eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۰۱) وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‌ عَلَيْكُمْ آيا
✨﷽✨ (۱۰۲) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‌ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد! از خداوند پروا كنيد آن گونه كه سزاوار تقواى اوست و نميريد مگر اين‌كه مسلمان باشيد. ✅ نکته ها هر كمالى مثل ايمان، علم و تقوا، داراى مراحلى است. مرحله‌ى ابتدايى ومراحل بالاتر، تا مرحله كمال مطلق. در قرآن مى‌خوانيم: «رَبِّ زِدْنِي عِلْماً» خدايا! دانش مرا زياد كن. و يا در دعاى مكارم‌الاخلاق مى‌خوانيم: «بلّغ بايمانى أكمل الايمان» خداوندا! ايمان مرا به كمال برسان. در اين آيه نيز مى‌خوانيم: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» عالى‌ترين درجه‌ى تقوا را پيشه كنيد. 🔊 پیام ها - مؤمن، هر روز بايد مرحله‌ى بالاترى را بپيمايد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» - تقواى واقعى، در سايه ايمان به مبدأ ومعاد است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» - تقوا، رمز حسن عاقبت است. «اتَّقُوا اللَّهَ ... تَمُوتُنَّ ... مُسْلِمُونَ» - ايمان آوردن كافى نيست، با ايمان ماندن لازم است. پايان كار از شروع آن مهم‌تر است. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» - اسلام، نه تنها چگونه زيستن را به ما مى‌آموزد، بلكه چگونه مردن را نيز به ما آموزش مى‌دهد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» - انسان در سرنوشت وعاقبت خود نقش دارد. «لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» - اسلام، هم به كيفيّت تقوا توجّه دارد وهم به تداوم آن تا پايان عمر. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 📘 نام کتاب: " سه دقیقه در قیامت " 📝 نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 📑 انتشا
💔 📘 نام کتاب : " خودسازی به سبک شهدا " ✍ : نویسنده : " زهرا موسوی " 📑 ناشر : " موسسه حماسه ۱۷ " 📖 توضیحات : ، فقط یک کتاب نیست؛ درس‌نامه‌ای است که معلمانش هستند. ما خودمان هم می‌دانیم که نیازمند ، محاسبه نفس و جهاد اکبر هستیم اما گاهی حس می‌کنیم بدون الگو، راه را بلد نیستیم؛ چه الگویی بهتر از شهدا؟! آن‌ها که از کلاس خودسازی، با نمره قبولی خارج شدند و به سوی بهشت برین پر کشیدند. هفتاد و سه شهید از و گرفته تا و و ، در این کتاب اسرار خودسازی خود را به یادگار گذاشته‌اند. در بخشی از کتاب، درباره شهید آمده است: "می‌گفت هر وقت خواستی از کسی عیب در بیاری، صبح به صبح برو جلو آینه ببین خودت چقدر عیب داری؟! هر وقت هم کردی، برای هر کدومش یه عم یتسائلون (سوره نبا) بخون. بعد از چند وقت که دیدی چقدر به گردنت اومده، دیگه به فکر گناه نمی‌افتی." ... 💞 @aah3noghte💞
⛔️ تکذیب یک شایعه اخیرا در فضای مجازی فیلم وداع شهید از شهدای درگیری با اشرار مسلح در استان مرکزی به‌عنوان شهید مدافع حرمی که پس از ۶ سال پیکرش سالم تفحص شد!!! در حال نشر می‌باشد که از اساس کذب می‌باشد لذا از همه دلسوزان به فرهنگ جهاد و شهادت درخواست می‌گردد تا به این شایعات بی‌اساس توجه ننمایند و اخبار را از مراجع رسمی دنبال کنند ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت57 خنده‌ام
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 


دستانم یخ می‌کنند و سرم داغ می‌شود. حس می‌کنم الان است که از این تغییر ناگهانی دما، ترک بخورم!


از خانه بیرون می‌آید و در را پشت سرش می‌بندد. انگار مطهره است. همان‌جا جلوی در خانه‌شان می‌ایستد و به کیفش نگاهی می‌اندازد.

با یک دست، چادرش را می‌گیرد که عقب نرود، مثل مطهره. مطهره هم همیشه یا با دست یا حتی با دندان، چادرش را می‌گرفت و نمی‌گذاشت عقب برود.

