eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 "﮼نحن‌کهف‌لمن‌اِلتجالَينا " ﮼ماپناهگاهيم... ﮼براي‌هرکس‌که‌به‌ما‌پناه‌آورد «امام‌حسن‌عسکری» ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🤲🏻 خدایا شکرت به خاطر شب‌هایی 🌙 که تبدیل به صبح ☀️ شدند. دوستانی که مبدل به خویشاوند 🧡 شدند. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۴۰) إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ م
✨﷽✨ (۱۴۱ ) وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَاَمَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَفِرِينَ ↩️و (فراز ونشیب‏هاى جنگ براى آن است) تا خداوند افراد مؤمن را پاك و خالص، و كافران را (به تدریج) محو و نابود گرداند. ─┅─═ঊঈ🕋ঊঈ═─┅─ نکته ها🔻تفسیرنور☀️ ↩️كلمه ‏ى «تَمحِیص» به معناى پاك نمودن از هرگونه عیب، و «مَحق» به معناى كم شدن تدریجى است. 💦🍃گویا خداوند در اُحد مى‏ خواست نقاط ضعف مسلمانان را به آنان نشان دهد تا به فكر اصلاح و جبران نقایص بیفتند و براى حركت‏هاى بعدى آمادگى لازم را داشته باشند. 💦🍃 گاهى شكست‏هاى سازنده و بیدارگر، از پیروزى‏ هاى خواب آور مطلوب‏تر است. ─┅─═ঊঈ🕋ঊঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1💦🍃جنگ، میزانى است براى شناسایى افراد پاك از اشخاص پوك. «لیمحّص اللّه» 2💦🍃براى اهل ایمان، شكست یا پیروزى سعادت است. زیرا یا شهادت، یا تجربه، یا غلبه بر دشمن را به دست مى ‏آورد. «لیمحّص اللّه الّذین آمنوا» 3💦🍃رشد و شكوفایى ایمان، محو و سرنگونى كفر، به مرور زمان و در طول تاریخ به دست مى‏ آید. «لیمحّص... یمحق» 4💦🍃آینده ‏ى تاریخ به سوى محو و نابودى كفر است. «یمحق الكافرین» 5💦🍃شكست امروز مهم نیست، پایان كار اصل است. «و یمحق الكافرین»یُمَحّص» دلالت بر استمرار و «یَمحَق» معناى تدریج را با خود دارد. 🚩🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم.🚩🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 الهی🌱 وَطَیِّب بِقَضائِکَ نَفسی خدایا مرا به قضایت دل خوش کن ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 خیلی کارها هست که باید انجام بگیرد جز با روحیه‌ی بسیجی امکان‌پذیر نیست ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 لب تر کند سیدعلی جان بر کفند عمّارها لشکر بخواهد صف به صف آماده‌اند عیّارها اشعـر اگـر دم میزند از صلح با طاغـوتیان مشق شهادت کرده‌اند در این زمان، تمّارها ... 💞 @aah3noghte💞 لوگو پاک نشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت93 تکیه می
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  


از جا بلند می‌شوم. انفجارها روی جاده است.

فقط از دور می‌بینم که خاک بلند شده و در هم پیچیده. آتش نمی‌بینم؛ دود هم.

سیاوش بلند می‌شود و مثل من به جاده خیره می‌شود: 
چرا جاده رو می‌زنن لامروتا؟

شانه بالا می‌اندازم و درحالی که چشمم به جاده است، می‌روم به سمت اتاقک.

علی جلوی در اتاقک ایستاده و با دوربین دوچشمی جاده را نگاه می‌کند.

دوربین را از دستش می‌کشم و روی چشمان خودم می‌گذارم.

فقط غبار و خاک می‌بینم. صدای انفجار نزدیک‌تر می‌شود.

سیاوش دست می‌گذارد روی دوربین تا آن را بگیرد؛ اما من محکم نگهش می‌دارم. می‌پرسد:
چی می‌بینی؟

- هنوز هیچی!

