eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شهیده سیده «طاهره هاشمی» در نامه‌ای آورده است: «نگرانی من و تو‌ ای خواهرم☝️ این است که مبادا سازشی صورت گیرد و خون‌های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم، که ندای امام، همان ندای اسلام است.» سالروزشهادت ... 💞 @aah3noghte💞 بصیرت یک دختر ۱۴ساله رو می بینید؟ اون وقت الان بعضی دخترای ۲۰ ساله هنوز دنبال عروسک بازی هستن❌
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_پانزدهم آثار برخی از معارف و احکام فَجَعَلَ الله الایمانَ تَطهیراََ لَ
💔 وَالقِصاصَ حَقناََ لِلدِّماء و قصاص را برای حفظ خون ها واجب ساخت. طبعاََ اگر کسی بداند در مقابل قتل، قصاص می شود خود به خود دیگر اقدام به قتل و جنایت در جامعه کم می شود و درنتیجه حرمت خون انسان ها محفوظ می ماند. وَالوَفاءَ بِالنَّذرِ تَعریضاََ لِلمَغفِرَةَ و وفای به نذر را قرار داد تا انسان خود را در معرض مغفرت الهی قرار دهد. وَ تَوفِیةَ المکاییلِ وَ المَوازینِ تَغییراََ لِلبَخسِ و وفای در کیل و وزن کردن را واجب نمود،برای اینکه حقّ دیگران ضایع نشود، یعنی وفاداری به مقیاس ها و موازین را واجب کرد تا دچار کم فروشی نشوید. وَالنَّهي عَن شُربِ الخَمرِ تَنزیهاََ عَنِ الرِّجسِ و نهی از شراب را قرار داد تا شما را از پلیدی بازدارد. وَاجتِنابَ القَذفِ حِجاباََ عَنِ اللَّعنَةِ و دوری از نسبت زشت دادن به دیگران را واجب کرد تا خود را در معرض لعنت الهی قرار ندهید. وَ تَرکَ السِّرقَةِ ایجاباََ لِلعِفَّةِ و ترک دزدی را واجب کرد تا عفیف و پاک بمانید . وَ حَرَّمَ اللهُ الشِّرکَ اخلاصاََ لَهُ بِالرُّبوبِیَّةِ و خدا شرک را حرام کرد تا به ربوبیت او اخلاص پیدا کنید، خدا می گوید: از دیگران پیوندت را قطع کن تا به من بپیوندی! گسستن از غیر، پیوستن به ربّ را در پی دارد و پیوند به خدا اخلاص است. دعوت به تقوا و کسب معرفت از اینجا حضرت به بیان دستورات قرآن می پردازند: فَاتَّقُوالله حَقَّ تُقاتِهِ پس حریم حق را آن طور که سزاوار حفظ حریم خداست پاس بدارید! حضرت زهرا سلام الله علیها تا اینجا فهرستی از واجبات و محرمات را ارائه و سپس آثار هر یک از آنها را بیان نمود. حال می فرماید: به این اوامر و نواهی مقّید باشید و عمل کنید! وَ لاتَمُوتُنَّ الاّ وَ انتُم مُسلِمُونَ و مراقب باشید که مسلمان از دنیا بروید! یعنی طوری عمل کنید که در هنگام مرگ مسلمان مانده باشید. وَ اطیعُواللهَ فیما امَرَکُم بِهِ وَ نَهاکُم عَنهُ و خدا را در آنچه به امر و نهی کرده است اطاعت کنید! یعنی اوامر او را عمل کن و نواهی اش را ترک نما! فَانَّهُ اِنَّمایخشَی الله مِن عِبادِهِ العُلَماءُ همانا بندگان دانای خدا از خدا بیم دارند. تا اینجا حضرت زهرا سلام الله علیها به بیان اعتقادات از آفرینش گرفته تا اصول و فروع و اخلاقیات و آثار واجبات و محرمات پرداخت ، امّا از اینجا به بعد لحن سخن تغییر می نماید. معرفی حضرت زهرا علیها سلام توسط خودشان ثُمَّ قٰالَتْ: اَيُّهَا النّاسُ، اِعْلَمُوا أنّی فاطِمَةُ و أبی مُحَمَّدٌ ای مردم بدانيد من فاطمه‏ ام و پدرم محمد ص است. اينجا آدمی به فكر می‏رود كه مگر او را نمی‏شناختند كه دوباره خود را معرفی می‏كند امّا دقت در عبارات بعدی مسئله را روشن