💔
#شکرگزارباشیم🤲🏻
پروردگارا شکرت بهخاطر فرصت جدیدی که به من دادی تا مهربانتر و عاشقانهتر زندگی کنم❣
💔
#دماذانی
چه خوش است صوت قرآن ز خود خدا شنیدن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
📹 ببینید | فیلم کامل روایت شهید سلیمانی از اتاق عملیات حزبالله با حضور ایشان و سید نصرالله و عماد مغنیه در آخرین مصاحبه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
آهی کشید و گفت:
پسرم گفت "مےخوام برم جبهه تا اسلام بمونه"
...
به خدا اینقدر که از دیدن بےحجاب ها آتیش مےگیرم
از شهادت پسرم نسوختم!!!
#مواظب_این_آه_ها_باشیم
مادرشهید عابدیان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
اگر جهان سوم جایےست که
مغز #فیزیک_پلاسما
زندگی مرفهش در امریکا را
به خاطر #دینش، رها مےڪند
من #افتخار_مےکنم_جهان_سومی_هستم
#نشردهید برسد به دست منورالفکران غرب زده...!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت150 تا نیمهشب
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت151 خودش را به سمت من میکشد و امیدوارانهتر صدایش را بلند میکند: - انت ابنی؟ انت خالد؟(تو پسر منی؟ تو خالدی؟) یک لحظه میمانم چه بگویم. وضع پیرمرد انقدر رقتبار است که نمیتوان بیخیالش بشویم و همینجا رهایش کنیم. بشیر و رستم جلو میآیند: - این کیه آقا؟ - نمیدونم. ولی دنبال پسرش میگرده. نابیناست. مثل این که نمیتونه راه بره. پیرمرد به سختی خودش را جلو میکشد تا دستش را برساند به ما؛ چون صدای گفت و گویمان را شنیده است. دستان لرزان و چروکیدهاش را روی زمین به دنبال منبع صدا میچرخاند و مینالد: - مین؟(کیه؟) قلبم به درد میآید از حال پیرمرد. به بشیر و رستم میگویم: - شما برگردید. منم این بنده خدا رو میارم. - آقا خطرناکه! چطوری میخواید بیاریدش؟ - کاری به من نداشته باشید. شما برید، منم بالاخره میرسونم خودم رو. - اگه گیر بیفتید چی؟ نارنجکی که در جیب لباسم گذاشتهام را نشانشان میدهم و میگویم: - من اسیر نمیشم. اگه برگشتم که هیچی، اگرم برنگشتم حلالم کنید. بشیر آخرین تلاشش را میکند برای منصرف کردن من و بغضآلود میگوید: شما برگردید آقا. منم اینو میارمش. شانههایشان را میگیرم و هلشان میدهم که بروند: زود باشید برید. من مافوقتونم، این یه دستوره. خودم میارمش. زود باشید. یا علی! - ولی آقا... دوباره تاکید میکنم: این یه دستوره! یا علی! و آرام هلشان میدهم. جرات نمیکنند مخالفت کنند و میروند. دست پیرمرد حالا رسیده است به پوتینهایم. مقابل ریش و موی سپیدش و حال رقتانگیزش تاب نمیآورم و روی زمین مینشینم. دوباره زمزمه میکند: انت مین؟ خالد؟(تو کی هستی؟ خالد؟) دستان پیرمرد را میگیرم و نگاهی به اطراف میاندازم. هرچند این خانهها خالی از سکنهاند؛ اما ماندن اینجا دیگر به صلاح نیست. میگویم: جای لمساعدتک. وین ابنک؟(اومدم کمکت کنم. پسرت کجاست؟) لبخندی لرزان روی لبش مینشیند و دندانهای پوسیده و سیاهش را میبینم. نیمخیز میشود: - ابني من جنود ابوبکر بغدادی. الله یعطیه الف عافیه یا رب.(پسرم از سربازان #ابوبکر_بغدادیه. خدا بهش سلامتی بده.) #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 می دانستم #اعتقادات برای دخترخواهرم خیلی مهم است. گفتم جواد محمدی پاسدار است و از لحاظ اعتقادی و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
گفتند بگو بهشت کجاست؟
گفتم آنجا که #دل، آرام باشد
جائی در کنار #دوست
آنجا که فارغ از غم های روزگار
دلت آسمانی شود.
