💔
رهبر انقلاب 14 خرداد 98 در بخشی از سخنانشان در حرم امام فرمودند:
" #مقاومت البته هزینه دارد اما هزینهی #تسلیم در برابر دشمن بیشتر است..."
این یکی از مهم ترین گزاره های بسیار مهم سخنان ایشان بود که اگر برای آن "اقناع عمومی" شکل بگیرد،
کشور میتواند از شرایط فعلی خارج و به مسیر درست برگردد.
دوستان دغدغه مند انقلابی!
برای این کار باید از امروز شروع کرد،
شب انتخابات فایده ندارد،
هرکس هرکاری از دستش بر می آید باید انجام دهد،
یکی با ساخت مستند، یکی سخنرانی، یکی کاریکاتور و... هر کس هر هنری دارد باید به میدان بیاورد تا این منطق تبدیل به گفتمان عمومی شود.
✍ #امیرحسین_ثابتی
#اندڪےبصیرت
💕 @aah3noghte💕
💔
یادی کنیم از شهید فتنه88،
#شھیدمهدی_رضایی
سومین سالگرد شهادت مهدی، در منزلشان هیات داشتیم.
روضه #حضرت_زهرا سلام الله علیها خواندم و گریزی هم به روضه امام #حسن مجتبی علیه السلام زدم
و این شعر معروف: « اخر یه روز شیعه برات حرم میسازه » را خواندم.
ناگهان صدای ناله و فریاد یکی از دوستان بلند شد !...😳
فردا با من تماس گرفت و گفت #حتما باید ببینمت، کار واجبی باهات دارم.
بعد از احوال پرسی علت ناله زدنش را پرسیدم.
گفت:
«شب قبل از مراسم خواب مهدی را دیده بودم.
در خواب به او گفتم: خبر داری فردا شب درخانه شما برنامه داریم؟
مهدی گفت: بله، میدونم .
گفتم: خودت هم هستی؟
مهدی گفت:
اگر روضه خوان، شعر « اخر یه روز شیعه برات ... » را خواند بدان که من در مجلسم ... »
مهدی خیلی #امام_حسنی بود ... .
#شهید_مهدی_رضایی
#شھیدفتنه
#فراموش_نمےکنیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#بےتوهرگز❤️
قسمت اول
🚫این داستان واقعی است🚫:
#مردهای_عوضی😒
همیشه از پدرم متنفر بودم
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو... نه😔
آدم #عصبی و بی حوصله ای بود
اما بد اخلاقیش به کنار
می گفت: #دختر درس می خواد بخونه چکار؟😒
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد
اما من، فرق داشتم🙄
من #عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد
می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم
مهمتر از همه، می خواستم #درس بخونم،
برم سر کار و از اون #زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم
چند سال که از #ازدواج خواهرم گذشت
یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی‼️
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، #همسر ناجوری بود، یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند😕
دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد
اما خواهرم اجازه نداشت
#تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مست هم که می کرد، به شدت #خواهرم رو کتک می زد
این بزرگ ترین #نتیجه زندگی من بود☝️ ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
هر چی درس خوندی، کافیه ...
.
.
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #پیامکےازبہشت خدایا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی وفکرهای مادی نجات یابم به من هم مثل شهدا شیو
💔
#پیامکےازبہشت
تنها چیزی که انسان
باید سرلوحه زندگی و خط مشی خود قرار دهد
#ولایت_فقیه هست ...
☝️مطیع امر ولایت فقیه باشید
#شھیدحمید_سیاهکالی_مرادی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را.... 108 کسی بود که میخواست کمکم کنه.این کارو کرد و رفت... -چه کمکی؟ -کمک کنه تا آروم بشم.
#او_را... 109
مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد که دوباره بابا گفت
-البته بدم نیست!
حداقل یه نفر تو این خونه زنیت به خرج داد و مجبور نیستیم امشبم دستپخت اصغر سیبیل رو بخوریم!!
مامان چشماش رو ریز کرد و با حرص بابا رو نگاه کرد؛
-مگه زنیت یعنی کلفتی و آشپزی؟؟مگه زن شدیم که شکم امثال تو رو پر کنیم!؟
خیلی وقت بود که دعواشون رو ندیده بودم!
تقریبا از وقتی که تصمیم گرفتن موقع غذا خوردن،با هم حرف نزنن،فقط صدای دعواهاشون رو از اتاقشون شنیده بودم.