خانم رحیمی شاید از بودن چیزی در کیفش مطمئن می‌شود و شاید هم گوشی‌اش را چک می‌کند. سرش پایین است.

در کیفش را که می‌بندد، تازه یادم می‌افتد نباید من را ببیند. قبل از این که سرش را بلند کند و رویش را تنگ بگیرد، سرم را کمی پایین می‌برم که نبیندم. هرچند شاید اگر ببیند هم نشناسد.

اصلاً مگر من را چندبار دیده؟ یک بار شاید...آن هم نصفه‌نیمه. من بیشتر او را دیده‌‌ام؛ تقریباً سر هر قراری که با خانم صابری داشته.

رو گرفتنش هم شبیه مطهره است. کمیل داد می‌زند: 
- هوی! کجایی؟ نامحرمه ها!

لبم را محکم گاز می‌گیرم تا به خودم بیایم. آمده‌ام زاغ‌سیاه دختر مردم را چوب می‌زنم که چه بشود؟ 

چقدر من احمقم. چشم می‌بندم و دست می‌کشم روی صورتم. از خودم انتظار نداشتم.

استارت می‌زنم و دیگر نگاه نمی‌کنم به خانم رحیمی که دارد پیاده خودش را می‌رساند به سر کوچه.

به مادر قول داده بودم زود برگردم و چمدان ببندیم. قرار است برویم مشهد؛ بعد از مدت‌ها...

باید بروم این درگیری ذهنی را در حرم حل کنم...ببینم راه حل امام چیست؟

*
مثل مارگزیده‌ها به خودم می‌پیچیدم و در اتاق راه می‌رفتم.

با این که به بچه‌های مرزبانی غرب سپرده بودم کسی کاری به کار قرار تجهیز نداشته باشد و بچه‌های اداره ایلام هم تیم تروریستی را زیر چترشان گرفته بودند، باز هم دلم آرام نبود.

نمی‌دانم چرا؛ اما همیشه باید کاری را خودم انجام بدهم تا خیالم راحت راحت بشود. این هم شاید یک عیب باشد؛ اما چکار کنم؟

برای چندمین بار بی‌سیم را برداشتم و با بچه‌های اداره ایلام ارتباط گرفتم:
- یاسین یاسین عباس...
- یاسین به گوشم.

- اعلام موقعیت؟
- تجهیزشون انجام شده، دارن میرن به سمت شرق. موردی نیست.

- بسیار عالی یاسین جان. هرخبری شد به من اطلاع بده.
- چشم.

بی‌سیم را گذاشتم روی میز و با دو انگشت، پیشانی‌ام را فشردم. چشمان و سرم درد می‌کرد. 

ساعت دو و نیم نصفه‌شب بود؛ اما با این که شدیداً کمبود خواب داشتم، دلم نمی‌خواست بخوابم.

حس بدی بود این که می‌دانستم الان یک تیم تروریستی مسلح دارند در خیابان‌ها و جاده‌های ایران وول می‌خورند.

فعلا نمی‌توانستیم دستگیرشان کنیم؛ چون باید به تیم‌های تروریستی دیگر هم می‌رسیدیم و همه را با هم زیر ضربه می‌بردیم.

جلال قرار بود آمار قرارهای تجهیز را به ما بدهد؛ البته اصل کارش این بود که ما را رساند به سرتیم تجهیزشان؛ همان مرد درشت‌هیکلی که در پارتی دیده بودم.

اسمش حافظ بود؛ اصالتاً ایرانی اما ساکن ترکیه. یکی دو سال می‌شد که برگشته بود ایران برای خرید و فروش اسلحه و تجهیز تیم‌های تروریستی.



- عباس جان نمی‌خوای بخوابی؟

برگشتم به سمت صدا. میلاد بود که داشت صندلی چرخ‌دارش را هل می‌داد به سمت من.

نور آبیِ مانیتور لپ‌تاپش روی صورتش افتاده بود. شکسته‌تر از سنش به نظر می‌رسید.

بعد از حادثه وحشتناکی که سال هشتاد و هشت تجربه کرد و چندماهی به کما رفت، با نذر و نیاز و دعای خانواده‌اش توانست به دنیا برگردد؛ اما بدون پا.
ویلچر نشین شد و دیگر نتوانست به عنوان نیروی عملیات فعالیت کند.