#شهید_جواد_محمدی
#نائب_الزیاره اعضای محترم کانال #آھ...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 گفتند بگو بهشت کجاست؟ گفتم آنجا که #دل، آرام باشد جائی در کنار #دوست آنجا که فارغ از غم های روزگ
همسنگری ها این فایل باز میشه براتون؟
نمیدونم چرا اینجوری ارسال شد🤔
💔
گاهی اوقات دلت می گیرد ،
بی هوا و یواشکی ...
دلت میخواهد ،
در گوشه ای بنشینی ،
و در گوش کسی بخوانی ،
از دوری
از صبوری
از ...
از پنجره ای که به روی حرم بسته است ...
در این هوای آلوده ی شهر ،
و در این اتاق گرفته،
و در میان دوری از خیابان بین الحرمین ،
صوتی ست که آرامش قلب بی قرارم شده:)♥️🌱
و لا جَعَلَهُ الله آخِرَ العَهْدِ مِنی لِزیارَتِکُم...
همسنگری ها !
چله زیارت عاشورا بذاریم؟
دلمون بدجور دلتنگ حرمه
شاید از نفس شماها، گره کار ما هم باز شد🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 به خواستگاری ام که آمد فهمیدم شغلش پاسدار است... به چند نفر از دوستانم که شوهرهایشان پاسدار بودند
💔
آمدند خواستگاری.
آقاجواد با مامان و بابایش بود. با آن قدوقواره و شانه های پهن، مثل یک پسربچه ی خجالتی پشت سر بابا و مامانش بود.
آقاجواد بلوز سفید و شلوار کرمی پوشیده بود. کاپشن کرمی رنگی هم انداخته بود روی دستش...
به اتاق که رفتیم با هم صحبت کنیم از من خواست بروم بالای اتاق؛ خانه ی ما بود ولی او احترام می گذاشت...
از زیر چشم که نگاه کردم متوجه شدم مستقیم به من نگاه نمیکند و همین از اضطرابم کم کرد...
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #آھ... اصلا این #دل من مال خودت!!! خدایا!! اعتراف مےکنم عرضه نداشتم دلم را مثل روز اول #پاک ن
💔
#آھ...
این روزهای #خونه_تکونی
از تکاندن غبار #گناهان از دل
غافل نشویم
شاید سخت باشد بخشیدن آن کسی که تو را رنجانده
شاید نشود کسی که قلبت را شکسته به آسانی بخشید
اما همین بخشیدن ها
همین سخت بخشیدن ها
راه برایت میگشاید
و آن روزی که همه محتاج گوشه نظر رحمت پروردگارند،
به کارت خواهد آمد....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 سه شنبه فکر تو کردم هوایی نمی دانم چه سازم با جدایی بیا، تا جمعه یک راه درازست چه می گردد که بر
💔
عمری نگران، خیره به خورشید ظهور..
ایکاش به زودی برسد عید ظهور
هر هفته سه شنبه ها دلم پر زد و رفت
تا مسجد جمکران ... به امید ظهور!
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجبِحَقّحضرتزینب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#بسم_الله
وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ.
به زودی خدا به اونایی که تو دنیا همیشه بهش میگفتن متشکرم، میگه منم متشکرم...
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
تا توی جمع جبهه چند تا مجرد میدید میگفت:
بروید ازدواج کنید زندگی فقط جنگ نیست
باید یاد بگیرید برای جنگ های بعدی سرباز تربیت کنید...
شهیدحمیــــد باڪری🌷
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
هواهواےشهادتــ دوباره زد به سرمـ
براےپر زدن، حالا بدید بال وپرمـ
خداڪند بنویسند نامـ ما را همـ
فداییان زینبــ
مدافعان حرمـ✌️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#خدایا_شکرت🤲🏻
به خاطر اینکه تو اوج ناامیدی از زمین و آدماش
تنها امیدم تویی❣💫
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
⬅️ سواد رسانهای نداشتن یعنی، ملکه الیزابت دوم ۶۸ سال پیش تاجگذاری کرده و در زمان حیاتش تا الآن ۲۱ نخستوزیر انگلیس و ۱۶ رئیسجمهور آمریکا را دیده و هنگام تاجگذاری وی، هنوز سه نخستوزیر اخیر این کشور «تونی بلر، دیوید کامرون و ترزا می» متولّد نشده بودند، ولی هیچکس از خودش نمیپرسه که چرا برای سنّ و سال این روباه پیر جوک نساختهاند⁉️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
هر چقدر بگوییم #غواص !!
