتل رسانديد؟! ✅نکته ها: - اين آيه از استمرار لطف خداوند براى هدايت مردم سخن مى گويد. كه پس از موسى عليه السلام پيامبرانى چون داوود، سليمان، يوشع، زكريّا و يحيى عليهم السلام آمدند و بعد از آن بزرگواران، خداوند حضرت عيسى عليه السلام را با دلايل روشن فرستاد كه از سوى روح القدس [۱] يارى و تأييد مى شد، ولى بنى اسرائيل راه استكبار و گردنكشى را پيش گرفتند و به جاى پذيرشِ هدايت الهى، به تكذيب و قتل انبيا دست زدند. - نقل تاريخ انبيا، يك نوع تسلّى براى پيامبر اسلام و مؤمنان است كه تحمّل رنج ها براى آنان آسان شود. ----- ۱) از آيه ى ۱۰٢ سوره ى نحل معلوم مى شود كه روح القدس همان جبرئيل است. 🔊پیام ها: - سنّت خداوند، تداوم وجود رهبر آسمانى در ميان مردم است. «قفّينا» - تعليم و تربيت، تعطيل بردار نيست. «قفّينا» فرستادن پيامبران يكى پس از ديگرى، نشانه ى جريان هدايت در طول تاريخ است. - فرشتگان، به اولياى خدا يارى مى رسانند. «ايّدناه بروح القدس» - انبيا بايد به سراغ مردم بروند. «جاءكم الرسول» - كسى كه تسليم حقّ نباشد، مستكبر است. «لاتهوى انفسكم استكبرتم» - هوى پرستى، انسان را تا پيامبركشى پيش مى برد. «فريقاً تقتلون» (تفسیر نور) ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 امام رضا جانم؟ انقدر که دل من برا شما "پَر" میزنه دلِ شما هم برای من تنگ شده؟! ... 💕 @aah3noghte💕
Shab2Fatemieh1-1399[01].mp3
27.31M
💔 هنوز هم به شفایت امید بسته علی😭💔 🏴 ویژه شهادت حضرت‌ زهرا سلام الله علیها ... 🏴 @aah3noghte 🏴
💔 جواد میگفت اگه میخوای کارت حل بشه برای رفیقات دعا کن.. دعا کنیم برا هم.... 😔 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 وَ اَلَمَّ بي ما قَدْ تَکَأَّدَني ثِقْلُهُ... خدایا غمی بهم هجوم برده که سنگینی ش پدرم رو در اورد....😔 ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 اینجا هـَــوا مملو از نبودن استـــــ و مَن تَــنها مانــده‌ام حالے شبیه دنـیاے ِ علے«ع» بـعدِ فاطمه«س» ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ‏وقتی که چای روضه مرا مست میکند! کفران نعمت است به پیمانه لب زنم! ‎ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سلام بر قلب های جریحه دار از داغ مادر💔