قبل از اینکه بابا حرفی بزنه و دعوا بشه،سریع به مامان گفتم
-نه منظور بابا این بود که خیلی وقته غذای خونگی نخوردیم.
خب آدم گاهی هوس میکنه!
البته شماهم سرت شلوغه و مشغول مطب و دانشگاهی.من خودم سعی میکنم از این به بعد چندروز یه بار غذا بپزم!
موفق شدم جلوی یه جنگ رو بگیرم!مامان با اخم چند قاشق خورد و رفت،
-چند روز دیگه کلاسات شروع میشه!؟
سعی کردم لبخند بزنم
-پس فردا!
-خوبه.ولی بهتره بدونی این آخرین فرصتته،اگر این ترم هم نمراتت بد بشه،اجازه نمیدم بیشتر از این،با آبروم بازی کنی واون موقع دانشگاه بی دانشگاه!
و بدون اینکه نگاهم کنه یا منتظر جواب بمونه،آشپزخونه رو ترک کرد!!
مغزم داشت سوت میکشید و میخواست منفجر شه.چشمام رو بستم و زیر لب زمزمه کردم
"دنبال مقصر نگرد!
دنیا با ما سازگاری نداره!
دنیا محل رنجه!"
مشغول جمع کردن میز شدم.
از اینکه تونسته بودم به احساساتم غلبه کنم،احساس قدرت داشتم.
شاید اگر چندماه پیش بود،الان مشغول گریه و زاری بودم .ولی الان میدونستم تقصیر مامان و بابا نیست،بلکه مدل دنیا همینه!
به اتاقم رفتم و در رو قفل کردم.
تخته وایتبردی که تازه خریده بودم و زیر تخت قایم کرده بودم رو درآوردم و به دیوار زدم و به جمله هایی که دیشب از دفترچه ی سجاد،روش نوشته بودم نگاه کردم.
« تو سرخود نمیتونی با نفست مبارزه کنی.
نمیتونی اینجوری تمایلات عمیقت رو درست پیدا کنی!
باید برای این کار یه برنامه داشته باشی!
یه برنامه که بهت دستور بده و منیت رو از تو بگیره.»
به برنامه ای فکر کردم که سجاد تو دفترچش ازش صحبت کرده بود .برگشتم و پشت به تخته و رو به تراس نشستم.
پرده رو کنار زده بودم و آسمون از پشت درهای شیشه ای مشخص بود!
من هنوز گمشدم رو پیدا نکرده بودم و هنوز اون آرامشی رو که میخواستم،نداشتم.
گاهی با خودم فکر میکردم اون گمشده،سجاده .اما وقتی رفتارهای سجاد یادم میومد، میفهمیدم اشتباه میکنم!
اون به هیچ شخصی وابسته نبود...
پس منم نمیتونستم با یک آدم،این کمبود رو پر کنم!
میترسیدم از این اعتراف...
اما اون، حال خوشش رو بهخاطر خدا میدونست!
خدایی که تو اون دفترچه،صفحه ها راجع بهش حرف زده بود و من تندتند اون صفحات رو ورق میزدم که نکنه دلم به یه گوشش گیر کنه!
خدایی که خواسته بود من اینهمه رنج بکشم تا حالا بفهمم آرامش جز در کنار اون نیست...!
و خدایی که هیچ شناختی ازش نداشتم...
و حالا باید طبق دستوراتش با تمایلات سطحیم مبارزه میکردم،تا اون لذت های عمیق و اون آرامش سجاد رو تجربه کنم!
اما من هیچ چیزی نمیدونستم. هیچ کاری بلد نبودم!
باز هم دست به دامن دفترچه ی سجاد شدم.
تو لابه لای صفحاتش دنبال یه راه حل میگشتم،که یه جمله به چشمم خورد!
« تو نماز به دنبال لذت نگرد!
نماز دستور خداست که تو باهاش نفست رو بزنی.یه کار تکراری و مداوم که میخواد رشدت بده!! »
"نماز...!؟"
من اصلا بلد نبودم نماز چجوریه!!
درس های کتاب دینی هم که فقط بخاطر نمره گرفتن حفظشون میکردم،از یادم رفته بود
"محدثه افشاری"
@aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#دلشڪستھ_ادمین
مےگویند
مدیر ترین مدیرانِ دنیا،
#شهدا هستند؛
ڪہ حتی #مرگ خود را هم
مدیریت میکنند!
