eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 و کدام نعمت بالاتر از این که رحمت‌ات نصیبِ ماست... صحن پیامبر اعظم امام رضا ع صلّوا على رسولِ
💔 کسی که شهرت او رحمت للعالمین باشد یگانه آینه‌دارِ، خدا، روی زمین باشد چه توصیفی از این بهتر، پیمبر باشی و نامت: رسول مهربانی‌ها، نبی باشد، امین باشد صلّوا على رسولِ الله و آله ﷺ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ. خداوند برای هیچ کس دو قلب در درونش قرار نداده است. ۴ . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🤲🏻 ‏اگه کسی رو دارید که حال خرابتون رو از طرز حرف زدن یا چهره‌ی درهمتون میفهمه، خیلی خوشبختید خداتون رو شکر کنید. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 روح‌الله‌همیشه‌‌می‌گفت«بیابراخودمون‌باقیات‌الصالحات‌جمع‌کنیم. یه‌کاری‌بکنیم‌که‌بعدازمرگمون‌هم‌اون‌دنیا به‌کارمون‌بیاد.» غبطه‌میخوردومی‌گفت: «خوش‌به‌حال‌پدر‌و‌مادرامام‌خمینی. ببین‌چه‌پسری‌تربیت‌کردن‌که‌هنوزهم براشون‌باقیات‌الصالحاته.» زینب‌به‌این‌فکرمیکردکه‌حالاخود‌روح‌الله‌شهیدشده‌وباقیات‌الصالحات‌پدرو مادرشه‌وچقدرقشنگ‌به‌چیزی‌که‌ میخواست‌رسیده‌بود. 🕊💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یَا نَاصِراً غَیْرَ مَنْصُورٍ ... بی دفاع ترین موجود ، شکسته است... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت129 یک چیز ن
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  






می‌خواهم بدنم را بالا بکشم و بنشینم؛ اما مادر اجازه نمی‌دهد:
- تکون نخور مادر. اصلا نباید تکون بخوری.

و به چست‌تیوبی* که به سینه‌ام وارد کرده‌اند اشاره می‌کند.
از درد صورتم در هم جمع می‌شود و از چشم مادر دور نمی‌ماند:
- الهی بمیرم مادر. زود درش میارن، نگران نباش.

بیمارستان آرام است. چشمم به آرم روی ملافه می‌افتد: بیمارستان تخصصی و فوق‌تخصصی شهید آیت‌الله صدوقی اصفهان.

من را کی آوردند ایران که اصلا نفهمیدم؟

مادر خم می‌شود و پیشانی‌ام را می‌بوسد، عمیق و طولانی. 

دلم برای عطر تنش تنگ شده بود. اشک‌های گرمش می‌چکد روی صورتم.

دستم را بالا می‌آورم و می‌گذارم پشت گردنش. می‌گوید:
- یه لحظه فکر کردم از دستم رفتی. دورت بگردم مادر.

شاید یک دقیقه‌ای در همان حال می‌ماند. تازه می‌فهمم چقدر خسته‌ام؛ چقدر به مادر نیاز داشتم.
وقتی از آغوشم جدا می‌شود، دستش را می‌گیرم.

می‌خواهم دستش را ببوسم؛ اما آن را عقب می‌کشد و من بی‌حال‌تر از آنم که بخواهم مقاومت کنم.
دوباره می‌نشیند روی صندلی‌اش. خیره نگاهم می‌کند، آه می‌کشد و می‌گوید:
- تا بود بابات منو می‌کشوند این‌جا، الان نوبت تو شده؟

شرمنده‌اش می‌شوم. چند ساعت است که این‌جا نشسته؟ چند روز؟

زمان را گم کرده‌ام. می‌گویم: شرمنده‌م. نمی‌خواستم اینطوری بشه.

چقدر حرف زدن زیر سنگینی ماسک سخت است!
آرنجش را به تخت تکیه می‌دهد و از من چشم برنمی‌دارد: مطمئنی خوبی؟ جاییت درد نمی‌کنه؟

- خوبم دورت بگردم. راستی ساعت چنده؟

نگاهی به ساعت روی دیوار می‌اندازد: چیزی به دو نمونده. احتمالاً میان ملاقاتت.

- بابا خوبن؟ بچه‌ها خوبن؟

- اگه تو بذاری خوبن. خیلی نگرانت شدن.

باز هم عرق شرمندگی روی پیشانی‌ام می‌نشیند. می‌گوید: خیلی اذیت شدی مادر؟

- نه.

- دکتر می‌گفت توی بیمارستان دمشق که بودی، بخاطر تزریق مسکن نزدیک بوده زبونم لال...

با پشت دست اشکش را پاک می‌کند؛ اما من ادامه جمله نیمه‌تمامش را می‌دانم.

