eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 می گفت "از پیامبر حدیث داریم که اگر با وضو از دنیا بروی شهید خواهی شد". آرزوی شهادت داشت و کارهایی که او را به شهادت نزدیک مےکرد، انجام می داد؛ مثلا اینکه همیشه با وضو بود... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چند روز پیش قبل از اینکه اعزام بشه ظهر توی مسجد دیدمش، جلوی آیئنه وضوخونه ایستاده بود داشت محاسنش رو مرتب میکرد. باشوخی بهش گفتم: " محاسنت داره سفید میشه" باهمون چهره خندان همیشگی گفت "اینا که خودبه خود سفید میشه، اونی که سیاهه وباید سفیدش کرد دله" اینو گفت وخندید ورفت.... حالا من موندم بااین دل سیاه و، بادل پاک ونورانی پرکشید ... 💕 @aah3noghte💕
💔 با تو زندگیم تقسیم شد به قبل از تو و بعد از تو.. "آقا جواد" نقطه عطف زندگی من است.. رفیق جان من! این دل شکسته منو بخر.. تو بهترین رفیقمی.. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 خسته ام از همه ے آنهایی ڪه حالشان خوب است... اگر حسادت به شما بد نیست حسادت مےڪنم به تو به آن به
💔 ! میشه برگردم به حال و هوای روزهایی که تازه باهات آشنا شده بودم؟ من چند ساله باهات رفیقم؟ چند ساله باهات حرف می زنم؟ چند ساله باهات اومد و رفت دارم؟ پس چرا به جای آدم شدن، دارم پسرفت می کنم؟ ! میشه یه پادرمیونی کنی که بدتر از این نشم...😔 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 نه اینکه حواسش به فامیل باشد، نه. #جواد میگشت ببیند کی مشکل دارد تا #کمکش کند. اصلا سرش درد میکرد
💔 قرار شد برای برویم حلقه بخریم، گفته بود من به دست زن نگاه نمیکنم ببینم کدام حلقه بیشتر به دستش می آید! بعد از خوانده شدن خطبه عقد، برای آقایان چای و شیرینی بردم، آمدند سینی را بگیرند، این بار بودیم و او خیلی راحت زُل زد توی چشمهایم؛ بعد گفت و خندید.... اولین خنده ی قشنگش را اینجا دیدم.❣ راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 برای هزارمین بار، قد و بالایش را برانداز کردم و توی #دلم، #قربان_صدقه‌اش رفتم... با خودم فکر میک
💔 وقتی قرار شد به نطنز برود شنبه ها می رفت و چهارشنبه برگردد، اما وقتی برمیگشت همه ی هایش را برایم می کرد.🌸 نمازها را با هم می‌رفتیم مسجد و بعدش پارک. شام را هم یا توی همان پارک می‌خوردیم یا می‌رفتیم رستوران. شب های جمعه شام را یا مهمان خانواده ی من بودیم یا مهمان خانواده ی . بعد هم با هم میرفتیم 🥀 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 عصرهای جمعه می‌رفتیم مراسم ختم #صلوات یا #حدیث_کسا. می‌گفت: این یکی دو روز که میتوانم باید خودم
💔 تولد مرداد بود و تولد قمری اش هم مصادف بود با تولد امام رضا علیه السلام. خودش بیشتر همانی را دوست داشت که با تولد امام رضا همراه بود اما من همیشه هر دو تایش را برایشتولد میگرفتم. راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 چشم هایت را به روی زمین ببند تا عازم آسمـان شوی .. #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الل
💔 هم از راه رسید ثابت کرد این ماه میتونه تا عرش برین باشه اگه خودت بخواهی... و جواد میخواست تا با زبان روزه، تنی اربا اربا و چهره ای خونین به دیدار اربابش برود... زهی سعادت... شهادت: ماه مبارک رمضان ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعد از زایمان، وقتی رفتیم خانه، #فاطمه را بغل کرد، خدا را شکر کرد و همان جا توی گوشش اذان و اقامه
💔 توی حرم ها هم حال خوبی داشت اما حواسش به من هم بود. فاطمه را نگه می داشت و می‌گفت: شما برو به زیارتت برس... وقتی برمی گشتم صحن گوهرشاد می‌دیدم فاطمه شال گردن بابایش را گرفته و روی زمین نشسته هم او را روی سنگهای صحن سُر می‌دهد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 شب ها با روضه حضرت زهرا سلام الله علیها گریه می کرد و بعد می خوابید. صبح را هم هم با زیارت عاشور
💔 دو یا سه سالش بود که برایش چه سفید گلدار خرید. گفت: "خانوم این را برای دخترمان بدوز. به مرور با چادر سرکردن آشنا شود." از آن به بعد هر وقت پدر و دختر می خواستم از خانه بیرون بروند می گفت: "نمی‌خواهی بابا رو خوشحال کنی؟" بعد فاطمه می دوید چادر سر می‌کرد و میدوید جلوی بابا... ـ بابا خوشگل شدم؟ بابا هم قربان صدقش می رفت که: "خوشگل بودی خوشگل تر هم شدی عزیزم" راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 دوست داشت هر شب برایش دو تا کتاب بخوانیم، حرف زدن هر شخصیتی را با لحن و صدای متفاوت میخواند که باعث میشد فاطمه بخندد. روزها بعد از ناهار هم توی اتاق سه نفره داشتیم، اگر هم هوا گرم بود، فاطمه تفنگ آب پاش را آب میکرد و دور حیاط می‌دویدند تا به بابایش آب بپاشد... راوی: همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعضی داغ ها سردشدنی نیستند... خاکی که قرار بود سرد کند داغ دل را حالا می‌جوشد و می‌خروشد و داغ نب
💔 ”بعد از هم حواسش به مشکلات همه هست“ به دخترم که نگاه میکنم، پیش خودم میگویم: "کاش بزرگتر بودی تا طعم عموداشتن را می‌چشیدی؛ آن هم عمویی مثل . دلم میخواست طعم زندگی کردن با عمویت را می‌چشیدی..." این ها را که میگویم دلم می‌رود پیش . فدای دل فاطمه بشوم. امان از دل فاطمه💔 راوی: همسر برادر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بسیجی عاشق کربلاست ... و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و در میان نام‌ها... نه؛ کرب
💔 چند روز پیش قبل از اینکه اعزام بشه ظهر توی مسجد دیدمش، جلوی آیئنه وضوخونه ایستاده بود داشت محاسنش رو مرتب میکرد. باشوخی بهش گفتم: " محاسنت داره سفید میشه" باهمون چهره خندان همیشگی گفت "اینا که خودبه خود سفید میشه، اونی که سیاهه و باید سفیدش کرد دله" اینو گفت و خندید و رفت.... حالا من موندم بااین دل سیاه و جواد، بادل پاک ونورانی پرکشید فدایی عمه جان 💞 @shahiidsho💞