ولی کمتـر کسی مےگـوید
چه شـد به این جــا رسیدند؟!
اینڪہ دوست داشتہ باشی با #شھادت
از دنیـا بروی
عالےست اما
چقــدر برای این آرزو، #خون_دل خورده ای و زحمت کشیده ای؟
کـدام حرام خدا را ترڪ کردی به نیت #شھادت؟
کـدام شب را به عشق شھادت بیدار ماندی و ضجّه زدی که به چشم خدا بیایی؟...
#آھ...
#شھدا مجاهدت داشتند
خلوت سحر داشتند
همین #شھیدجواد
همسرش مےگفتند: از بس بےخوابی مےکشید و پرکار بود، چشمانش همیشه قرمز بود
گاهی هم از فرط خستگی، نشسته خوابش مےبرد...
حالا من و توئی که الگویمان شده است #شھیدجوادمحمدی
چقدر در این ۲سال آسمانی شدنش و آشنائےمان با او
توانسته ایم مثل او #عمل کنیم و یک #حزب_اللهی واقعی باشیم؟!
#شھیدجوادمحمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
سلام همسنگرےها✋
حواست هست
الآن دیگہ #سرباز_مهدے_فاطمه هستی⁉️
از خودم نمیگم
صادق آل محمد فرمودند:
"هر کس ۴۰ صبح دعای عهد را بخواند، جزء یاران قائم خواهد بود"
پس #رفتارت جوری باشه که
مردم بگن اگه این سربازه و رفتارش اینقدر خوبه، بودنِ فرمانده چه صفائی داره ...
#اللهّمَعَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
💕 @aah3noghte💕
💔
❌ راننده ی #اسنپ، پس از آن که دختر هتاک و بدحجاب به تذکرش برای رعایت قانون اعتنا نکرد از او میخواد پیاده شود،چون پلیس جریمه اش خواهد کرد
🔺دختر بدحجاب ضمن انتشار عکس وی و شکستن حریم خصوصی از اسنپ خواسته او را اخراج کند.
اگه اسنپ از آقای سعید عابد تقدیر نکند پویش #تحریم_اسنپ راه می اندازیم‼️
زمانه عوض شده نه؟😒
⭕️آقای سعید عابد راننده وظیفه شناس بخاطر پیاده کرده بود مورد توبیخ اسنپ شده!..ضمن محکومیت زن هتاک که مشخصات شخصی راننده را در صفحه شخصی اش افشا کرده، به پویش حمایت از سعید عابد و تحریم اسنپ خائن به قوانین بپیوندید...
🔴بر اساس قانون حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر:
تبصره؛ اماکنی که بدون تجسس در معرض دید عموم قرار میگیرند ، قسمت های مشترک آپارتمان ها ، بیمارستان ها ، هتل ها و وسایل نقلیه مشمول حریم خصوصی نیست...
#تحریم_اسنپ
#سعید_عابد
#خائن_به_قوانین_آمران_به_معروف_وناهیان_از_منکر
#خائنین_به_قوانین
#آھ_ز_بےبصیرتی
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بےتوهرگز❤️ قسمت اول 🚫این داستان واقعی است🚫: #مردهای_عوضی😒 همیشه از پدرم متنفر بودم مادر و
💔
#بےتوهرگز❤️
قسمت دوم
🚫این داستان واقعی است🚫:
#ترک_تحصیل
بالاخره اون روز از راه رسید
موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت:
#هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری #مدرسه!
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم
#وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم😰
بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز #نفسم جا نیومده بود ،به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم:
ولی من هنوز #دبیرستان...😞
خوابوند توی گوشم👋
برق از سرم پرید⚡️ ...
هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد
"همین که من میگم ، دهنت رو می بندی میگی چشم..
درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی"😡 ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت
اشک توی چشم هام #حلقه زده بود ...
اما اشتباه می کرد، من آدم #ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...😏
از خونه که رفت بیرون
منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه
مادرم دنبالم دوید توی خیابون
_هانیه جان، مادر ... تو رو #قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...
#ادامه_دارد
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
بغض #رهبر_معظم_انقلاب پس از پایان یک شعر/ به شهدای مظلوم فاطمیون پرداخته شود
🔹عاطفه جعفری از شاعران شناخته شده افغانستانی بود که در دیدار اخیر شاعران در محضر رهبر انقلاب به شعرخوانی پرداخت.
