eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم یک سال گذشت از شهادت یه شیر حیدرکرار، یه مدافع حرم عقیله بنی هاشم
💔 ... ادامه قسمت قبل اما امروز خیلی غریبانه توی خونه ی ابدیش آرامیده و نه توی کرج و نه جای دیگه میدونند این شیربچه حیدرکرار از جنوب سوریه تا شمال سوریه توی بیشتر درگیریها مثل مولاش علی ع سرش رو برای خدا به عاریه داد و به انتهای صفوف مسلحین و داعش یورش برد و پیوسته با دستهای مشت کرده و دندان‌هایی که از شدت خشم روی هم فشار میداد به جهاد با کفار پرداخت و خدا شاهده که به اندازه نفس راحتی هم کم نگذاشت آخرسر هم غریبانه ظهر شهادت بی بی دوعالم فاطمه زهرا س جایی که هیچ کسی احتمالش رو هم نمی‌داد به مهمانی خدا رفت و مزد همه خستگی هاش رو با اهدای خون پاکش از دست خود بی بی گرفت و آسمانی شد. ✍به روایتِ ... 💞 @aah3noghte💞 ؛ تا اتمام قسمت ها کپی نکنید!🌸 به رسم امانت از عکس هایی استفاده میشه که خود شهید عبدالله زاده استفاده کردند👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_شصت_و_دو جراحت گلو و تار های صوتی
✨ انتشار برای اولین بار✨

  


جراحت گلو و تار های صوتی
راوی: مادرشهید




حمید آهسته خودش را کنار من کشید و به ارامی گفت :«عباس تو سر محمدحسین را گرم کن و مواظب باش نفهمد تا من بروم!»...


گفتم:«حمید نرو! خیلی خطرناک است، ممکن است ارتشی ها اشتباه بگیرند و به رگبارت ببندند، صبر کن همه با هم می رویم.»


گفت :«نمی شود زیاد صبر کرد. همین طور دارد از بچه ها خون می رود. تازه عراقی ها هم هر لحظه ممکن است از راه برسند.»


گفتم :« من نمی دانم، ولی محمدحسین ناراحت می شود.»


این زمزمه ی آهسته ی ما را محمدحسین شنید، تا حمید آمد دوباره چیزی بگوید، یک مرتبه بلند شد و ایستاد، حرف که نمی توانست بزند، با دست جلوی حمید را گرفت و اشاره کرد که نباید از جایش تکان بخورد.
در واقع با اشاره دست فهماند که بنشین و حرکت نکن، وقتش که شد همه با هم می رویم. 


حدود دو ساعت روی تخته سنگ نشستیم، نزدیکی های ساعت سه بود که محمدحسین بلند شد و اشاره کرد را بیفتیم. دیگر مشکلی نبود، در آن ساعت نیرو های خودی انتظار داشتند که برگردیم. به خط که رسیدیم، کلمه ی رمز را گفتم و وارد شدیم. بعد بلافاصله سوار ماشین و به طرف مقر خودمان حرکت کردیم. محمدحسین مهدی شفازند را بیدار کرد و با تخریب چی به سمت اسلام آباد حرکت کردند و واقعا خدا به هر دوی آن ها رحم کرد، چون خونریزی از محل جراحت آن ها را تا مرز بیهوشی رسانده بود . 

جالب اینکه مهدی می گفت او در همان حال بیهوشی لب هایش تکان می خورد و ذکر می گفت.


... 
...



💞 @aah3noghte💞


 
شهید شو 🌷
💔 ، یک جریان است یک واقعه دنباله‌دار که از کنار برکه غدیر خُم آغاز شد و تا ادامه خواهد داشت... باید گرامی داشته شود حتی با خون دادن به پای تا دیگر برای رقم نخورد... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ما بی تو خسته ایم... دعا کن برای ما 01:20 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بعضی از روزهای تلفن همراهش خاموش بود. وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت: ارتباطم را با دنیا کمتر میکنم تا کمی زمانم را برای امام زمانم اختصاص بدم. اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم... به راویت همسر ♥️🍃اللهم عجل لولیک الفرج ♥️🍃 ... 💕 @aah3noghte💕