بگوییم #اروند !!
باز هم کم است
برای دانستن از #اروند
فقط باید
#غواص باشی
دستت بسته باشد
شب باشد
و #اروندِ بی تاب
پذیرایت...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
اهل آملِ مازندران بود و در ادامه عملیات چزابه شش شبانه روز در پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات یکی از تیپ های لشکر ۷۷خراسان از محاصره جنگید و آنقدر از مهمات ذخیره و دپو شده دشمن استفاده کرد تا مهمات آن محدوده به پایان رسید...
آنگاه با لب تشنه و بدن خسته و گرسنه، و چشم ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز نخوابیده، در محاصره دشمن قرار گرفت و به اسارت دشمن در آمد.
اين قهرمان ناشناخته به تنهایی دو شبانه روز گردانهای زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد تا تیپ خراسانی از محاصره رهایی یابد.
دشمن شکست خورده، خشم خود را، با شکنجههای متعدد، از جمله بریدن دو دست توانمندش از بازو، و بیرون آوردن دو چشم او، و شکستن دندان هایش، و پوست کندن سر و جمجمه اش و همچنین محاسن شریفش با پوست و گوشت صورتش، و با نشاندن صدها گلوله در پیکر پاکش، اینگونه از او انتقام گرفتند
#شهید_ماشاءالله_پیل_افکن
هدیه نثار روح مطهرش صلواتی عنایت کنید🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
آتــ🔥ـش جهنم حرام مےشود
از هول قیامت ایمن است
و داخل بهشت مےشود
اگر بخاطر خدا #کات✂️ کند
من نمےگماااا
#محمدامین مےفرمایند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت151 خودش را به
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت152 نیمخیز میشود: - ابني من جنود ابوبکر بغدادی. الله یعطیه الف عافیه یا رب.(پسرم از سربازان #ابوبکر_بغدادیه. خدا بهش سلامتی بده.) نمیدانم منظورش از آرزوی سلامتی، ابوبکر بغدادی بود یا پسرش؟ اما پیداست که از داعشی بودن پسرش ناراضی نیست. از شنیدن این جمله چندان تعجب نمیکنم؛ تصمیمم هم برای کمک به پیرمرد تغییر نکرده است. میگویم: - وینو الان؟(الان کجاست؟) - مو بَعرف وینو. راح للحرب. قال یجی قريبًا لكنو مو جای حتی الان.(نمیدونم کجاست. رفت جنگ، گفت زود میاد ولی تاحالا نیومده.) احتمالاً پسرش در درگیری با ما کشته شده است؛ شاید هم بخاطر درگیریهای اخیر نتوانسته برگردد. نمیدانم؛ شاید پسرش قاتل یکی از رفقای خودم باشد و شاید من قاتل پسر او... مهم نیست. هیچکدام از این حرفها را به زبان نمیآورم و میگویم: - لیش ترکت بیتک؟(چرا از خونهت بیرون اومدی؟) - لانو مریض؛ رجلی مجروح. مو عندی الاکِل، انو جوعان کتیر.(چون من مریضم، پام زخمیه. غذا نداشتم، خیلی گرسنهم.) نگاهم کشیده میشود روی پاهای برهنه و باندپیچی شدهاش که از پیراهن بلند و چرکمُردهاش بیرون زده. پیراهنش پر از لکههای سیاه است که احتمالاً خونِ خشکیده است. به چشمانش دقیق میشوم؛ پلکهایش نیمهبازند و مردمکهای سپیدش در تاریکی شب برق میزنند. میگویم: - مو عندی الاکِل، لکن آخذک الی مکان امن، هنا خطیر جدا. آخذک الی مکان یوجد الاکل. (من غذا ندارم، ولی میبرمتون یه جای امن. اینجا خیلی خطرناکه. میبرمتون جایی که غذا باشه.) پیرمرد دوباره لبخند میزند: - ابنی هناک کمان؟(پسرم هم اونجاست؟) - مو بعرف، انشاءالله ترین ابنک.