🔹محوریت شعر این شاعر درباره شهدای مدافع حرم فاطمیون بود که بغض رهبر انقلاب را به همراه داشت. معظم له پس از شعر این شاعر فرمودند: خیلی ممنون خانم، خیلی خوب، شهدای مظلوم فاطمیون جا دارد که به آنها واقعا پرداخته شود.
کوچههامان پر از سیاهی بود، شهر را از عزا درآوردند/ چشمهای ستارهها خندید، ماه را سمت دیگر آوردند
شاخههایی که سرفرازانند، میوههایی که جلوه باغند/ مادران مثل ام لیلایند،که پسر مثل اکبر آوردند
روی تابوتهایشان بستند، پرچمی که به رنگ خورشید است/ فاطمیون فدائیان حرم، سرورانی که سر برآوردند
قصهها را یکی یکی خواندند، آخر ماجرا سفر کردند/ عاشقی هم برایشان کم بود، عشق بردند و باور آوردند
عصر یک جمعه بهاری بود، همه در انتظارشان بودیم/ بادهای بهاری از هر باغ، لالههایی معطر آوردند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
#فاطمیون
💕 @aah3noghte💕
💔
[۵ شوال]
ورود
جناب
مسلمبنعقیل
به ڪوفـه..؛
کوفیان رسم و رسومات عجیبی دارند
غارت و کشته شدن، عاقبت مهمان است
#آھ_ڪربلا
💕 @Aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#او_را... 109 مامان با تأسف نگاهش کرد و سرش رو تکون داد و مشغول خوردن شد که دوباره بابا گفت -البته
#او_را... 110
تو لپتاپ سرچ کردم و یادم اومد که اول باید وضو بگیرم. رفتم تو حموم و شیر آب رو باز کردم.
مرحله به مرحله از لپتاپ نگاه میکردم و دوباره میرفتم تو حموم تا بالاخره تونستم وضو بگیرم!
تمام لباسام خیس شده بود!با غرغر عوضشون کردم و دوباره نشستم پای سیستم.
خیلی حفظ کردنش سخت بود!نه میدونستم قبله کدوم طرفه،نه حتی چادری داشتم که بندازم رو سرم و نه مهری برای سجده!!
کلافه نشستم رو زمین و زیرلب غر زدم
"آخه تو نماز میدونی چیه که میخوای بخونی!؟اصلا این کارا به قیافه ی تو میخوره؟!"😒
در همین حال،چشمم دوباره افتاد به تخته وایتبرد!
پوفی کردم و بلند شدم و طبق آموخته هام زیرلب گفتم
"همه ی این دنیا رنجه و دین هم کار بدون رنجی نیست.اگر بخوای طبق میل خودت پیش بری،به جایی نمیرسی!"
چندتا سرچ دیگه هم کردم و فهمیدم که رو سرامیک هم میتونم سجده کنم.
یه گوشه از فرش رو دادم کنار و ملافه ی رو تختیم رو برداشتم و انداختم رو سرم.
لپتاپ رو گذاشتم رو به روم و دستام رو بردم بالا...
"الله اکبر...!"
برای بار اول بود که سجده و رکوع رو تجربه میکردم!مگه خدا کی بود که من باید جلوش این کارها رو انجام میدادم!؟
نیم ساعت بود که نمازم تموم شده بود اما همونجا نشسته بودم و به کاری که انجام داده بودم فکر میکردم...
معنی تک تک جملات عربی که گفته بودم رو تو اینترنت سرچ کردم.
از همون الله اکبر شروعش مشخص بود راجع به کسی حرف میزنم که خیلی بزرگه!خیلیییی...
و وقتی تو رکوع دوباره به این عظمت تاکید میکنم،یعنی من در مقابلش خیلی کوچیکم!خیلیییی...
ولی وقتی از رکوع بلند شدم،گفتم خدا داره میشنوه که کسی حمدش میکنه!
یعنی اون فرد بزرگ،نشسته داره من کوچولو رو نگاه میکنه و حرفام رو میشنوه!!
حتما واسه همینه که بعدش خودم رو باید بندازم زمین و بهش سجده کنم!
و از سجده سر بردارم و دوباره به یاد بزرگیش به سجده بیفتم!!
بعدم با کمک خودش از زمین خودم رو بلند کنم...
با اون دوتا سوره ازش بخوام من رو تو گروهی قرار بده که دوستشون داره .نه گروهی که ازشون عصبانیه!
خدایی که خدای همهست!نه فقط خدای سجاد...پس حق منم هست که ازش آرامش بگیرم!
خدایی که به هیچکس نیاز نداره،به منم نیاز نداره،اما بهم حق حیات داده تا اگر از این لطفش ممنون بودم برای همیشه منو ساکن بهشتش کنه!
خدایی که آخر همه این حرفها باید شهادت بدم که به جز او،خدایی نیست...!
یاد جمله ای افتادم که تو جلسه شنیده بودم!عربیش رو یادم نبود اما معنیش این بود که بعضیا هوای نفسشون رو به جای خدا میپرستن. هوای نفس،همون تمایلاتی بود که فهمیده بودم باید ازشون بگذرم تا به آرامش برسم!
کم کم پازلی که از همون روزای اول تو ذهنم چیده شده بود،تکمیل میشد!!
حس غریبی داشتم از سجده به خدایی که تا چند روز پیش حتی وجودش رو انکار میکردم.
"محدثه افشاری"
@Aah3noghte
@RomaneAramesh
#انتشارحتماباذکرلینک‼️
💔
#دلشڪستھ_ادمین...
بعضی از آدم ها...
بعضی آدم ها یڪ جورِ دیگرند...
انگار از بهشت آمده اند😇 ...
یک جورِ عجیبی
خوبند...
امن اند...
آرام اند...
دلنشین اند ...
کنارشان می توانی خیلی راحت
بدونِ هیچ دغدغه ذهنی
خودت باشی !
از خودت بگویی
و یقین داشته باشی
تعمیر مےکنند
خرابےهای دلت را💔
مےدانی؟
من این آدم ها را خیلی دوست دارم ،💞
اصلاً انگار به دنیـا پا گذاشته اند
برای گره گشـایی
آدم هایِ مهربان و اصیلی
که حالِ دنیایمان را خوب می کنند ... !
من اسم این انسانهای واقعی را
گذاشته ام #شھید❤️
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بےتوهرگز❤️ قسمت دوم 🚫این داستان واقعی است🚫: #ترک_تحصیل بالاخره اون روز از راه رسید موقع خور
💔
#بےتوهرگز ❤️
قسمت سوم
این داستان واقعی است🚫
#آتش🔥
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه
پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من #خونه ام😏
می رفتم و سریع برمی گشتم ...
مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ... تا اینکه اون روز،
#پدرم زودتر برگشت
با #چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد
بهم زل زده بود ، همون وسط خیابون حمله کرد سمتم
موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ... .😡😡
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم🤕
حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه💪
به زحمت می تونستم روی #صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل #کتک می خوردم🤒
چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم
اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود😏✌️
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ... وسط #حیاط آتیشش زد 😱😰😨
هر چقدر #التماس کردم ... نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت😫🔥
هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ، اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند
تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم😭😓
خیلی داغون بودم ... بعد از این سناریوی مفصل، داستان#عروس کردن من شروع شد
اما هر #خواستگاری میومد جواب من، نه بود ...
و بعدش باز یه کتک مفصل
علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ... ولی من به شدت از#ازدواج و دچار شدن به سرنوشت#مادر و خواهرم وحشت داشتم😨
ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم ... تا اینکه مادر #علی زنگ زد 😒
#ادامه_دارد
💕 @aah3noghte💕
💔
*دکتر نجفی و دکتر چمران*
🔸 هر دو در امریکا دکتری گرفتن
🔸 هر دو استاد دانشگاه بودن
🔸 هر دو دو زن داشتن
🔸 هر دو مسلح بودن
🔸 هر دو وزیر شدن
🔸 یکی در برجهای سعادت اباد زندگی می کند و یکی در سوسنگرد زیست
🔹 نهایتا یکی شهید شد و دیگر...😔
🌱 مسئولان انقلابی در دنیا هم آبرومندند و الگوی جوانان و مایه فخر جامعه...
💕 @aah3noghte💕
💔
علاقه و ارادت خاصی نسبت به حضرت امام خمينی (ره) داشت.
درباره امام (ره) گفته بود:
به خدا سوگند
اگر مرا بكشيد
و خونم را بر زمين بريزيد،
در هر قطره خونم نام مقدس خمينی را خواهيد يافت.❣
#شھید_آیت_الله_سیدمحمدرضاسعیدی
نخستين روحاني شهيد نهضت امام خميني (ره)
#۲۰خرداد۱۳۴۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