می‏سازد. أقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً وَ لاأقُولُ ماأَقُولُ غَلَطاً و لا اَفعَلُ ما أفْعَلُ شَطَطاً می‏گويم آن‏هم نه يكبار بلكه تكرار می‏كنم و هيچگاه در گفتارم اشتباه ندارم و كارهايی كه انجام می‏دهم بر خلاف حقّ نيست. يعنی پس از معرفی خود كه من فرزند چنان پدری هستم تأكيد می‏كند كه همۀ گفتار و كردارم صحيح و درست است و بلافاصله اين آيه را قرائت می‏كند: لَقَدْ جٰائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمؤمنينَ رَؤوُفٌ رَحيمٌ هر آينه رسولی آمد از خودتان برای شما، وقتی بر شما سختی و فشار وارد می‏شد برای او سخت و ناگوار بود. در هر چه كه خير شما در آن قرار داشت او حريص بود يعنی می‏خواست به شما خير برساند و نسبت به مؤمنين مهربان بود. حضرت زهرا(س) در اين عبارات می‏خواهد بگويد رسول خدا اينقدر غمخوار و دلسوز شما بود و همواره می‏خواست به شما خير برساند. من دختر چنين كسی هستم. آيا رفتاری كه با من كرديد سزاوار بود؟! آيا صحيح بود؟... آدمی خيلی بايد نفهم و دور از انصاف باشد كه منظور اين عبارات را درك نكند. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 همواره با نسیم مسیحایی ؛ نام تو جاری است بر اوج مناره‌ها ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 : - امروز اگر جلوه های زیبای پُر شور حضورِ جوانان در صحنه های پُرخطرِ فلسطین و لبنان را مشاهده می‌ڪنید، این الگو گیری از ✌️🏻 است... ❤️ 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_سه حامد ذوق من و عمه را که دید، خودش هم تصنعی خندید و نزد توی ذو
💔 - نظرت چی بود دربارش؟ دوست داشتی؟ کتاب را دوباره نگاه میکند و سر تکان میدهد: آره خیلی جالب بود برام؛ اینکه یکی به اون همه ثروت پشت پا بزنه و وسط ایتالیا مسلمون بشه. نگاهش را از کتاب برمیدارد و به صورتم دقیق میشود: ادواردو به چی رسید؟ چی پیدا کرد که توی خونواده آنیلی نبود؟ - خودشو پیدا کرد... ادواردو کاری رو کرد که هر آدمی باید بکنه! - چکار؟ - انتخاب بین حق و باطل... همه ما این امتحان و انتخابو داریم. لب هایش را روی هم فشار میدهد و شانه بالا می اندازد: این همه آدم توی دنیا بودن و هستن، اما همشون مثل ادواردو و امثال اون انتخاب نکردن! اصلا دغدغه انتخابی که میگی رو هم نداشتن! اصلا شاید سر این دوراهی ام قرار نگرفته باشن! چیزای خیلی جذابتری هست که دیگه لازم نباشه به دعوای حق و باطل فکر کنی... برای بدبخت بیچاره هام انقدر درد و مرض هست که نتونن به این چیزا فکر کنن! - میشه چندتا از اون چیزای جذاب یا بدبختیا رو مثال بزنی؟ - خونه، زندگی، خونواده، تفریح، پول، کار... خیلیا به نون شبشون محتاجن... همین که شکمشون سیر شه براشون کافیه! سرم را به کف دستم تکیه میدهم: خب بعدش؟ - بعدش چی؟ حرفش را تکرار میکنم: خونه، زندگی، خونواده، تفریح، پول، کار... کار کنن که زنده بمونن و شکمشون سیر بشه، تا کی؟ تا وقتی بمیرن؟ همین؟ یأس و درماندگی را در نگاهش میبینم: راستی چقدر زندگی مسخره ست! هم برای‌ بدبختا، هم‌ پولدارا! لبخندی بر لبانم مینشیند؛ به هدفم نزدیک شده ام: اگه همینجوری تعریفش کنی آره. مردمک چشمانش به سمتم برمیگردد، چقدر صورتش تکیده شده است! - تو چجوری تعریفش میکنی؟ به صندلی تکیه میدهم و میگویم: چرا من تعریف کنم؟ بذار کسی که خودش ساخته تعریفش کنه! بذار از کارش دفاع کنه! - کی؟ - خدا! یه طرفه نرو به قاضی... اینهمه داری به زندگی بد و بیراه میگی، یه کلمه بشنو ببین خدا چی میگه؟ میدانم وقتی اینطور نگاهم میکند، یعنی باید بیشتر توضیح دهم؛ قرآنی که از جمکران آورده ام را از کیفم در می آورم وبه‌طرفش‌میگیرم: دفاعیات‌ خدا و تعریفش از زندگی اینجا نوشته... این هفته گفتم این کتابو امانت بدم بهت. با تردید قرآن را میگیرد، اما نگاهش به من است. پوزخند میزند: میخوای چادریم کنی؟ میخندم: الان این وسط کی حرف از چادر و حجاب و اینا زد؟ دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_چهار - نظرت چی بود دربارش؟ دوست داشتی؟ کتاب را دوباره نگاه میکند
💔 میگم این همه نظر صادق هدایت و نیچه رو درباره زندگی خوندی، نظر خدا رو هم بخون! نترس تاول نمیزنی!😉 همراهم زنگ میخورد، یعنی حامد پایین بیمارستان آمده دنبالم؛ صورت لاغر و رنگ پریده اش را میبوسم: میبینمت هفته دیگه ان شالله. - خداحافظ. - یا علی عزیزم! می دانم، کتابی بهتر از قرآن پیدا نمیکنم که بدهم بخواند، باید حرف های خدا را هم بشنود، بعد درباره زندگی قضاوت کند! باید اجازه دهم خدا خودش به یکتا بگوید که دوستش دارد... امیدوارم از روی آیه «أقَرب من حَبل الوَرید» چندبار بخواند. پیام می آید: گفتی ادواردو خودشو پیدا کرد، مگه گم شده بود؟ از روی سوال چندبار میخوانم، چه سوال سختی! توضیحش در پیامک سخت است، مخصوصا اگر بخواهی کمتر از اعتبارات کم شود و مجبور باشی همه حرفها را در یک پیام جا دهی؛ یعنی حدود 70 حرف! جوابی که در ذهنم آمده را چند بار سبک و سنگین می کنم، بعد مینویسم: اولا سلام، دوما اون چیزایی که همه ادواردو رو باهاش‌ میشناختن، اصل‌ نبودن، مخلفات بودن؛ ادواردو بین این مخلفات، اصلشو پیدا کرد. نگاه که میکنم از یک پیام بیشتر شده، کمی فاصله ها را حذف میکنم، درست نمیشود،☹️ بیخیال! در ادامه مینویسم: به سوره حشر رسیدی؟ و ارسال میکنم، به ثانیه نرسیده جواب می آید: منظورتو از مخلفات نمی فهمم! نه هنوز نرسیدم... این که رمان نیست تندتند بخونمش... تازه رسیدم به نساء. چطور؟ نه، دیگر نمیشود پیامکی حرف بزنیم، پیام میدهم: اینا از حیطه پیامک خارجه! مینویسد: همین الان میشه بزنگم؟ اگه کار نداری! - خواهش میکنم! هنوز پیام نرسیده که زنگ میزند، سلام کرده و نکرده میگوید: منظورت‌ از مخلفات چیه؟ حرف را در ذهنم ورز میدهم: ببینم، خود تو چیه؟ کجاست؟ - امممم.... خودم... نمیدونم... قلبم... قلب توئه! اونی که قلب مالشه، اون کجاست؟ - نه اون که... - چه میدونم... بدنم! - نه نشد! اون که بدن توئه! خودت! خود خودت! - فکر م! - اونم فکر توئه نه‌ خودت! تو کی‌هستی؟ دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_پنج میگم این همه نظرصادق هدایت و نیچه رو درباره زندگی خوندی، ن
💔 کمی خسته شده که صدایش را بالاتر میبرد: من خودمم! من منم! من حرف میزنم، فکر میکنم، راه میرم! من منم! به جایی که میخواستم رسیدم؛💪 از اینجا به بعد را باید بیشتر دقت کنم: آفرین. پس تو نه لباسی، نه غذایی، نه پولی، نه بدنی... تو خودتی! ادواردو همین خودش رو پیدا کرد... کسی که خودشو پیدا کنه خداشو هم پیدا میکنه! سوره حشر فرموده هرکی خودشو فراموش کنه خدا رو هم یادش میره! ادواردو خودشو فراموش نکرد، فهمید حقیقت غیر از اون ثروت افسانه ای و عشق و حاله! همین! صدای نفس هایش را میشنوم؛ شاید کمی سنگین بوده برایش، بعد از تاخیری چند ثانیه ای میگوید: پس چطور بفهمم کی ام؟ - ببین خدا چطور معرفیت کرده؟ مطمئن باش همونی. خدا هم گفته انسان چیه، هم دستورالعمل شو داده. باز هم جواب نمیدهد. میگویم: میدونی... گاهی انقدر این مخلفات روی خود ما ر و می پوشونه که باید یکی بیاد کنارشون بزنه تا خودمون پیدا شیم؛ قرآن کارش همینه! - دقیقتر بگو! - وقتی قرآن میگه: زندگی دنیا بازیچه ست، بعد یه جای دیگه میگه ما آدمو برای بازیچه نیافریدیم، این یعنی چی؟ یعنی دلیل اینکه خودمونو گم میکنیم اینه که مشغول بازی میشیم! - منظورت اینه که دنیا بازیه؟ - زینتای دنیا بازیه؛ ولی دنیا جای امتحانه؛ اینکه ببینن تو سرت به بازی گرم میشه یا حواست به حساب و کتابت هست؟ - آخه کجاش بازیه؟ اینکه آدم یه زندگی مرفه داشته باشه، مسافرتای باحال بره، خوشگل باشه، مشهور باشه... اینا به نظر من جدی اند! ولی اینکه آدم دلشو به اعتقاداتش خوش کنه یکم بچه‌گانه ست، این عقاید برای کسی نون و آب نمیشه! شاید یکم آدمو آروم کنه ولی زندگی نمیشه! حرفم را کمی مزمزه میکنم و جواب میدهم: بازی یعنی چی؟ ویژگی بازی چیه؟ - امممم... مثلا جدی نیست... تموم میشه و وقتی تموم شد تاثیری برای آدم نداره. -آفرین... حالا فرض کن یه بازیگر یا خواننده معروف و خوش قیافه‌ای...خونه و زندگی لوکسم داری... همه چیزایی که گفتی... تهش چی میشه؟ - خب خوش میگذرونم دیگه! - بعدش؟ - بعدی نداره! عشق و حاله! لابد میخوای نتیجه بگیری که بعدش میمیرن و تموم؟ - مال‌ و اموالشون‌ که‌ خیلی‌ جدی‌ بود،نمی تونن با خودشون ببرن! میمونه دست وارثشون؛ تیپ و قیافه شونم به دو روز نکشیده میپوسه، بو میگیره و حال همه ازشون بهم میخوره! شهرت شونم که اون دنیا به کار نمیاد! دیدی... مثل بازی! تموم شد و به هیچ دردی نخورد! آه میکشد . بعد از چند ثانیه میگوید: یعنی میگی اینا مخلفاتن؟ - اوهوم. اما عقاید و اعمال آدم، چیزایین که به روح گره میخورن، و تنها چیزایی که میمونن برات؛ حالا به نظرت کدومش بازیه؟ میخواهم بحث را جمع کنم؛ تا همینجا هم کافیست، او هم خسته شده، یادم باشد بعداً برایش از مولایش بگویم... دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود :)♥️ . 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (٩۴)قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِ
✨﷽✨ (٩۵) وَ لَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمينَ  ولى آنها هرگز به سبب آنچه از پيش فرستاده اند، آرزوى مرگ نكنند و خداوند به حال ستمگران، آگاه است. ✅نکته ها: نترسيدن از مرگ، نشانه ى صدق ويقين است. وقتى مرگ از راه مى رسد شوخى ها، تعارفات و خيالات مى گريزند، تنها انسان مى ماند و اعمال او. در لحظه ى مرگ، انسان باور مى كند كه متاع دنيا كم است و آخرت بهتر و باقى است. انسان اگر به مرتبه يقين برسد، هرچه به مرگ نزديك تر مى شود، احساس قرب و وصول به لقا و ديدار الهى مى كند. به همين دليل حضرت على عليه السلام وقتى ضربه ى شمشير را بر فرق خود احساس كرد فرمود: «فزت و ربّ الكعبة» قسم به پروردگار كعبه رستگار شدم. امام حسين عليه السلام در كربلا هر چه به ظهر عاشورا و زمان شهادت نزديك مى شد، صورتش برافروخته و شكوفاتر مى گرديد، و وقتى در شب آخر از يارانش پرسيدند: مرگ نزد شما چگونه است؟ جملاتى را در جواب عرضه داشتند كه نشان دهنده ى يقين آنان به حقّانيّت راهشان بود، آنها مرگ را شيرين مى دانستند و حتّى برخى از آنان در همان شب آخر با يكديگر مزاح مى كردند. 🔊پیام ها: - ترس از مرگ، در واقع ترس از كيفر كارهاى خود ماست. «بما قدّمت ايديهم» - مدّعيان دروغگو و متوقّعان نابجا، ظالمند. «واللَّه عليم بالظالمين» - خودتان مى دانيد كه چه كرده ايد، خداوند نيز كه از آنها با خبر است، پس اين همه ادّعا براى چه؟! «واللَّه عليم بالظالمين» (تفسیر نور) ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 یه تعریف متفاوت از °شهادتـ♡ــ°: آنگونه بمیرے ڪہ دنیا مدیونت شود :)) ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 آن روز عصر دلگیر پنجشنبه 22 مهر 1361 که مصطفی کاظم زاده در بغلم خندید و رفت، تا صبح سوختم. نگذاش
💔 یکی می رود مثل بعد از کلی التماس پایش به جبهه باز می شود اما هنوز تیری به سوی دشمن پرتاب نکرده را در آغوش می کشد یکی هم می ماند مثل و تا امروز می سوزد.... خاطرات مصطفی، نشان می دهد چطور قبل از شهادت، شویم... کتاب را بخوانید👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای صبا، گر بگذری در کوی او نزد او ما را جزین پیغام نیست کای دلارامی که جان ما تویی بی‌تو ما را یک‌نفس آرام نیست ... 💕 @aah3noghte💕
💔 " لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ " از ناامیدی در هرجایی می شود به خدا پناه برد، حتی از تاریکیِ شکم نهنگ... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 صبج سلام! امابعد روزتون بخیر ... 💕 @aah3noghte💕
💔 •• ‏از حال ما اگر پرسیده باشی، " سر می‌رویم ازدلتنگے ‌‌ ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 صبج سلام! امابعد روزتون بخیر #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
خداییش صبحونه های خیلی خوبی براتون میارم. شما فقط بندگی خداجانم رو بکنید،غذاتون با ما❤️😍
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_شانزدهم وَالقِصاصَ حَقناََ لِلدِّماء و قصاص را برای حفظ خون ها واجب ساخ
💔 فَآن تَعزُوهُ وَ تَعرِفُوهُ تَجِدُوهُ ابي دُونَ نِسائِکُم وَ اخَاابنِ عَمّي دُونَ رِجالِکُم و اگر به نسبت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مراجعه کنید و او را بشناسید، می فهمید که پدر من است نه پدرزن های شما و او برادرِ پسر عموی من است نه برادرِ مردان شما. با این نحو استدلال همه ی حاضران در مجلس غافلگیر، زیرا می گوید: شما معتقدید که پدر من پیامبر ص است ، من هم فرزند او هستم و او ، برادر همسر من است. چقدر زیبا است! بدون اینکه اسم علی علیه السلام را ببرد می گوید: پیامبر خدا برادرِ پسرعموی من است و بدین ترتیب به ماجرای عقد اخوّت اشاره می کند. همه می دانستند که پیامبر ص پس از ورود به مدینه بین مهاجرین و انصار عقد اخوت و برادری بستند، امّا طرف عقد اخوت خودشان را حضرت علی علیه السلام قرار داد. این یک اخوت حساب شده و معنوی بود. وَلَنِعمَ المَعزِيُّ الَیهِ و چه سعادتمند است کسی که به او نسبت داده شود، یعنی کسی که به پدرم ، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت معنوی و روحی داشته باشد سعادتمند است. منظور حضرت علی