یک احتمال مثل یک ستاره دنباله‌دار از ذهنم رد می‌شود که شاید حامد سالم رسیده باشد به بچه‌های فاطمیون و حالا دارد برمی‌گردد، اما محال است.

چطور می‌شود از موشک هدایت‌شونده فرار کرد؟

دوست ندارم الکی خودم را امیدوار کنم. به بعدش فکر می‌کنم؛ به بعد شهادت حامد.

این که اصلا می‌شود جنازه‌اش را عقب بیاوریم یا نه؟ 

اصل جنازه‌ای در کار هست یا نه؟

اصلا چطور به خانواده‌اش خبر بدهیم...؟
و هزار اگر و اما و نگرانی و احتمال دیگر.

صدای انفجارها نزدیک‌تر می‌شود و لرزش زمین بیشتر. 

پشت دوربین دوچشمی، چشم می‌بندم.

بی‌خیال، بیا فکر کنیم داعش خمپاره و موشک مفت گیر آورده و نمی‌داند باید چکارش کند.

دستی دوربین دوچشمی را از من می‌گیرد. دیگر نمی‌خواهم نگاه کنم.

علی دوباره دوربین را روی چشمانش می‌گذارد و بعد از چند لحظه، با چشمانی گرد دوربین را پایین می‌آورد و قدمی به عقب می‌رود.

داد می‌زند: انتحاریه! انتحاریه!

همه دست و پایشان را گم می‌کنند.
قبلاً انتحاری‌ها رسم و رسومی داشتند برای آمدنشان، انقدر سرزده نمی‌آمدند!😑

قبلا یک پهپاد بالای سرت می‌دیدی که یا فیلم می‌گیرد و یا مواضع را شناسایی می‌کند، بعد ناغافل یک خودروی انتحاری با چندین کیلو مواد منفجره می‌آمد کاسه کوزه‌ات را می‌ریخت بهم و خودت و خودش را هم مستقیم می‌فرستاد آن دنیا.

الان اما خبری از پهپاد نیست.

مجید و سیاوش چند قدم عقب رفته‌اند و نمی‌دانند چکار کنند. کُپ کرده‌اند؛ اما من به این قضیه مشکوکم.

حاج احمد مثل فشنگ از اتاقک بیرون می‌آید و دوربین را از علی می‌گیرد: چی می‌گی؟ انتحاری کجاست؟

علی با دست به جاده اشاره می‌کند.

حاج احمد هم با دوربین جاده را می‌بیند و سوالی که در ذهن من است را بلند می‌پرسد: پس چرا قبلش این‌جا رو با پهپاد شناسایی نکردن؟ اینم که  نداره! چرا دارن جاده رو می‌کوبن پس؟🤔

سوالات زمزمه‌وار و رگباری‌اش در برزخ نگهمان می‌دارد.

بترسیم یا نه؟
پناه بگیریم یا نه؟🤨

صدای فش‌فش مبهمی می‌شنوم که در همهمه‌ی این‌جا واضح نیست.

سیدعلی که محافظ حاج احمد است، شانه‌های حاجی را می‌گیرد و می‌خواهد از معرکه دورش کند: حاجی بیاین بریم از این‌جا! الان می‌رسه!

حاج احمد اما محکم سر جایش ایستاده و در مقابل فشار دستان علی مقاومت می‌کند.
صدای فش‌فش بلندتر می‌شود. دقت می‌کنم، بی‌سیمم است که دارد در جیبم صدا می‌کند.

آن را از جیب بیرون می‌کشم و به صدای فش‌فشش دقت می‌کنم.

میان صدای فش‌فش، کلمات مبهمی هم می‌توان شنید. دقت می‌کنم؛ صدا ضعیف است.

یک نفر دارد از ته چاه داد می‌زند: حیدر حیدر عابس! حیدر حیدر عابس!

به کمیل که مقابلم ایستاده نگاه می‌کنم. کمیل دست به سینه و بی‌توجه به تعجبم می‌گوید: چیه خب؟ انتظار داری مثل من از عالم بالا باهات ارتباط بگیره؟ جوابشو بده!

- حیدر حیدر، عابس!