اگر ناراحت نمی‌شد، می‌گفتم که من دمشق که بودم  و برگشتم.

می‌گوید: دکتر می‌گفت نزدیک بود بری توی کما؛ ولی خدا رو شکر زود برت گردوندن. دو بار عملت کردن تا ترکش رو درآوردن.

مادر دوباره میان موهایم دست می‌کشد. همیشه از این کارش لذت می‌برم.

خودم را می‌سپارم به ؛ اما خیلی طول نمی‌کشد که صدای در، من را از این لذت هم محروم می‌کند. 

صدای حاج رسول را می‌شنوم که به مادر سلام می‌کند. مادر با شوق خبر بهوش آمدن من را می‌دهد.

سعی می‌کنم بخندم و بلند سلام کنم؛ اما نمی‌توانم از جا بلند شوم.
حاج رسول دستش را به میله‌های کنار تخت می‌گیرد:
- چطوری پهلوون؟ من همش باید تو رو روی تخت ببینم؟ زخم بستر می‌گیریا!

لبم را می‌گزم و چشم‌غره می‌روم که جریان اسارت و مجروحیت بعدش را به مادر لو ندهد.

حاج رسول می‌خندد و رو به مادر می‌کند:
- حاج خانم، این پسرتون از بادمجون بمم بدتره. هرکاری کردیم شهید نشد. نگرانش نباشید.😊

چهره مادر درهم می‌رود. یکی نیست به این حاج رسول بگوید این چه طرز دلداری دادن است؟

حاج رسول خم می‌شود و به من می‌گوید:
- تو هم کم اذیت کن بقیه رو. دکتر می‌گفت این مدت حاج خانم از بیمارستان جم نخوردن، دیگه همه دکترها و پرستارهای بخش می‌شناسنشون.

