eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ‏استادم میگن: هوس کردید ضریح امام رضا رو ببوسید، صورت پدر و مادرتون و ببوسید، دل بچتون و شاد کنید، گره از کار کسی باز کنید. نگو دورم، کاش مشهد بودم، امام رضا همونجاست، همون جا که به عشقش خادمش میشی و به همه خیر میرسونی🤍💚 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🍃 مقيد بود هر روز زيارت عاشورا را بخواند. حتي اگر كار داشت و سرش شلوغ بود، حتما سلام آخر زيارت عاشورا را ميخواند. دائما ميگفت: "اگر دست جوانان را در دست امام حسين سلام الله علیع بگذاريم، همه مشكلاتشان حل ميشود و امام با ديده لطف به آنها نگاه ميكند. سلام الله علیه 💞 @shahiidsho💞
💔 ‍ بچه‌ها باز بر این نقطه گذارید انگشت...👆 ☘عشق، پَر... 🍂عاطفه، پَر... 🍃هر که بسیجی‌تر، پَر... شادی روح شهدا صلوات ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌹 🧡 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ از حرف مردم و قضاوت‌شون می‌ترسی؟ نترس! چیزی که باید نگرانش باشی قضاوت خدا در مورد خودته... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 سنگ قبر⬆️⬆️ ✅آیا با کمی و یک شما بر مزار من و امثال من را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته ایم از یاد خواهی برد یا نه؟ ما گرخواهیم بود!! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏ولی ... امام خامنه‌ای بودن سخت تر از سرباز امام خمینی بودنه💪 ... 💞 @aah3noghte💞
سلام همسنگری ها الان که ویو کانالای ایتا بالا رفته اگه تبادل همسطح خواستین در خدمتم @emadodin123
💔 آتش نشانی یک شغل نیست، بلکه یک عشق است. و ایمنی را به تمام آتش نشانان دلیر ایران زمین تبریک می گویم. آتشنشانان دریادلانی هستند که در هنگام بروز حوادث جان به کف و بی محابا دل به آتش می‌زنند و دل دریایی داشتن یعنی همین ❤️آتش‌نشان روزت مبارک❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 خطاب به علی كريمی! من یک دخترِ فوتبالی و عاشق بودم که تا سر تمرینِ شما هم آمده‌ام و حتی از شما عکس و امضا گرفتم. چون بازیکن محبوبَم بودید و برای وطنم افتخار آفریدید. امروز اما شما آتش بیار معرکه شدید و از آشوب‌گران و کسانی حمایت می‌کنید که قرآن، سرباز و پرچمِ کشورم را آتش می‌زنند. من نیز به نشانه‌ی اعتراض، عكس‌های شما را به آتش کشیدم. باشَد که عبرتی باشد برای بدخواهان و دشمنانِ این آب و خاکِ مقدّس. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ولی خدائیش حجاب مصونیت است نه محدودیت😂 میگی نه؟ ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و چهار» هادی گفت: اگه ی
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و پنج» از آن روز هادی برای حاج اصغر و اوس رحیم و دو سه نفر دیگه که میدانستند هادی چطوری و با چه مهارتی جیب دزدها را زده و اموال مسروقه زائران امام حسین را به آنها برگردانده، یک هادی دیگر بود. به توصیه حاج اصغر هادی باید در حاشیه میماند و همچنان چفیه دورِ صورتش میبست و مثل بقیه و حتی گاهی بیشتر از بقیه کار میکرد. حال و هوای موکب داشت به دل هادی مینشست. بخش چایخانه را که به یک پیرمرد باصفا به عنوان «میر چای» سپرده بودند و از دوستان دوران جوانی حاج اصغر بود، همزمان در هر ساعت از شبانه روز، چایی و دمنوش آویشن و گل گاو زبانش آماده بود. میر چای سه چهار نفر وردست داشت که یکی از آنها نوه اش بود. حاج اصغر هر روز نیم ساعت قبل از اذان ظهر رسم داشت که مختصر جلسه توسل در کنار همان چای خانه برگزار کنند. میگفت میخواهم دل میر چای نپوسد. چون چای خانه از فضای جلسات موکب دور بود و همیشه مشغول خدمت رسانی بودند، دل میر چای و نوه و وردست هایش برای نشستن در جلسه روضه غنج می‌رفت. حالا تصور کنید مداح با دیدن سر و روی سپید و باصفای میر چای و حاج اصغر و دو سه نفر دیگه از پیر غلام ها، شروع کنه و این شعرو بخونه: حواست هست؟ به موهای سفیدِ سرم... چقدر امسال، از گذشته شکسته ترم… حواست هست؟ نوکرت داره پیر میشه... بخرم ... ببرم به حرم داره دیرمیشه ... و در این لحظات، فقط شانه های حاج اصغر و رفیق میر چایَش دیدن داشت که مانند مادر جوان از دست داده، بالا و پایین میشد و اشک میریختند و در هم میشکستند. میر چای هم دمش گرم. بعد از مراسم توسل و روضه مختصری که کنار بند و بساط چای خانه برگزار میشد، چنان قهوه تلخ و دبشی به حاج اصغر و بقیه میداد که بدون شک برابری میکرد با قهوه تلخِ مضیفِ حرمِ اباعبدالله. فقط باید چشیده باشی که بتوانی تصورکنی و دلت بخواهد یک ته اسکان کوچک قهوه تلخ عراقی برایت بریزد و تو هم بزنی بالا تا روشن شوی. همین قدر لب سوز و لب دوز. هادی خیلی با این میر چای حال میکرد. چون خلق و خوی میرچای، هادی را به یاد اوس مصطفی می انداخت. جسارتا روم به دیوار، به غیر از استفاده مکرر اوس مصطفی از واژه تخم سگ (یا به قول آبجی مرضیه گل؛ تُخل سگ) دیگر همه چیز میر چای مانند اوس مصطفی بود. هادی ارتباط خاصی با میرچای نمیگرفتا. فقط وقتایی که خسته میشد و میخواست یه کم کیف کند، مینشست روبروی چایخانه و جوری که میر چای متوجه نشود، به او زل میزد و از بعضی بداخلاقی های او با نوه و بچه های چایخانه کیف میکرد و سیگاری دود میکرد و خستگی اش که در میرفت، گوشه چشمش را پاک میکرد و میرفت. ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت چهل و شش» حاج اصغر فقط مراقب رفیق پنجاه ساله اش نبود. هوای بچه های آشپزخانه که هفت هشت نفر از بچه های زنجان بودند را هم داشت. موکب دارها میدانند چه میگویم. رسم است که هر شب، وقتی از نیمه شب گذشت و یه کم فشار کارِ موکب ها کمتر شد، بچه های خادم در آشپزخانه جمع میشوند و دورِ دیگ هایی که قرار است فردا غذای زائر امام حسین در آن پخته شود، توسل و ذکر مصیبت میکنند. اینقدر کیف دارد که نگو. راز کیف دار بودنش را نمیدانم اما خیلی مزه میدهد. معمولا پذیرایی خاصی هم نمیکنندا اما صفای خاصی دارد. شاید بیست دقیقه و حداکثر نیم ساعت بیشتر طول نکشد اما حتی میرچای هم سنگرش را به نوه اش میسپرد و می آمد در جلسه توسلِ پایِ دیگِ بچه های زنجانی آشپزخانه مینشست و مثل ابر بهار گریه میکرد. این دو موقعیت، موقعیت های خاصی برای هر خادم است. چون خدام معمولا اینقدر سرشان شلوغ است و تر و خشک کردن زائر امام حسین را با جان دل انجام میدهند که وقتی برای خودشان نمی ماند الا همین لحظات معدود. یک روز مانده بود به اربعین. شلوغ ترین و پر کارترین لحظات موکبها و موکب دارها. هادی مثل هر روز، چفیه به صورت بسته بود و سرش را پای زائرِ امام حسین پایین انداخت بود و به شستن و ماساژ پاها مشغول بود. مردم صف کشیده بودند و منتظر بودند نوبتشان بشود. یک در میان هم پاهایشان زخم و زیلی بود و نیاز به پماد و پانسمان داشت. بچه ها فرصت سر بلند کردن و نفس کشیدن نداشتند. هادی هم همینطور مشغول بود که یهو سر و صدا شد. اولش خیلی مهم نبود و طبیعی به نظر می‌رسید اما ... برای تایپ این دو صفحه باقیمانده، هفت هشت ساعت وقت گذاشتم. هر بار میخواستم تایپ کنم، چشمانم خیس میشد و جلوی دیدم را می‌گرفت و نمی‌توانستم ادامه بدهم. حالا وقتی حال من این است، حال هادی و حاج اصغر و مرتضی نوه میر چای و بقیه شاگردانش که اطرافش مثل پروانه می‌چرخیدند چطور بوده و چی به آنها گذشته؟ خلاصه ... عرض میکردم ... صدای سر و صدا اومد. اولش هادی و بقیه بچه ها توجهی نکردند. ولی وقتی دیدند صدای مرتضی میاد که داره با صدای بلند میگه کمک! کمک! هادی و بقیه بچه هایی که به چایخونه نزدیکتر بودند از سر جاشون بلند میشن و به طرف چایخونه میدوند. هادی ذاتا جوریه که دستش خودش نیست. اگه صدای کمک کمک به گوشش بخوره، یا حس کنه یکی داره پایمال میشه و یا حالش بده و کسی رو نداره، گُر میگیره. به خاطر همین، اولین کسی که رسید به چایخونه هادی بود. دید یا حسین! شیلنگ متصل به کبسول گاز از اجاغ دراومده و همین طور که گاز در فضا پخش می‌شده، آتیش به یه بخش کوچیک از بغل چادر چایخونه برخورد میکنه و نتیجه اش میشه این که جلوی اجاق گاز آتش گرفته بود و داشت آتیش به بقیه جاها هم کم کم سرایت میکرد و چون محوطه چایخونه کوچیک بود، همه استکان ها و قند و چایی ها با دستپاچه شدن بچه های میر چای پخش شده رو زمین و ... خودِ میر چای هم نقش زمین شده! هادی و بچه ها تا رسیدند به چایخونه، دیدند مرتضی و دو سه تا از بچه های دیگه خودشون انداختند روی میرچای تا آتش به او اثر نکنه و خودشون هم وسط آب جوش و چایی های داغ دارن دست و پا میزنن. صحنه خیلی وحشتناکی بود. زن و دخترایی که زائر بودند و اون نزدیکی بودند شروع به جیغ زدن کردند. نمیدونم میدونی که چقدر صدای جیغِ زن و دختر در شرایط آتیش و دود و آب جوش و این چیزها فضا را رُعب انگیزتر میکنه یا نه؟! هادی از وسط آتیش رد شد و یکی دو تا از بچه های دیگه هم با هادی رد شدند. هادی اون لحظه کفش پاش نبود. جوراب هم نداشت. هیچ کدومشون نداشتند. به خاطر همین در همون ثانیه های اول، چنان سوزش زیادی در کف پا به خاطر آب جوش های ریخته شده احساس کردند که نزدیک بود همان جا زمینگیر شوند. ولی هادی زمینگیر نشد. فورا کمک کردند بچه های چایخونه و مرتضی از کنار میرچای جدا شدند و رفتند بیرون. بعدش ... هادی نشست بالای سر میرچای. به امام حسین هادی خُرد شد اون لحظه. دید آب جوش و آتیش به دست و لباس میرچای برخورد کرده. بیهوش بود و متوجه هیچ چیز نبود. اما سر و صورت میرچای به هم ریخته بود و کبود شده بود. بچه های دیگر هم آمدند. ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
💔 گردهمایی رزمندگان داوطلب رفتن روی برای باز کردن به فرماندهی شهید فرمانده گردان حضرت صاحب الزمان از ... همه حاضرین جز دو نفر به رسیدند.🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
حاج‌محمدرضا_طاهری_شب‌های_جمعه_بی‌قرارم_.mp3
8.52M
💔 📝شب های جمعه بیقرارم... 🎤 حاج محمد رضا طاهری شب زیارتی امام حسین علیه السلام ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 📝شب های جمعه بیقرارم... 🎤 حاج محمد رضا طاهری شب زیارتی امام حسین علیه السلام #آھ_اے_شھادت... #
💔 ولی من دلم لک زده واسه نگاه کردن به ضریح ارباب حتی از دور حتی از وسط موج جمعیت یعنی الان حرم چقدر شلوغه؟ یعنی الان کسی به یاد ما هست تو حرم.... کنار ضریح....؟ شهید زین الدین گفتن اگه شبهای جمعه به یاد شهدا باشیم کنار به یادمونن و دلخوشیم که شهدا جزء هستند ... ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
💔 🌹 🧡 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم....🌼 اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً، حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا🤲🏻🌺