علیه السلام است که شایستگی اخوت معنوی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را یافت. حضرت علیها السلام چه بسا عظمت همسر خود را بیان می‌کند که او در سطح روحیات و معنویات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است و دارای همان مرتبه و عظمت می باشد، چون حقیقت عقد اخوت بر اساس یک نوع هماهنگی روحی است. حضرت باز هم نمی گوید: او همسر من است. بلکه می گوید: او پسرعموی من است. توصیف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاََ بِالنِّذارَةِ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسالتش را در حالی ابلاغ کرد که مردم صاداََ انذار می نمود. صَدع به معنای شکافتن است و برای سخن گفتن بلند و اظهار کردن کلام همراه با اجهار به کار می رود. منظور حضرت این است که پدرم در جمعی مبعوث شد که سکوت و خاموشی، همه ی آن ها را فراگرفته بود. پدرم آن جوّ را شکست و این شکست اثر آهنگ توحید بود که از حلقوم پدر من در آمد. انذار هم یعنی اعلام خطر . پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم جوّ غالب آن روز را که شرک و جاهلیت بود شکست و حق را که همان توحید است اظهار نمود. مائلاََ عَن مَدرَجَةِ المُشرِکین در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به راه و روش مشرکین پشت پا زده بود، یعنی حضرت به جوّ شرکی که در آن جامعه غلبه داشت اصلاََ توجّه نکرد. او بدون توجّه به آن ها و برخلاف طریق آن ها راه خدا را پیمود، مردم را به توحید دعوت کرد و از بت پرستی و شرک انذار داد. ضارِباََ ثَبَجَهُم آخِذاََ بِاکظامِهِم در حالی که به کمر مشرکین ضربه زد و گلوگاه آنان را گرفت.ثَبج به معنای وسط یا کمر و کَظم به معنای گلو یا حنجره است.اگر کمر و گلوی کسی را محکم بگیرند قدرت هیچ مقاومتی باقی نمی ماند. حضرت زهرا سلام الله علیها تشبیه بسیار زیبایی دارند، می فرمایند: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی خواست آن جوّ شرک را بشکند و از بین ببرد،چنان محکم و قاطع و بی هیچ انعطاف وارد شد که هیچ کس نتوانست مقاومت کند، چرا که در بحث اصول اعتقادی اصلاََ نرمش و انعطاف معنی ندارد. این طور نیست که یکی بگوید:دو خدا وجود دارد، دیگری بگوید:یک خدا وجود دارد، بعد هر دو انعطاف نشان دهند و مثلا به این معتقد شوند که یکی و نصفی خدا وجود دارد .نه خیر ! در اصول اعتقادات و مبارزه با شرک اصلا انعطاف در کار نیست.البته این غیر از بحث( روش) است . قطعا روش باید منطقی باشد نه غیر منطقی.جمله بعد اشاره به همین مطلب دارد. راه و روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وَداعِیاََ الی سَبیل رَبِّهِ بِالحِکمةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ در حالی که مردم را به وسیله حکمت و استدلال و موعظه نیکو دعوت می کرد. روش پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همان (اُدعُ الی سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلهم بِالَّتی هِی اَحسَن) است. امّا روش منطقی غیر از ایستادن بر اصول و عقب نشینی نکردن است. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 محدودیت های ذهن خود را بشکنید، نیروهای خود را متمرکز کنید همچون چشمه ای نرم و سبک بجوشید و زندگی خود را به صورت شاهکار بی نظیری در آورید.
