eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ❣وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَی و تو را سرگشته یافت پس هدایت کرد سوره ضحی؛ آیه ۷ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 موقع زایمان که رسید، زنگ زد به حاج آقا مجتبی و و پرسید تو این شرایط چه کاری بهتر است؟ گفته بودن
💔 بعد از زایمان، وقتی رفتیم خانه، را بغل کرد، خدا را شکر کرد و همان جا توی گوشش اذان و اقامه گفت. دهه دوم بود، شب ها می‌رفت هیئت؛ سفارش می‌کرد شام نخورم تا برایم از هییت شام بیاورد. می‌گفت: حضرت زهراست، با بقیه غذاها فرق دارد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نمےدانم چرا میان این همه آدم پیلہ ڪردھ امـ به نمےدانم! شاید قرار است با تـــُ شوم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یکی از جنجالی ترین و پربیننده ترین برنامه های ماه عسل، برنامه ای بود که در آن آقای زمردیان با نشان دادن عکس شهیدی که به اشتباه به جای خودش دفن شده بود از همه درخواست کرد با شناسایی هویت واقعی این عکس خانواده این شهید را از محل دفن شهیدشان باخبر کنند. این مطلب را بخوانید👌 زندگی نامه ایرج خرم‌جاه ششم بهمن‌ماه سال ۱۳۵۱ در روستای «سیبستان» از توابع استان البرز به دنیا آمد. تابستان‌ها را با کار در مشاغل مختلف همچون مکانیکی و شیشه‌بری، کمک خرج زندگی و خانواده بود و با اینکه سن کمی داشت از کار کردن خسته نمی‌شد. به محض هجوم رژیم بعثی صدام به خاک ایران اسلامی، در حالی که فقط ۱۴ سال داشت به فرمان امام خمینی (ره) به جبهه اعزام شد. او حال و هوای حضور در جبهه ها را داشت ولی با مخالفت خانواده مواجه شد چون علاوه بر سن کم، برادرش نیز در جبهه بود و بودنش در خانواده گره‌گشا. بار اول و دوم به علت سن کم اعزامش نکردند، در نوبت سوم اعزام شد... ایرج تاریخ تولدش را در کپی شناسنامه خود به سال ۱۳۴۷ تغییر داد تا اعزام شود. در «لشکر۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع)» با عنوان غواصِ گردان «فرات» در جزیره مجنون حضور پیدا کرد. در مرحله دوم اعزام به منطقه «شلمچه» اعزام شد و دردی‌ماه ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای۵» بر اثر تیر مستقیم در جزیره ماهی به شهادت رسید ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 یکی از جنجالی ترین و پربیننده ترین برنامه های ماه عسل، برنامه ای بود که در آن آقای زمردیان با ن
💔 ماموریتی دیگر🌺 بعد از شهادت ایرج، پیکرش حدود شش ماه میهمان معراج الشهدا بود تا برای مأموریتی دیگر راهی همدان شود. پیکرش به خاطر تشابه فراوان با محمد جواد زمردیان به خانواده اش در همدان تحویل داده شد و او به مدت۴سال در باغ بهشت همدان آرمیده بود تا محمد جواد از اسارت بازگشت. جرعه ای از وصیتنامه🌺 خداوندا، آیا قلم‌ها توانسته‌اند که واقعه خیبر، بدر و احد را بیارایند؟ خدایا تو صبر بده به مادران و پدران و خانواده‌های معظم شهدا. مادر جان، جان به فدایت... اگر خداوند بزرگ شهادت را نصیبم کرد و من گناهکار را پذیرفت تو گریه مکن. لباس سیاه مپوش که دشمنان اسلام خشنود شوند. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دوازده سحر گذشت :) ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مکه‌برای‌شما،فکه‌برای‌من! بالی‌نمی‌خواهم،این‌پوتین‌های‌کهنه‌هم میتوانندمرابه‌آسمان‌ببرند..(:! _آسِدمرتضی‌آوینی.. ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت199 نه می‌شنوم
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



- تو هم مثل پسر خودمی. مهرت به دلم نشسته. بالاخره همین شماها هستین که یه کاری می‌کنین اوضاع مملکت یکم بهتر بشه.
جمله‌اش شوک بدی به مغزم وارد می‌کند؛ او از کجا می‌داند شغل من چیست؟🙄

گیج به روبه‌رویم خیره می‌شوم و بعد از چند ثانیه، وقتی یادم می‌افتد به او گفته بودم از اردوی جهادی برگشته‌ام، لبخند نصفه‌نیمه‌ای می‌زنم.

چراغ راهنمایش را روشن می‌کند و محکم فرمان را می‌گیرد. سعی دارد از میان صف طولانی ماشین‌ها، خودش را کنار بکشد و برساند به یکی از کوچه‌های فرعی کنار خیابان.

چراغ راهنمایش را روشن می‌کند و محکم فرمان را می‌گیرد.

سعی دارد از میان صف طولانی ماشین‌ها، خودش را کنار بکشد و برساند به یکی از کوچه‌های فرعی کنار خیابان.

صدای بوق ماشین‌ها از پشت سرمان بلند می‌شود به نشان اعتراض؛ اما راننده توجه نمی‌کند و به تلاشش برای باز کردن راه فرعی ادامه می‌دهد و موفق می‌شود.

از لحظه ورود به فرعی، نگرانی خفیفی وجودم را پر می‌کند که نکند این هم یک تله باشد؟😢

شاید به اشتباه به او اعتماد کردم. من تهران را مثل اصفهان بلد نیستم و نمی‌توانم بفهمم دقیقا کجا می‌رود...

موبایلم را در می‌آورم و یک پیامک بدون متن به حاج رسول می‌فرستم؛ یعنی احساس خطر می‌کنم اما مطمئن نیستم. و باز هم مسلح نیستم.