بی‌سیم را جلوی دهانم می‌گیرم و با تردید پاسخ می‌دهم:
عابس خودتی؟🤨


...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
شهید شو 🌷
💔 #آھ... راه هایی برای #نزدیک شدن به #شهادت..👇🏻 . 1_ نگاه به #نامحرم نکن ؛ زیرا هر نگاه به نام
💔 ... وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت🥀 دست و پا وقتی نباشد نردبان بی‌فایده‌ست😔 فقط رحمت خدا و توسل به اهل بیت و شهدا می تونه اسم ما رو جزء بنویسه وگرنه مگه ما چی داریم تو نامه اعمالمون جز پاره ای عبادات ناقص و گناهان بیشمار ... 💞 @aah3noghte💞
💔 و لاتیاسوا من روح الله از رحمت خدا ناامید نشوید سوره یوسف، آیه۸۷ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 خدایا شکرت به خاطر رویا‌هایی 💫 که به حقیقت پیوستند. و دوست داشتن‌هایی که منتهی به عشق ♥️ شدند. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 جوری بینِ دوستات با عنوانِ "نمازِ اول وقتْ خون" معروف باش، که بدونن هر زمانی از روز بهت پیام بدن پاسخگوشون هستی، بجز بیست دقیقه‌ی بعدِ هر اذان! 🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۱۴۱ ) وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَاَمَنُواْ وَيَمْحَقَ
✨﷽✨ (142) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَهَدُواْ مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الْصَّبِرِينَ ‏ ترجمه🔻 ↩️آیا گمان دارید كه (با ادّعاى ایمان) وارد بهشت شوید، در حالى كه هنوز خداوند مجاهدان از شما و صابران را معلوم نساخته است؟ ─┅─═ঊ🍃💠🍃ঈ═─┅─ نکته ها🔻تفسیرنور☀️ 🌻🍃این آیه، به جهاد و صبر و مقاومت مؤمنان اشاره مى ‏كند. زیرا راه بهشت از طریق صبر و جهاد است. 🌻🍃قرآن مى ‏فرماید: «سلام علیكم بما صبرتم» سلام بر شما اهل بهشت، بخاطر صبر و مقاومتى كه داشتید. در این تعبیر لطفى است، نمى‏ گوید سلام بر شما بخاطر حج و روزه و یا خمس و زكات، زیرا انجام هر عملى نیازمند صبر و پایدارى است. ─┅─═ঊ🍃💠🍃ঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1🚥از امیدها و آرزوهاى باطل دست برداریم. «ام حسبتم» 2🚥ایمانِ قلبى كافى نیست، تلاش و عمل نیز لازم است. بهشت را به بها دهند نه بهانه. «ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یعلم...» 3🚥كلید بهشت، صبر و جهاد است. صبر در برابر مصیبت، معصیت و انجام عبادت و حضور در جبهه‏ ى جهاد اكبر و جهاد اصغر. «و یعلم الصابرین» 4🚥صبر و مقاومت، همراه با جهاد لازم است. زیرا شروع جنگ و ادامه ‏ى آن و عوارض و آثار بعد از جنگ، همه و همه نیازمند صبر و بردبارى است. «جاهدوا منكم و یعلم الصابرین» 🚩🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم.🚩🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌ ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت94 از جا بل
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



- حیدر حیدر، عابس!

بی‌سیم را جلوی دهانم می‌گیرم و با تردید پاسخ می‌دهم:
عابس خودتی؟🤨

صدای خش‌دار ولی آشنای حامد را میان فش‌فش بی‌سیم می‌شنوم:
آره. بگو هوامو داشته باشن دارم میام!

یک لحظه یک سیلی به خودم می‌زنم که ببینم خوابم یا بیدار. 

حتماً از خستگی خوابم برده و حامد می‌خواهد به خوابم بیاید. 

احتمالاً الان در همان اتاقک بیدار می‌شوم و می‌فهمم دارم خواب می‌بینم؛ اما درد سیلی نشان‌دهنده بیداری ست.

دوباره حامد داد می‌زند: کجایی؟ هوامو داشته باشین اومدم! منم دارم میام!

