💔
و اگر کسی از تو پرسید
آن بہشت موعود کجاست؟
نشانیِ اینجا را به او بده!
و مگر نه اینکه بهشت
سراسر #آرامش است
و تو
در بهشت، خود را
در آغوش خدا حس مےکنی؟...
اینجا همان بهشت است...
با همان آرامش
با همان بارشِ یاد خدا
#بهشت
#گلستان_شهدای_اصفهان
نائب الزیاره ایم
#شھادت
#شفاعت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ...
من!
فقط و فقط، #من میتوانم؛
#آرامش را در دل هایتان بریزم!
آنوقت شما؛
کجاها که دنبال آرامش نمیگردید...!!!
سوره ی فتح، آیه ی۴
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
نشون ننه م میدی ؟ 😊
انگار نه انگار تو خط مقدمن بچه ها...
رفقا مصداق این آیه الا بذکر الله تطمئن
القلوب را در این یک دقیقه ببینید ....
#آرامش
#سلامتی_امام_زمان_صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_چهارم
چانهام روی دستش میلرزید و میدید از این #معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و #عاشقانه به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم و او زیر لب #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد.
هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست.
هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از #غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروختهتر میشد.
میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمیکند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون #غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیدهام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!»
ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امانت سپردی؟ بهخدا فقط یه قدم مونده بود...»
از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، #داعشیها داشتن فرار میکردن و نمیخواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!»
و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!»
و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!»
و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که #عاشقانه نجوا کردم :«عباس برامون یه #نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!»
میدیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لالههای #دلتنگی را در نگاهش میدیدم و فرصت عاشقانهمان فراخ نبود که یکی از رزمندهها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد.
رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_چهل_و_ششم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے علــــے گفت: "بہ اندازه ے نیازتـــــ
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_چهل_و_هفتم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
و علـــے سپــــاه خود را به #صبــــر و #آرامــــش فرا مے خواند و مےگفت:
"این ڪہ مےگویید بہ خاطر تـــرس از مـــرگ، فرمـــان جنگ نمےدهم، به خــــــدا سوگنـــد باڪے ندارم ڪه به آغوش مرگ بروم یا مرگ نزد من آید.
به خــدا سوگند هیچ روزے جنگ را به تأخیر نینداختم جز به امید این که گروهے به من بپیوندند و #هدایــــت شوند.
این براے من بهتر از این است که آنان به خاطر گمراهے شان هر چند در گناه باشند در جنگ نابود شوند."
ماه #محــــرم به پایان رسید و ماه صفـــــر آغاز گردید.
حال احســـــاس می شد که به روز جنگ با دشمن نزدیک مےشویم.
تا این ڪه فرماندهان سپاه، دسته هاے سواره نظام و پیاده نظام را به صف ڪردند. تیراندازان در صف جلو ایستادند.
سپاه آرایش جنگے به خود گرفت.
من جزء افراد پیاده بودم.
سپاه معاویـــه نیز در فاصله ی دویست مترے ما آماده ے نبرد بودند.
امام که لباس رزم پوشیده بود، سوار بر اسب خود، مقابل سپـــاه ایستاد.
مالڪ اشتر ڪه فرماندهے سواره نظام بود، با تڪان دادن شمشیر خود بر بالای سرش، سپاه را به آرامش و سڪوت فرا خواند.
وقتے همه ساڪت شدند، امام با صداے بلند و رسا گفت:
"یـــاران من!
صبر و بردبارے من و شما براے نجات دشمن از مرگ و در افتادن در جهنم خدا نتیجه نداد.
اینک که دشمن بر رأی #باطــــل خود استوار است، چاره ای جز پیڪار نیست.
من شما را نصیحت مےڪنم به این ڪه اگر دشمن را شڪست دادید، اسیران را نڪشید.
#مجروحان دشمن را چون زخمیان خود #مداوا ڪنید.
عورتی را ڪشف نڪنید
و #ڪشته ای را مثلــه نسازید.
فراریان را تعقیب نڪنید و آن ها را نڪشید.
ثابت قدم و استوار باشید و خدا را یاد کنید تا رستگار شوید.
#بردبــــار باشید ڪه خداوند با بردبـــــاران است."
پس از سخنان امام، #مالــــڪ اشتــــر با حدود بیست تن از سواره نظام، و من نیز با همین تعداد از زره پوشان پیاده نظام، به طرف سپاه دشمن به راه افتادند و در میانه میدانگاه ایستادند.
از سوے شامیان نیز تعدادے سواره و پیاده در مقابل آن ها صف آرایے ڪردند تا شاهد اولین نبرد تن به تن باشند.
آن ڪه پیشاپیش نیروهای دشمن بر اسب سیاهے نشسته بود، ڪسے نبود جز عمــــروعــــاص من او را برای اولین بار مےدیدم.
جنگ تن به تن بین دو گروه آغاز شد.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 أَسْأَلُک عَمَلًا تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ اربابم! -یه کاری یادم بده که محبوب تو بشم..!💞
💔
#آرامش از وقتی
تو دلمون اومد ..
که نمک گیرِ
#حسین شدیم ...
#ارباب! آه از دوری ...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