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
📣 🌷مراسم گرامیداشت شهید ابوالفضلی، مدافع‌حرم شهید حامد جوانی🌷 🎙سخنران:سردار بابازاده(فرمانده قرارگاه مطقه ای عاشورا) 🎤باخاطره گویی:همرزم شهید سرهنگ عبدی 📆پنج شنبه ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت۱۵:۳۰ 🗺 از چهارراه لاله_به طرف ابوریحان_انتهای خیابان ملت (تاکسیرانی)_مجتمع فرهنگی هنری دکتر مبیّن ... 💞 @aah3noghte💞
💔 رفقــا‌یـه‌دقیقــه‌حـرف‌خـودمـونـی‌ تا کِی‌بگیـم،تاانقـلاب‌مهـدی!!؟؟💔 یک‌نماینـده‌سـاده‌،یک‌تیـم‌تبلیغـاتـی‌داره آیـاامـام‌زمـان‌ِمـن‌و‌شمـاکـه نمـاینـده‌خـدا‌روی‌زمیـنه،💫 نبـایـدتیـم‌تبلیغـاتـی‌داشتـه‌باشـه؟؟ پیـام‌هـایـی‌کـه‌یـاد‌امـام‌زمـان‌رو‌تـو‌دلهـا‌❤️ زنـده‌میکنـه‌نشـر‌بـدیـم.📚 روزے یه پیامـ با اخلاصـم کافیـہ ها... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ ما فقط ظاهرے از اوج تو را می‌بینیم گذری نیست به معراج تو حیران شده را #آھ_اے_شھادت... #
💔 گــوش ڪن اینجـا دل هر سنگ مےگوید رضا سینه ے نقاره با آهنگ مےگوید رضا.....💔 اعضای ڪانال آه در حرم مطهر امام رضا جانمون هستیم ... 💕 @aah3noghte💕
💔 رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ خدایا به اتفاقات خوب نیاز دارم... . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 📌 فکر می‌کرد از ته دلش خبر دارد... 🕌 قبل از اینکه وارد مسجد شوم، یک گروه خبری برای مصاحبه با نمازگزاران آمده بود. از من هم مصاحبه کردند. از من پرسیدند: بهترین آرزو یا دعات چیه؟ بی‌درنگ گفتم: دعا برای ظهور امام زمان (عجل‌الله). 📿 نماز شروع شد. در قنوت نماز برای «خودم» دعا کردم: ربَّنا آتنا في الدُّنیا حَسنه… آخر نماز به این فکر کردم که چرا قنوت نمازم با آرزویم یکی نیست؟!
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۰۲) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُق
✨﷽✨ (۱۰۳) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى‌ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ‌ وهمگى به ريسمان خدا چنگ زنيد وپراكنده نشويد ونعمت خدا را بر خود ياد كنيد، آنگاه كه دشمنان يكديگر بوديد، پس خداوند ميان دلهايتان الفت انداخت ودر سايه نعمت او برادران يكديگر شديد، و بر لب پرتگاهى از آتش بوديد، پس شما را از آن نجات داد. اين گونه خداوند آيات خود را براى شما بيان مى‌كند، شايد هدايت شويد. ✅ نکته ها حضرت علىّ عليه السلام مى‌فرمايد: قرآن، حبل اللّه است. واز امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «نحن حبل اللّه» ما اهل‌بيت، حبل اللّه هستيم. و در روايت ديگرى آمده است: علىّ‌بن ابى‌طالب عليهما السلام حبل اللّه است. ايجاد الفت ميان دلها تنها به دست خداست. «فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ» قرآن خطاب به پيامبر مى‌فرمايد: «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ» اگر همه‌ى سرمايه‌هاى زمين را خرج كنى نمى‌توانى بدون خواست او بين دلها ايجاد الفت نمايى. تفرقه، در رديف عذاب‌ها و مجازات‌هاى الهى است. همچنين در اسلام دروغ گفتن براى ايجاد وحدت، جايز و راست گفتنِ تفرقه‌انگيز، حرام است. 