(نمیدونم، انشاءالله پسرت رو میبینی.) میدانم احتمال این که پیرمرد دوباره پسرش را پیدا کند نزدیک صفر است؛ اما حرف دیگری نمیشود زد. حتی اصلا نمیدانم چطور میخواهم این پیرمرد را با خودم تا اردوگاه خودی ببرم؛ فقط میدانم باید ببرمش. یک لحظه کسی در ذهنم نهیب میزند: - ممکنه یه تله باشه! و سریع جوابش را میدهم که: کسی از اومدن ما خبر نداشت که بخواد برامون تله بذاره! از جا بلند میشوم و آرام در کوچه قدم میزند. پیرمرد همچنان در کوچه افتاده و سعی میکند سر لرزانش را به دنبال صدای پای من بچرخاند. سرم را نزدیک گوشش میبرم و آرام میگویم: - هیس! اصبر...(هیس! صبر کن...) و با دقت به ویرانهها نگاه میکنم؛ هرچند در این تاریکی چیز زیادی پیدا نیست. با اسلحه آماده، مقابل در خانهای که پیرمرد از آن بیرون افتاد میایستم. پیرمرد دارد تلاش میکند بنشیند. دارد میلرزد. خانه چندان بزرگی نیست؛ یک دخمه کوچک که بوی تعفن میدهد و قسمتی از دیوارش خراب شده و ریخته. چراغ قوهام را در خانه میچرخانم و کسی را نمیبینم. از خانه بیرون میزنم و نفس عمیقی میکشم؛ این پیرمرد چطور در چنین جای متعفنی دوام آورده است؟ پسرش چطور توانسته پدرش را در چنین جایی رها کند و برود؟ کنار پیرمرد میایستم و با دقت نگاهش میکنم. ممکن است اسلحه همراهش باشد؛ دست میکشم روی لباسش و سرتاسر بدنش را بازرسی میکنم. بجز همان پیراهن کثیف چیزی تنش نیست. نگاهی به اطراف میاندازم تا ببینم چیزی برای بردن پیرمرد پیدا میشود یا نه؛ اما چیز به درد بخوری به چشمم نمیآید. شانههای پیرمرد را میگیرم و روی زمین مینشانمش. طوری مینشینم که پیرمرد بتواند روی کولم سوار شود و میگویم: - ارکب علی. یلا... اتفضل...(سوار من بشید. زود باشید... بفرمایید...) پیرمرد را کول میگیرم و از جا بلند میشوم. بدنش بسیار لاغر و استخوانی ست و وزن زیادی ندارد؛ با این وجود، حالا که وزن پیرمرد به وزن اسلحه و تجهیزاتم اضافه شده، سینهام سنگین شده و زخمم میسوزد. نفس عمیقی میکشم و زیر لب یا علی میگویم. سر پیرمرد روی شانهام افتاده؛ انگار نایی برای حرف زدن ندارد. نگاه کردن به اطراف در حالی که یک نفر روی شانههایت سر گذاشته، کار آسانی نیست. باید مواظب دور و برم باشم مبادا به تور ماموران داعش بخورم و مبادا راه را گم کنم. کمیل را کنار خودم میبینم و میگوید: برو. هواتو دارم. هرچه وزن پیرمرد بیشتر به کمرم فشار میآورد، در درستی کارم بیشتر شک میکنم.🙄 چشمم از دور به بیمارستان الاسد میافتد. به ذهنم میرسد که میتوانم پیرمرد را مقابل بیمارستان بگذارم و بروم. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 آمدند خواستگاری. آقاجواد با مامان و بابایش بود. با آن قدوقواره و شانه های پهن، مثل یک پسربچه ی خج
💔
در خواستگاری از #رفاقت بین زن و شوهر گفت که بهترین شکل ارتباط بین زن و شوهر است.
اینکه از دین فقط حرف نزنیم و دین #مبنای_عمل ما باشد.
اما این جمله اش مرتب توی ذهنم مرور میشد:
"من #خدا را برای کارهایم در نظر میگیرم؛ شما هم اگر اینطور باشید خیلی خوب است. با هر چیزی که با نظر #خدا مخالف است، ما هم مخالفت کنیم".
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکس