eitaa logo
شهید شو 🌷
4.6هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل همسطح: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی قسمت۸ تو تموم سایت های مذهبی دنبال یه راهی برای خودسازی بودم اما هیچی
قسمت۹ میخوام سال به سال خودمو با جزئیات براتون بگم تا درس بگیرید و رشد کنید. چون حس میکنم تجربم به دردتون میخوره. سال ۹۳ برای من سال پر از درس بود. یکی از دلایل انگیزه بالام همون اتفاقای سال ۹۳ بود... شاید به ظاهر خیلی بالا و پایین داشت اما واقعا یه بار مردم و دوباره زنده شدم. این روزا خیلی چیزام تغییر کرده. متاسفانه آدما علاقه دارن فقط موفقیتتاتو ببینن... اما من سختی زیاد داشتم. من تلاش کردم و خودمو از لجن زار کشیدم بیرون. آرامش این روزهام بخاطر طوفان اون روزهام بود که کم نیاوردم. میتونستم بهونه بیارم. میتونستم کم بیارم. به خدا میتونستم افسرده باشم و دنبال چرا چرا کردن باشم اما کسی که بخواد عوض بشه دنبال چگونه میره نه دنبال چرا. خیلی چیزارو از صفر و زیر صفر شروع کردم... ان شاءالله تو فصل های بعد متوجه میشین سال ۱۳۹۳ سال و دوبارم بود.اما سال ۱۳۹۴ سال ... وقتی هیشکی نیست دستتو بگیره، اونجاست که باید خودت برای خودت یه کاری کنی... توکل رو تنها بشی بهتر میفهمیش. که همه چی وفق مرادت باشه... نه... زندگی، پستی و بلندی داره.. اگه کسی نیست برات کاری کنه... ... خیلی وقتا مسیر بسته ست، باید یه مسیری وا کنی... من سال 1393 که تازه داشتم قدم های اولیه رو برمیداشتم اصلا دنبال این نبودم که خدا منو میبخشه یا نمیبخشه...فقط دنبال این بودم که از این لجن زار خودمو بدم. دیگه ته خط بودم. برام مهم نبود خدا میبخشه یا نمیبخشه.. برام فقط این مهم بود که بیشتر از این سختی نکشم و خدا نجاتم بده زندان نیوفتم. کار من از بخششو این حرفا گذشته بود... من فقط فرصت میخواستم. همش دعا میکردم خدایا کمکم کنی جبران میکنم... بعد از اینکه رای دادگاه اومد و کلا تبرئه شدم اونوقت دیگه خدارو همه جوره دوستش میداشتم. یه چیزم بگم... خدا کلا رفتارش با من لوتی واره😇 یعنی همش حس میکنم خدا تو مایه های .😬 فردین خیلی لوتی بود. حس میکنم خدا اون مدلیه.اخه رفتارش با من اینجوری بود در ضمن.... وقتی با دوست دخترام کات کردم پس فرداش رفتن با یکی دیگه دوست شدن. کلا بوی گل نمیدادم که حالا پروانه سمتم بیاد... آدم وقتی خودش بد باشه...دختر خوبی سمتش نمیاد!!! خیالتون راحت دستنوشته های ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #فـــــراری۱ قبل از انقلاب بود و دوره، دوره خان و خان بازی. در خور
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 ۲ ولی تصمیمش را گرفته بود. او توبه کرده بود و مےخواست گذشته اش را کند... به درِ خانه کسانی رفت که روزی به آنها ظلم کرده بود و طلبید، اگر جای بود، جبران مےکرد... هر چه داشت داد تا حلالش کنند... مردم هم که مےدیدند چقدر برای حلالیت طلبیدن اصرار دارد، واقعا حلالش مےکردند ... کم کم قضا شده را نیز جبران کرد و مشغول و عبادت شد... شب ها از تباه کردن عمرش، به درگاه خدا، ناله مےکرد و اشک مےریخت... آری! !!! وقتی آتش جنگ بین ایران و عراق روشن شد، ارتش و سپاه در منطقه با عراقےها درگیر شدند و حالا نبود یک در مناطق مرزی، مشکل اساسی بود... محمدرضا خودش را به نیروهای نظامی رساند و گفت که سال ها در این کوه ها و دره ها زندگی کرده است... بین ارتش و سپاه برای داشتنِ او دعوا بود!!!! یک روز با نیروهای ارتش به شناسایی مےرفت و یک روز با نیروهای سپاه. ۱۳۶۰ بود که همراه نیروهای ارتش به شناسایی رفت فرمانده زخمی شد و در مقابل نیروهای عراقی، به زمین افتاد!! محمدرضا او را نجات داد اما خودش با دشمن به شهادت رسید ۳نقطه ⛔️ 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #تهرانی۴ قرار بود برویم عملیات . همه به جنب و جوش بودند.😄 تهرانی
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ۵ رو به من گفت: "یعنی خدا از ما مےگذره"؟؟😔 بغضمو قورت دادمو گفتم: "حتما... اگه خدا بهت عنایت کنه که بشی، حتما تو رو بخشیده"... بعد گفتم: "حالا اگه واقعا حس مےکنی شهید میشی، مےخوای وصیت کنی"؟😔 گفت: "نمےدونم چی بگم؟... فقط یه مادر پیر دارم که من نان آورش هستم😔، اگه شهید شدم و رفتین پیش مادرم بگین ( !!! آخر هم شیر حلال تو بود که ما رو آورد تو این راه) بگین (ناراحتِ من نباشه! من خودم کردم که اینجوری، شرمندگی اون چند سال رو کنم)😥 نیم ساعت بعد که آفتاب زد از کنار دوشکا آمدم کنار بچه ها تا توجیهشان کنم که یک تیر ، نمےدانم از کجا شلیک شد و درست خورد تهرانی ...😳😢 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ #لات_های_بهشتی #توابین وقتی #شاهرخ_ضرغام به آبادان آمد با هماهنگی #سیدمجتبی_هاشمی گر
🌸🕊🌸🕊 🕊🌸🕊 🌸🕊 🕊 قبل از انقلاب بود و دوره، دوره خان و خان بازی.🙄 در خورستان و حوالی دزفول نیز همین بساط حاکم بود... همیشه در کنار خان بود و شریک ظلم هایش... همیشه با خودش داشت و هر کسی پا پےاش مےشد را حسابی ادب مےکرد.😡 در دعوا کردن، حریف نداشت. و در تیراندازی، مهارت ویژه داشت💪... تا اینکه در اواسط دهه ۵۰ ، ماموران حکومتی، حکم جلبش را گرفتند و محمدرضا برای فرار از دستشان، راهی کوه و کمر شد.😐 کوههای مرز ایران و عراق، شد پناهگاه محمد رضا و او فقط برای سر زدن به خانواده و گرفتن آذوقه ، مخفیانه به دیدار آنها مےرفت... انقلاب که پیروز شد، محمد رضا هم برای خودش محاسن سفیدی شده بود و به سراغ خانواده اش آمد... محمدرضا در طول سال های فرارش ، خیلی به کارهایش فکر کرده بود و حالا از ظلمی که در حق مردم کرده بود، پشیمان بود...😔 اما چکار مےتوانست بکند؟؟؟ ظلم هایش در حق مردم، کم نبودند!!! ولی تصمیمش را گرفته بود. او توبه کرده بود و مےخواست گذشته اش را کند...😌 به درِ خانه کسانی رفت که روزی به آنها ظلم کرده بود و طلبید، اگر جای بود، جبران مےکرد... هر چه داشت داد تا حلالش کنند... مردم هم که مےدیدند چقدر برای حلالیت طلبیدن اصرار دارد، واقعا حلالش مےکردند😍... کم کم قضا شده را نیز جبران کرد و مشغول و عبادت شد😇... شب ها از تباه کردن عمرش، به درگاه خدا، ناله مےکرد و اشک مےریخت... آری! !!! وقتی آتش جنگ بین ایران و عراق روشن شد، ارتش و سپاه در منطقه با عراقےها درگیر شدند و حالا نبود یک در مناطق مرزی، مشکل اساسی بود😣... محمدرضا خودش را به نیروهای نظامی رساند و گفت که سال ها در این کوه ها و دره ها زندگی کرده است... بین ارتش و سپاه برای داشتنِ او دعوا بود!!!!😅 یک روز با نیروهای ارتش به شناسایی مےرفت و یک روز با نیروهای سپاه.😌 ۱۳۶۰ بود که همراه نیروهای ارتش به شناسایی رفت فرمانده زخمی شد و در مقابل نیروهای عراقی، به زمین افتاد!! محمدرضا او را نجات داد اما خودش با دشمن به شهادت رسید😇 💕 @aah3noghte💕
💔 کارمان شده حسرت خوردن آن هم از روی از کودکی همراهم بود و تا حالا ادامه داره حسرت داشتن حسرت داشتن .... . . ولی این حسرتی که از نوجوانی به جانم افتاده و رهایم نمی کند ، روحم را مچاله کرده انگار عاقبت همین حسرت، گردنم می شود و مرا با سر به زمین می کوبد... . . و تنها امیدم، با که هر چه در زندگی داشتم برایم کردند حتی دست پرمهر پدری را... بگذریم.... دل بسته ام به شهیدانی که شدند بر مردم تا ام کنند... ان شاء الله ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 برای هزارمین بار، قد و بالایش را برانداز کردم و توی #دلم، #قربان_صدقه‌اش رفتم... با خودم فکر میک
💔 وقتی قرار شد به نطنز برود شنبه ها می رفت و چهارشنبه برگردد، اما وقتی برمیگشت همه ی هایش را برایم می کرد.🌸 نمازها را با هم می‌رفتیم مسجد و بعدش پارک. شام را هم یا توی همان پارک می‌خوردیم یا می‌رفتیم رستوران. شب های جمعه شام را یا مهمان خانواده ی من بودیم یا مهمان خانواده ی . بعد هم با هم میرفتیم 🥀 راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