به سیاوش نگاه می‌کنم که رفته پشت تیربار و می‌خواهد ماشینی که به خیال خودش انتحاری است را به رگبار ببندد. 

بجای جواب به حامد، می‌دوم به سمت سیاوش و با تمام توان داد می‌زنم: نزن! نزن!

سیاوش مثل دیوانه‌ها نگاهم می‌کند. می‌گویم: حامده داره میاد! همین الان بهم بی‌سیم زد!

سیدعلی و مجید جلو می‌آیند و تقریباً داد می‌زنند: چی می‌گی؟ مگه می‌شه؟ مطمئنی؟

- آره! خودش بهم بی‌سیم زد!

و جلوی چشمان حاج احمد به حامد بی‌سیم می‌زنم:
عابس عابس حیدر!

با چند ثانیه تاخیر می‌گوید: عابس به گوشم. نزنین! دارم از تیررس خارج می‌شم.

چند قدم به جلو برمی‌دارم. کم‌کم می‌شود ماشینش را با چشم غیرمسلح هم دید.

زیر لب صلوات می‌فرستم. کمی جلوتر بیاید از تیررس موشک‌ها خارج می‌شود، فقط کمی جلوتر.

هنوز حس می‌کنم خوابم. امکان ندارد...

حواسم نیست که بلند بلند دارم می‌گویم: یا فاطمه زهرا... یا قمر بنی‌هاشم... یا امام حسین!

دوباره صدای بی‌سیم درمی‌آید: حیدر حیدر عابس!

اشک خودش را رسانده به لبه پلک‌هایم.
لب‌هایم می‌لرزند و از ته دل می‌گویم: جانم عابس؟

- بگو آمبولانس اعزام کنن. مجروح آوردم.



رو به حاج احمد که پشت سرم ایستاده می‌کنم:
گفت آمبولانس بگیم بیاد. مجروح آورده!

حاج احمد خیره شد به تویوتای هایلوکس خاکستری رنگِ حامد که داشت به ما نزدیک می‌شد:
چه دل شیری داره این پسر! زد تو دل آتیش! الله اکبر!

تویوتا را در فاصله پنج متری نگه می‌دارد.

با این که جانی در پاهایم نمانده، به طرفش قدم برمی‌دارم.

از ماشین پیاده می‌شود و قبل از این که من به او برسم، سیاوش و مجید و سیدعلی می‌دوند به طرفش و حامدِ از دمِ مرگ برگشته را در آغوش می‌گیرند.

حامد فقط می‌خندد و اشاره می‌کند به کابین عقب و قسمت بارِ ماشین:
برید به مجروحا کمک کنید.

سیاوش زودتر از همه در ماشین را باز می‌کند. دور حامد که خلوت می‌شود، من مقابلش می‌ایستم و جلوی ریختن اشک‌هایم را می‌گیرم.

مرد که گریه نمی‌کند؛ حتی اگر اشک شوق باشد. 

می‌گویم:
واسه همین دیوونه‌بازیاته که بهت می‌گن عابس؟

سرش را تکان می‌دهد و من را در آغوش می‌کشد. 

چندبار با کف دست به پشتم می‌زند و می‌گوید:
از قیافه‌ت معلومه حلوام رو هم خورده بودین!

- موشک هدایت‌شونده بود...چطور نتونستن بزننت؟

خودم را از آغوشش بیرون کشیدم و به چهره آرامش نگاه کردم.

انگار نه انگار که همین الان از مرگ برگشته است؛ از دل آتش.

لبخند می‌زند:
آیه وجعلنا* رو گذاشتن واسه همین وقتا دیگه!

و دستش را می‌گذارد سر شانه‌ام:
مهم نیست دشمنت چی داره. مهم اینه که تو خدا رو داری یا نه؟

جمله‌اش در سرم می‌پیچد. مهم این است که خدا را داری یا نه؟

اولین بارش نبود. حداقل من تا قبل از این هم یکی دو چشمه از این کارهایش را دیده بودم.

حامد با مرگ بازی می‌کرد.

...
...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...`
لینک قسمت اول https://eitaa.com/aah3noghte/30730