...
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... آیت الله بهجت رحمة‌الله‌علیه: استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم، به او گفتم چه چيزي حس
💔 ... چه بگوید؟ آن که در دلش غوغاست بےدل است و دل دار بےکسی که تنها همدمش، توئی بےنفس گوشه ای نشسته و چشم بر عطای تو دارد... چه بگوید؟ او که تلاطم دریای درونش لحظه ای آرام ندارد و را مےطلبد... چه بگوید؟ او که پیشانی مـَمهور گناهش را به سنگ توبه ، پیش تو مےشکند و بار دیگر ... مےکشد زااااار مےزند دااااد مےزند و مےگوید ... حاشا که سائل را برانی تائب را نپذیری و درمانده را درمان نکنی... الهی! به حرمت فاطمه و پدرش فاطمه و همسرش فاطمه و پسرانش از ما بگذر و عاقبتمان ختم به خیر و شهادت بگردان ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 از #یاعلی زبان و دهان خسته کی شود اصلا زبان برای همین در دهان ماست... السَّلامُ عَليکَ يا اَمي
💔 طبعی که نپرداخت به نام تو تلف شد بر خاک نوشتند علی؛ دُرِّ نجف شد السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء پروردگارا! مرا برپا کننده نماز قرار ده و از فرزندانم (نیز چنین فرما) پروردگارا! دعای مرا بپذیر. سوره ابراهیم، آیه۴۰ . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🤲🏻 واسه تموم آدما، شرایط و همه چیزهایی که هر روز جلوی چشمامونن و بودنشون عادی شده؛ شکر کنیم و مراقبشون باشیم. زندگی کوتاهه. یه وقت نیاد که بببینیم چه چیزهای باارزش و واجبی بودن توی زندگیمون که به وقتش ندیدیم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 [تمرین کن یه جوری زندگی کنی، که وجودت،بشـه منبع آرامشِ دیگران! از خدا محبت جذب کن و برای بندگانش خــرج کن! این زیباترین تجارتِ دنیاست..] -استادمحمدشجاعی- ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران آيه 178 وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِ
✨﷽✨ آيه 179 مَا كَانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى‏ مَآ أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى‏ يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِى مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَآءُ فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ ‏ ترجمه🔻 ↩️خداوند بر آن نیست كه (شما) مؤمنان را بر آن حالى كه اكنون هستید رها كند، مگر اینكه (با پیش آوردن آزمایش‏هاى پى در پى،) ناپاك را از پاك جدا كند. 🍂 و خداوند بر آن نیست كه شما را بر غیب آگاه سازد، ولى از پیامبرانش، هر كه را بخواهد (براى آگاهى از غیب) بر مى ‏گزیند، پس به خدا و پیامبرانش ایمان آورید و (بدانید) اگر ایمان آورده و تقوا پیشه كنید، پس براى شما پاداش بزرگى خواهد بود. ─┅─═ঊ🍃💠🍃ঈ═─┅─ نکته ها🔻,تفسیرنور☀️ ⚜این آیه، آخرین آیه درباره‏ ى جنگ اُحد است كه مى ‏فرماید: جهان یك آزمایشگاه بزرگ است وچنین نیست كه هر كس ادّعاى ایمان كند رها شود و در جامعه به طور عادّى زندگى كند، بلكه شكست‏ها و پیروزى‏ ها، براى شناخته شدن نهان انسان‏هاست. ⚜بعضى مؤمنان خواستار آگاهى از غیب و نهان انسان‏ها بودند و مى‏ خواستند از طریق غیب منافقان را بشناسند، نه از طریق آزمایش كه این آیه مى‏ فرماید: راه شناخت، آزمایش است نه غیب، ⚜و شناسایى خوب و بد، از طریق آزمایش‏هاى تدریجى صورت مى ‏گیرد. چون اگر به علم غیب، افراد بد و خوب شناخته شوند، شعله‏ ى امید خاموش و پیوندهاى اجتماعى گسسته و زندگى دچار هرج و مرج مى ‏شود. ─┅─═ঊ🍃💠🍃ঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1خداوند، كفّار را به حال خود رها مى‏ كند؛ «نملى لهم لیزدادوا اثماً» ولى مؤمنان را رها نمى‏ كند. «ما كان اللّه لیذر المؤمنین» 2 جداسازى پاك از پلید، از سنّت‏هاى الهى است. «حتى یمیز الخبیث من الطیّب» 3ایمان و كفر افراد، از امور درونى وغیبى است كه باید از طریق آزمایش ظاهر شود، نه علم غیب. «حتّى یمیز الخبیث من الطیّب و ما كان اللَّه لیطلعكم على الغیب» 4 زندگى با مردم باید بر اساس ظاهر آنان باشد، آگاهى بر اسرار مردم، زندگى را فلج مى‏ كند. «و ما كان اللّه لیطلعكم على الغیب» 5 علم غیب، مخصوص خداست و فقط به بعضى از پیامبران برگزیده ‏اش، آن هم در حدّ اطلاع بر غیب نه تمام ابعاد آن، بهره‏اى داده است. «لیطلعكم» 6هر چند زندگى باید به نحو عادّى سپرى شود، ولى خدا به افرادى علم غیب را عطا مى ‏كند. «ولكن اللّه یجتبى من رسله» 7درجات انبیا یكسان نیست. «یجتبى من رسله من یشاء» 8خداوند علم غیب را به كسانى مى‏ دهد كه از جانب او صاحب رسالتى باشند. «ولكن اللّه یجتبى من رسله» 9 ایمان قلبى باید همراه با تقواى عملى باشد. «تؤمنوا و تتقوا» 10 طیب وپاكى اصالت داشته وپایدار است، ولى خبث عارضى ورفتنى است. «یمیزالخبیث‏ من‏الطیّب» جداكردن ناپاك از پاك، نشانه عارضى بودن ناپاك است. 🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩگاﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 دوست داری برای امام زمان(عج) گریه کنی؟ حتما ببینید، التماس دعا ... ... ......... ... ... ......... ... ... 🌹 🌹 ❣ ━━━━⊰❀❀•❀•❀•❀❀⊱━━━━ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: نباید تردید کنیم که شهدا مثل اولیای الهی دارای اعجازند اینکه به قبور آنها توسل می‌کنیم و استمداد می‌طلبیم برای این است که آنها مثل قطره‌ای به دریا وصل و جزئی از ائمه(علیه السلام) شده‌اند. ❤️⃟🔗¦ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✍️ سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹شما ببینید انقلاب ما کِی به پیروزی رسید؛ انقلاب ما وقتی به پیروزی رسید که همه انقلابی‌ها، از مسلح و غیر مسلح، از چپ و راست، همه را ساواک و نظام شاهنشاهی متلاشی کرد. امام از دل این نا‌امیدی، بزرگترین امید پیروزی را بدست آورد، ایجاد کرد و خلق کرد. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت130 می‌خو
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



حاج رسول خم می‌شود و به من می‌گوید:
- تو هم کم اذیت کن بقیه رو. دکتر می‌گفت این مدت حاج خانم از بیمارستان جم نخوردن، دیگه همه دکترها و پرستارهای بخش می‌شناسنشون.


کمی مکث می‌کند و ادامه می‌دهد:
- شرمنده حاج خانم، اشکال نداره من دو دقیقه با آقازاده‌تون تنها صحبت کنم؟ صحبت کاریه.

یعنی نمی‌شد صبر کند لااقل دو ساعت از بهوش آمدنم بگذرد، بعد دوباره هوار شود روی سرم؟

مادر که به محدودیت‌های کار من آشناست، سری تکان می‌دهد و از اتاق بیرون می‌رود.