🔊 پیام ها - وحدت و دورى از تفرقه، يك وظيفه‌ى الهى است. «وَ اعْتَصِمُوا» - محور وحدت بايد دين خدا باشد، نه نژاد، زبان، ملّيت و .... «بِحَبْلِ اللَّهِ» - از بركات و خدمات اسلام غافل نشويد. «إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ» - وحدت، عامل اخوّت است. «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» - اتّحاد، از نعمت‌هاى بزرگ الهى است. «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ» - تفرقه و عدوات، پرتگاه و گودال آتش است. «شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ» - نعمت‌هاى خداوند، آيات او هستند. «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ ... يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ» - يادآورى نعمت‌هاى الهى عامل عشق و زمينه‌ساز هدايت است. «وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ ... لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مستند "ماجرای نیمروز" همزمان با سالگرد شهادت دکتر فخری زاده 🎞 🔹 از خدمات ارزنده و زندگی مجاهدانه شهید فخری زاده تا ماجرای شهادت دانشمند هسته ای ایران 🔹 پیچیده ترین عملیات ترور توسط صهیونیستی ها چگونه اتفاق افتاد؟ 🔸 جمعه ۵ آذرماه از شبکه یک سیما ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #معرفی_کتاب 📘 نام کتاب : " خودسازی به سبک شهدا " ✍ : نویسنده : " زهرا موسوی " 📑 ناشر : " موسسه
💔 «پرواز در سحرگاه» زندگینامه و خاطرات شهید محمد غفاری است که انتشارات شهید ابراهیم هادی آن را به چاپ رسانده است. شهید محمد غفاری از یگان صابرین نیروی زمینی سپاه، در عملیات علیه گروهک منافق پژاک در سال ۱۳۹۰ به شهادت رسید. در این عملیات یازده تن از مجاهدین ایرانی به شهادت رسیدند. پژاک، شعبه‌ای از گروهک تروریستی پ.ک.ک است. این گروهک برای اقدام ضد امنیتی علیه جمهوری اسلامی ایران شکل گرفت. و حدود سال ۱۳۸۳ توسط آمریکایی‌ها از بدنهٔ پ.ک.ک جدا شد. آن‌ها در ایران فعال بودند و جذب داشتند. اما نیروهای این گروه، عمدتاً از کشورهای سوریه، ترکیه و عراق هستند. شاید بتوان گفت حدود بیست درصد نیروهای آن ایرانی است. تمام فعالیت‌های آن‌ها با اجازه و فشار مستقیم آمریکا است. پ.ک.ک از سال ۱۳۶۰ در شمال غرب کشور دارای مقرهایی بود. اما فعالیت نظامی نداشتند. اما بعد از پایان جنگ، وارد فاز دیگری شد. سال ۱۳۸۳ با شهادت سردار شهید قهاری، سپاه به طور مستقیم با این گروهک درگیر شد تا این که در سال ۱۳۹۰، سپاه ریشه این گروهک را خشکاند. چریک‌های پ.ک.ک همان کسانی هستند که ارتش ترکیه را با آن عظمت به زانو درآورده‌اند. اما آن‌ها در مقابل فرزندان انقلاب و یاوران رهبر، این‌گونه شکست را قبول کردند. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بچه اش داشت یه کار بد انجام می داد داد میزد و می گفت: "منو ببین! منو ببییییین"! بهش گفت: "مگه نمی دونی وقتی کار بد می کنی، من نگاهت نمی کنم؟!"😒☝️🏻 دلم لرزید... یادم افتاد به بودنِ خدا ما هم وقتی می کنیم، خدای مهربانتر از مادر، ندید می گیره؛ البته اگه به خودمون بیاییم و کنیم🥀 برای خوب شدن دل تک تک همسنگری هامون❣ ... 💞 @aah3noghte💞
شب، ان شالله یه خاص داریم✌️ بقیه رو سهیم کنین به این
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت58 دستانم یخ
💔


🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 



بعد از حادثه وحشتناکی که سال هشتاد و هشت تجربه کرد و چندماهی به کما رفت، با نذر و نیاز و دعای خانواده‌اش توانست به دنیا برگردد؛ اما بدون پا.
ویلچر نشین شد و دیگر نتوانست به عنوان نیروی عملیات فعالیت کند.

گفتم:
- نمی‌تونم بخوابم. اعصابم ریخته به هم.

و رها شدم روی مبل کنار اتاق. با دست چشمانم را ماساژ دادم. دست میلاد روی شانه‌ام نشست:
- شما ناراحت نباش دادا. یکم بخواب. اگه خبری شد بیدارت می‌کنم.

- راستی امید کجاست؟
میلاد لبخند زد و دندان‌های مصنوعی و ردیفش پیدا شد؛ فک و دندان‌هایش در آن تصادف آسیب جدی دیده بود.

گفت:
- حواست نیستا! باهاش تماس گرفتن، فوری مرخصی گرفت رفت، من اومدم بجاش. قراره دوباره بابا بشه.

لبخند زدم. بابا شدن به امید می‌آمد. با خودم گفتم امید بابای خوبی می‌شود؛ حتی اگر نتواند بیشتر وقتش را با بچه‌هایش بگذراند. از آن باباهایی می‌شود که در زمان کمِ بودنشان هم خاطره خوب می‌کارند در ذهن بچه‌ها.

من چی؟ شاید اگر مطهره زنده بود من هم پدری را تجربه کرده بودم. شاید من هم بابای خوبی می‌شدم...

به مطهره گفته بودم دلم می‌خواهد یک دختر داشته باشم که اسمش را بگذارم زینب. شاید اگر مطهره زنده بود، زینبمان دو سه سالش بود...
شاید...

میلاد دید که دوباره رفته‌ام توی فکر. برای همین دوباره زد سر شانه‌ام:
- یکم بخواب عباس جان. من بیدارم، حواسم هست.

و کمی به شانه‌ام فشار آورد تا دراز بکشم روی مبل. کفش‌هایم را درآوردم و سرم را گذاشتم روی دسته چرمی مبل. چشمانم را بستم.

آخرین تصویری که مقابلم دیدم، میلاد بود که لپ‌تاپش را گذاشته بود روی زانوهایش و نور آبیِ لپ‌تاپ بر صورتش افتاده بود.
صدای برخورد انگشتان میلاد با صفحه کیبورد و فشرده شدن دکمه‌ها برایم حکم لالایی داشت.

خوابم سنگین نشد؛ یعنی کلا خواب من، سبک است. هنوز کمی صدای اطراف را می‌شنیدم؛ صدای فشرده شدن دکمه‌ها. گاهی قطع می‌شد و گاهی نه.

کم‌کم این صدا هم آرام گرفت و هرازگاهی صدای کلیک کردن و تک صدای زدن دکمه اینتر به گوش می‌رسید.

از بیرون هم صدایی نمی‌آمد؛ شهر در سکوت بود و فقط یک جیرجیرک در حیاط اداره کنسرت راه انداخته بود. آرامش شب را دوست داشتم.

نمی‌دانم چقدر پلک‌هایم را گذاشتم روی هم و در خلسه خواب و بیداری غوطه‌ور شدم؛ اما ناگاه حس کردم صدای فشرده شدن دکمه‌های کیبورد و کلیک‌های میلاد تندتر و بیشتر شده؛ مثل صدای بارانی که ناگهان شدت بگیرد و تبدیل به رگبار شود.

چشمانم را باز کردم. نگاهم به ساعت دیواری افتاد که ساعت چهار صبح را نشان می‌داد.

چشمانم سر خورد به سمت صورت میلاد که نور لپ‌تاپ روشنش کرده بود. اخم‌هایش رفته بود توی هم و چشم از مانیتور نمی‌گرفت.

سرم را کمی بلند کردم و گفتم: میلاد چی شده؟
جواب نداد. اصلا فکر کنم نشنید. نشستم روی مبل و کفش‌هایم را پا زدم: میلاد با توام! چیزی شده؟

میلاد سرش را بلند کرد. هنوز اخم داشت: یکی داره گوشی خانم رحیمی رو هک می‌کنه!
*



مطهره چهارزانو نشسته است روی فرش‌های حرم و زیارت‌نامه می‌خواند؛ همان‌جایی که دلم می‌خواست در اولین سفر مشهدی که با هم می‌رویم آن‌جا بنشینیم.

صحن انقلاب، روبه‌روی پنجره فولاد.

هیچ‌وقت نشد با هم بیاییم این‌جا. الان هم خودش تنها نشسته و یک دستش را زیر چانه زده، یک نگاهش به گنبد است و یک نگاهش به زیارت‌نامه.

دوست دارم بروم کنارش بنشینم؛ اما خجالت می‌کشم.

می‌دانم که ذهنم را می‌خواند و حتماً فهمیده یک نفر دیگر غیر از خودش هم چند روزی ست در ذهنم قدم می‌زند.

از مطهره خجالت می‌کشم، از خودم و از امام رضا علیه‌السلام هم.

دوست دارم مطهره را صدا بزنم، با هم حرف بزنیم و بپرسم از دستم ناراحت است یا نه. من الان مطهره را دوست دارم؟ قطعاً...


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...