از گوشه چشم به حرکات راننده نگاه می‌کنم و تمام حواسم را می‌دهم به او و البته، مسیری که طی می‌کند.

کوچه‌های تهران، انقدر پر پیچ و خم‌اند و شیب‌های تند دارند که دارم کم‌کم به سرگیجه می‌افتم.

فشاری که موقع پرواز به پرده گوشم وارد شد هم مزید بر علت می‌شود تا حالم بدتر شود؛ اما تمام تلاشم را به کار می‌بندم تا در چهره‌ام اثری از بدحالی نباشد.

بالاخره بعد از نیم‌ساعت بالا و پایین شدن در کوچه‌های فرعی، راننده مقابل یک خیابان باریک توقف می‌کند و می‌گوید:
- بفرمایین. اینم آدرس که داده بودی. همین‌جاست دیگه؟

متحیرانه به خیابان نگاه می‌کنم و زیر لب می‌گویم:
- آره!

دست در جیب می‌کنم تا کرایه را بپردازم. یاد قولی می‌افتم که راننده به دخترش داده بود؛ پاستل گچی بیست و چهار رنگ.

اگر قیمت یک دوازده رنگ، بیست و چهارهزار تومان بوده باشد، احتمالا قیمت یک بیست و چهار رنگ دو برابر است.

همین محاسبه ساده و کوتاه کافی ست تا یک تراول پنجاهی را از جیب در بیاورم و بگذارم لابه‌لای اسکناس‌های پنج و ده‌ هزارتومانی.

کرایه را به مرد می‌دهم و می‌گویم: خیلی لطف کردین. واقعاً ممنونم. برای همین یکم بیشتر گذاشتم کرایه رو. خدا خیرتون بده.

- قابلت رو نداشت جوون. برو به سلامت.


... 
...



💞 @aah3noghte💞
💔 مادرانه ها همه ی زیبایی و جوانی اش را به پای نبی خدا ریخته بود؛ همه ثروتش را هم؛ اما توی همه ی این سال های دراز، درخت وجودش میوه نداده بود. حالا هربار که اسماعیل و هاجر را میدید، آه میکشید پیچکهای آرزو از سر و رویش بالا می رفتند. صورتش را به آسمان بلند کرد. صداش میلرزید. گونه هاش خیس شدند. فرشته ها آمدند. بشارت «اسحاق» را دادند. با همه ی وجودش خندید. به معجزه می مانست. نود سالش بود؛ اما خدا راست گفته بود. اسمش «ساره» بود؛ همسر ابراهیم(ع)، مادر اسحاق (ع). وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِنْ وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ سوره‌مبارکه‌هود/۷۱ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سلام به تلاءلوآفتاب‌سحرگاه ماه رمضان
💔 ❣اللَّهُمَّ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ خدایا مرا در این ماه از آلودگیها و ناپاکیها پاک کن ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعد از زایمان، وقتی رفتیم خانه، #فاطمه را بغل کرد، خدا را شکر کرد و همان جا توی گوشش اذان و اقامه
💔 توی حرم ها هم حال خوبی داشت اما حواسش به من هم بود. فاطمه را نگه می داشت و می‌گفت: شما برو به زیارتت برس... وقتی برمی گشتم صحن گوهرشاد می‌دیدم فاطمه شال گردن بابایش را گرفته و روی زمین نشسته هم او را روی سنگهای صحن سُر می‌دهد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد ... دعا کبوتر ِ عشق است بال و پر دارد ... .
💔 🕊🥀 از شنـیده‌ بـــود دنبـــــال‌ شھادت نــــــرو. کــہ اگـــہ دنــبالش‌ بــــــرے؛ بهــش‌ نمیرسے 👌یــــہ ڪارے ڪــن‌ ، دنبال‌ تــو باشـــہ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏خدایا آسان کن بر ما کار، عبادت، عشق و زندگی را! - عباس حسین‌نژاد. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🌱 قلب‌زمین‌گرفتہ زمان‌را‌قرار‌نیست . . . اۍ‌بغض‌مانده‌در‌دلِ‌هفت‌آسمان بیا . . .💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔   ‌ یه‌بزرگی‌میگفت: همه‌مردم‌نسبت‌به‌همدیگه‌حق‌الناس‌دارن! پرسیدم‌ینی‌چی‌ڪه‌نسبت‌به‌هم؟! فرمودن‌وقتی‌یڪی‌زار‌میزنه‌‌ تا‌امام‌زمانشوببینه.. یڪیم‌بی‌خیال‌داره‌گناه‌میڪنه! این‌بزرگترین‌حق‌الناسیه‌ڪه‌باهر‌گناه‌.. ‌ میفته‌به‌گردنمون(:💔 ... 💕 @aah3noghte💕
خوندن یادتون نرھ
💔 ثبات‌قدم‌یعنۍاینڪه؛ ایمانت‌محڪم‌ترروحیہ‌جهادۍ‌ات‌مستدام‌تَر اخلاصت‌بیشتر،رشدفڪری‌وبصیرتت‌افزون‌تر یعنۍمتڪبر‌نشوۍو‌متواضع‌باشۍ . . . یعنۍدچارشبهه‌نشوۍ،خستہ‌ودلزده‌نشوۍ غرنزنۍو‌ادامہ‌راه‌را‌در‌ڪنارولۍفقیہ‌باشۍ نه‌یڪ‌قدم‌جلوٺرونه‌یڪ‌قدم‌عقب‌تر..(: . . ‌‌‌‌‌ برشۍاز‌ڪتاب‌‌حـٰاج‌قاسم ‌ ... 💕 @aah3noghte💕