حاج رسول می‌گوید:
- چطوری؟

- خدا رو شکر.

- جدی گفتم. مادرت بنده خدا این مدت خیلی اذیت شدن. یکی دوبار فقط رفتن خونه، همش کنار تخت و پشت اتاق عمل داشتن برات دعا می‌کردن. اگرم برگشتی از دعای مادرت بوده.

لبم را کج و کوله می‌کنم که مثلا یعنی لبخند.

دوست دارم بگویم شما کجای کاری حاجی؟ چه می‌دانی من آن طرف چه دیدم؟

می‌گویم:
- نگید اینا رو دکتر بهتون گفته که باور نمی‌کنم.

- خوبه، معلومه خیلی به سرت ضربه نخورده.

چند لحظه در سکوت به چشمان هم نگاه می‌کنیم و من سکوت را می‌شکنم:
- چرا توی بیمارستان برام بپا گذاشتین؟

- می‌دونی چه بلایی سرت اومد توی دمشق؟
-می‌دونی چه بلایی سرت اومد توی دمشق؟

- تزریق زیاد مسکن...

می‌دود میان جمله‌ام تا تصحیحش کند:
- اوردوز، اونم نه هر مسکنی. پتیدین. مادرت نمی‌دونه، ولی ایست قلبی کرده بودی. کار خدا بود که زود به دادت رسیدن. بعد هم سطح هوشیاریت خیلی تعریفی نداشت. خیلی با کما فاصله نداشتی.

باز هم سکوت... قبل از این که حدسم را به زبان بیاورم، می‌گوید:
- کسی که توی سرمت مسکن ریخت رو دیدی؟ قیافه‌ش یادته؟

- نه. ماسک زده بود... یعنی می‌گید...

- اوهوم. احتمالاً عمدی بوده.

- مطمئنید؟

- نه. هیچی معلوم نیست. دمشق هم که مثل ایران نیست، زیادی هرکی به هرکیه. فعلا چیزی نفهمیدیم. اون پرستاری که مسکن رو زده هم فردای اون روز توی یه انفجار تروریسی کشته شده! قسمت مشکوکش همین‌جاست.

- خب؟

- حس خوبی به این قضیه ندارم عباس.

می‌ترسم دست و پایم را ببندد و بخواهد زیادی شلوغش کند؛ برای همین سریع می‌گویم:
- فعلاً که به خیر گذشته. مهم نیست.

حاج رسول اخم‌هایش را در هم می‌کشد و می‌خواهد حرفی بزند که صدای سلام بلند پدر، باعث می‌شود حرفش را بخورد. 

پدر با همان لبخند همیشگی، ویلچرش را هل می‌دهد به سمت تختم. از دیدنش جان دوباره می‌گیرم.

***
-تق! تق! تق! تق! تق! تق!

اسلحه را پایین می‌آورم و نفس حبس شده‌ام را آزاد می‌کنم. 

دیگر به درد قفسه سینه‌ام عادت کرده‌ام.

نگاهی به سیبل تیراندازی‌ام می‌کنم و جای تیرها. بهتر از قبل شده‌ام.

اولین باری که بعد از ترخیص از بیمارستان تیراندازی کردم، دستانم هنگام شلیک از شدت درد می‌لرزیدند.

با این وجود مصمم هستم که آمادگی بدنی‌ام کم نشود.

الان دوباره توانسته‌ام لرزش دستانم را تحت کنترل بگیرم و متمرکزتر تیراندازی کنم.

محافظ گوش را از روی سرم برمی‌دارم و به سمت صندلی‌های سالن می‌روم.

نفسم دوباره به شماره افتاده است. دستم را روی سینه می‌گذارم و پانسمان‌هایم را از روی پیراهن لمس می‌کنم. 

می‌سوزد و تیر می‌کشد؛ اما تمام تلاشم را می‌کنم تا کسی درد را از چهره‌ام نخواند.

نمی‌خواهم به دست کسی بهانه بدهم که خانه‌نشینم کنند. 


...
...



💞 @aah3noghte💞
💔 نحیف بود و لاغر مادرش می‌گفت: آخه پسرم تو چه‌کاری از دستت برمیاد و می‌تونی تو جبهه انجام بدی❓ مادر نمی‌دانست مغز متفکر برنامه‌ریزی و عملیات‌های مهم و استراتژیک و معاون فرمانده نیروی زمینی‌ست.. 🙂✌️ او کسی نبود جز غلام‌حسین افشردی معروف به حسن باقری فرمانده شجاع و کارآمد دوران جنگ معروف به ... 💞 @aah3noghte💞