💔 طی ۸سال ، بیش از ۲۰۰ هزار نفر شهید و صدها هزار نفر جانباز شدند تا اقتدار کشور حفظ و زمینه پیشرفت عزتمندانه ملت فراهم شود! اما در ۷ سال گذشته عده‌ای کاری کردند که همه تصور کنند محتاج «ترحم دشمن» هستیم! 😏 👤 حجت الله عبدالملکی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفتاد_و_شش کمی خسته شده که صدایش را بالاتر میبرد: من خودمم! من منم! من
💔 به سحرخیزی عادت دارم؛ اما امروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شدم، بیست دقیقه ای به اذان مانده، شب قبل خیلی زود نخوابیدم؛ اما الان هم از خواب پریده ام و خوابم نمی برد. چند بار پهلو به پهلو می شوم؛ بی فایده است. روی تخت مینشینم و تسبیح را برمیدارم که ذکر بگویم، صدای برخورد قطرات باران به شیشه و سقف، باعث میشود بلند شوم و بروم لب پنجره، چه باران تندی! هر از گاهی صدای باد هم همراهش میشود، همانطور که پشت پنجره‌ ایستاده ام، ذکر میگویم. گوش تیز میکنم؛ بعید است حامد خواب باشد، صدای آرام زمزمه مناجاتش را به سختی میشنوم؛ میدانم دوست ندارد کسی خلوتش را بهم بزند، برای همین از رفتن به اتاقش منصرف میشوم. عادت ندارم بعد از نماز صبح بخوابم، کم کم آماده میشوم که بروم؛ مثل همیشه، بی سروصدا میروم به‌ آشپزخانه‌ تا صبحانه بخورم، حامد همیشه زودتر از من می رفت اما این بار، او همزمان با من می آید که صبحانه بخورد. با تعجب میگویم: تو هنوز نرفتی؟ طعنه میزند: علیک سلام... صبح شما هم بخیر... منم خوبم... - خب حالا عمه بیدار میشه! سلام! هنوز نرفتی؟ - به نظرت رفتم؟؟ با خنده میگویم: مسخره! - مسخره داداشته! نان گرم می کند و آب را جوش می آورد، من هم چند گردو میشکنم چون میدانم نان و پنیر و گردو دوست دارد؛ می نشیند پشت میز که لقمه بگیرد؛ عمه که تازه بیدار شده، خمیازه کشان وارد می شود و همانطور که سلام میکنیم، چای را میگذارد دم بکشد؛ من هم پنیر را روی تکه نانی بزرگ میگذارم و پهن میکنم، نان را میپیچم و همانطور که لقمه را گاز میزنم، بلند میشوم که بروم اما حامد میگوید: وایسا یه لحظه! در دهانه در متوقف میشوم. میگوید: عجله که نداری؟ نگاهی به ساعت مچی می اندازم: نه خیلی. از عمه میپرسد: شما چی؟ عمه هم عجله ندارد. حامد لبخند میزند: چه خوب! پس امروز که من زودتر بیدار شدم میرسونمتون. از قیافه اش پیداست حرفی دارد یا می خواهد دسته گل به آب بدهد. عمه مینشیند جلو و من عقب، راه می افتد. تمام راه درباره در و دیوار حرف میزند! شاید میترسد برود دور و بر موضوع اصلی اش! عمه زودتر از من خسته میشود: چی میخوای بگی؟ تا برسیم به مدرسه عمه، باز هم من من میکند، جلوی در مدرسه می ایستد. عمه غر میزند: میگی یا برم؟ حامد دستانش را به علامت تسلیم بالا می آورد: چشم... چشم... به شرطی که قول بدین کتکم نزنین! عمه فقط نگاه میکند؛ از آن نگاه های مادرانه ای که باعث میشود همه چیز را لو بدهی. میگویم: حامد بگو دیگه، دوباره چه غلطی کردی؟ لبخند میزند: من که بچه گلی ام، هیچ غلطی نمیکنم، ولی داعش غلطای اضافه کرده، باید بریم ادبش کنیم. عمه اخم میکند. حامد جرأت پیدا کرده و محکمتر ادامه میدهد: یه ماموریت کوچولوئه توی سوریه! خودمو کشتم تا اینو بگم! امروز ساعت 9 پرواز دارم. خواستم خداحافظی کنم، بگم خوبی بدی دیدین حلال کنین...نگاه تند عمه، ساکتش میکند. دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ... 💞 @aah3noghte💞