eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 اصلاً زن ِ شیعه بایــد  شهیدپرور باشد !👌 درست مثل ِ زینب🥀 .. مثل ِ ربابـــ .. علےاکبــــــر مےخواهد ، امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 آبرسان گردان مداح ، تو حسینیه لشکر ، داشت وسط دعا با سوز و گداز تعریف میکرد : تو عملیات چند روز پ
💔 رزمنده ای تعریف میکرد، می‌گفت: تو یکی از عملیات‌ها بهمون گفته بودن موقع بمب بارون بخوابین زمین و هر آیه ای که بلدین بلند بخونین ... . . . بمب بارون که شد، همه چیز یادم رفت... منم از ترس داد میزدم؛ النظافة من الایمان😂 💞 @shahiidsho💞
💔 ازش پرسیدند: +عباس چخبر ، چڪار میڪنے!؟ _گفت: "بہ نگهبانے دلمشغولیم تا ڪسے جز خدا وارد نشود" ✍🏻 دل‌مشغولیه ما چیه؟ دلِ ما کجا گیره؟ 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 مےگفت: صبح تا ظهر برای حقوق مےدوَم، بعد از آن اگر ڪاری ڪردم، هنر ڪردم... عصر و شبش را هم این‌طو
💔 یک پهلوان به تمام معنا بود...👌 از هیچ‌چیز ترس و واهمه نداشت. روزی ڪه از معاونت اطلاعات سپاه بیرون آمد، بهش گفتم: چرا بیرون آمدی؟ گفت: یک سری اختلاف‌ها داشتیم گفتم: وامیستادی جلوی‌شان... گفت: یک پهلوون تا توی اوج هست باید بره، اینجا موندن من باعث مےشد اُفت کنم... 📚 بی برادر (با تغییرات) به روایت دوستان اختصاصی کانال شهیدشو 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 زندگى در نظرم مسخره مى‌آید، چه پیروزےهایش و چه شكست‌هایش چه حیاتش و چه مماتش! چه ناراحتى‌هایش و
💔 دیروز مسئول امن ثوره لبنان مرا به كناری كشید و گفت: از طرف رهبرى مقاومت فلسطین مأمور شده‌ام كه جان تو را محافظت كنم...😌 گفتم: مگر چه خبرى رسیده است؟ 🤔 گفت: تقریرهای امنیتى، حاكى از این است كه دشمنان در كمین قتل تو نشسته‌اند و جانت در خطر حتمى است و چنین حادثه‌ای براى مقاومت فلسطین، سنگین و غیرقابل تحمل است و من براى حفاظتت، مسئولیت دارم. از او تشكر كردم و گفتم: - خداى بزرگ، نگهبان من است.🌱 عجبا! اینان مرا تهدید به مرگ مى‌كنند؟😳 كسى‌كه در آغوش مرگ، غوطه مى‌خورد، و از لطف و آرامش مرگ خرسند است. 📚خدایا به سوی تو می آیم (اختصاصی کانال شهید شو) دست‌نوشته های 📸عکس کمتر دیده شده از 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 هوا خیلے سرد بود❄️ یڪ‌نفر داشت از سرما به خودش مےلرزید.. پتویش را برداشت و روی او انداخت، گفت: مج
💔 افسوس! چرا شهادت نخواستم... جنگ تحمیلی و هنگامه عملیات بود، کمی آرزوهایش را ریز و رو کرد دید که سه آرزو را بیشتر از بقیه آرزوهایش طلب مےڪند : ملاقات حضوری با حضرت امام(ره)،😍 زیارت حضرت زینب (سلام‌الله علیها)😇 و همسری که کنیز حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) باشد💍 فردای روز عملیات در تماسی که با مادرشان داشته اند، ایشان می گویند دختری را معرفی کرده اند که ما به خواستگاری اش برویم و عاقبت همسرشان مےشود...❤️ و ملاقات حضوری حضرت امام ( ره ) هم خیلی زود روزی شان می شود و به فاصله بسیار کوتاهی بعد از مراسم عقدشان راهی سوریه برای زیارت می شود او همیشه افسوس می خورد که چرا آن موقع در آن حس و حال خوب، رزق شهادت را از خداوند نخواسته بوده.🥀 دسته گلی از صلوات به نیابت از این شهید بزرگوار هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان با ما 🥀 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #دو_نیمه_سیب ۲۹...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه
💔 ۳۰...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه کسی علَم جهاد را برمےدارد؟؟ 💖 شھدا در ادامه دادن راه سیدالشهدا بسیار به هم شبیه هستند... سمت چپ: (مدافع حرم) سمت راست: (دفاع مقدس) اختصاصے ڪانال شهیدشو این راه، ادامه دارد...💪🏻 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #میخوای_شهید_بشی⁉️ راز شهادت از زبان سه شهید: ڪار ڪار ڪار برای اسلام #شهید_محمودرضا_بیضائی #
💔 ⁉️ مےگفت: "عظمت در چشمان ڪسےست ڪه نڪَاهش را ڪنترل مےڪند"... همان شهیدے ڪہ سوزن به چشمانش زد وقتے ڪه ناخودآڪَاه، نگاهش به نامحرم افتاد 💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 خدا را خیلی زیبا مےدید آن قدر زیبا که در مناجاتش نوشته بود... ای خدای من! تو آنقدر زیبایی که رزم
💔 یک دفترچه کوچک داشت، همیشه همراهش بود و به هیچ‌کس نشانش نمی‌داد. یک بار یواشکی برداشتمش ببینم چه می‌نویسد.🙈 کارهایی که در طول روز انجام داده بود را نوشته بود... سر چه کسی داد زده، که را ناراحت کرده، به چه کسی بدهکار است. همه را نوشته بود؛ ریز و درشت. نوشته بود که یادش باشد و در اولین فرصت صافشان کند. به رهنمون گفتم: «وقت اذان است. برویم نماز.» گفت: «من باید بروم تا یک جایی و برگردم. اگه می‌خواهی تو هم بیا. زود می‌رویم و بر می‌گردیم.» گفتم: «حالا کجا می‌خواهید بروید؟» برایم تعریف کرد که دیشب با کسی حرفش شده و بد باهاش حرف زده و فکر می‌کند طرف از او دلخور شده، الان هم می‌خواهد برود، از دلش در بیاورد. گفتم: «حالا نمی‌شود بعداً بروی؟» نگاهم کرد. نگران بود. گفت: «نه، همین حالا باید برویم.» 📚کتاب یادگاران؛ جلد ۱۶ 💞 @shahiidsho💞