eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 😐 به حبیب گفتم: وضع خط خوب نیست، گردان را ببر جلو آهسته گفت: بچه‌ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند...! ▪️امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود. ▪️بچه‌ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند... حبیب گفت: اگه می‌تونی یکی از بچه‌های مجروح را ببر گفتم: صبر کن با بقیه بفرستشون عقب. حبیب اصرار کرد. سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند. گفتم: باشه... ▫️دیدم با زیاد، نوجوانی را صدا زد. ترکشی به اصابت کرده بود و جای زخم را با دست فشار می‌داد. سوار شد، تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد. تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم. گفتم: برادر اسمت چیه؟🤔 جواب نداد.😐 نگاهش کردم، دیدم رنگ به رو نداره و چیزهایی می‌گوید. فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده، کپ کرده.😕 برا همین دیگه سوال نکردم‌. مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد. گفتم: چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟🤔 گفت: 😇 ▫️نگاهش کردم. ▪️از زخمش می‌زد بیرون... گفتم: ما که رو به قبله نیستیم. تازه پسرجون بدنت پاک نیست. لباست هم که نجسه...😑 گفت: حالا همین نماز را می‌خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد. گفتم: نماز عصر را هم خوندی؟ گفت: بله گفتم: خب صبر می‌کردی را ببندند. بعد لباست را عوض می‌کردی، اون وقت نماز می‌خوندی.🙃 گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم. فعلا همین نماز را خوندم. رد و قبولش با خدا.😉 گفتم: بابا جون تو چیزیت نیست. یک جراحت مختصره، زود بر می‌گردی پیش دوستات...🙂 با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست، والا با و تو ماشین که معلوم نیست کدوم طرفه نمی‌خونه. ▫️در اورژانس پیادش کردم. گفتم: باز همدیگر را ببینیم بچه محل!؟ گفت:تا خدا چی بخواد. با برانکارد آمدند ببرنش. گفتم: خودش می‌تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید. ▪️بیست دقیقه‌ای آن جا بودم. ▪️بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم: حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند: 😔 با چشم‌هایش را روی هم گذاشت و رفت... 😭 💥تمام وجودم لرزید.... بعدها نواری از شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: 📢 خوب گوش کن چه می‌گویم! من می‌خواهم به تو یک بدهم که در این معامله سرت کلاه برود! منِ حاضرم یک جا و و و و را بدهم به و در عوض آن را که تو در و خوانده‌ای... 🔺آیا تو حاضر به چنین معامله‌ای هستی؟! 🌸🌸🌸 ◀️خاطرات سردار شهید 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بےتوهرگز❤️ قسمت چهارم این داستان واقعےاست🚫 #نقشه_بزرگ به #خدا توسل کردم و #چهل روز #روزه نذر
💔 قسمت پنجم ❤️ 🚫این داستان واقعےاست🚫 اون شب تا سر حد مرگ خوردم🤕 بی حال افتاده بودم کف خونه مادرم سعی می کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت،نعره می کشید و من رو می زد اصلا یادم نمیاد چی می گفت چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت ، اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود شرمنده، نظر عوض شده ... چند روز بعد دوباره زنگ زد من وقتی جواب رو به پسرم گفتم، ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم گفت: شما آدمی نیست که همین طوری روی یه حرفی بزنه و پشیمون بشه تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره☝️ بالاخره مادرم کم آورد ، اون شب با و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت اون هم عین همیشه شد _بیخود کردن!!😡 چه حقی دارن می خوان با خودش حرف بزنن؟ بعد هم بلند داد زد این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی ؟ ؟ تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی😏 این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال یه شرط دارم باید بزاری برگردم .... 💕 @aah3noghte💕
💔 درباره حجاب ... بدانید که با بدحجابی دل مادرم، حضرت زهرا (سلام الله علیها) را به درد می آورید و همچنین دل مولایمان صاحب الزمان ( عجل الله تعالی فرجه) را ... به شما میگویم: که در مکتب اسلام ننگ و نکبت جایی ندارد... باور کنید سخن از چادر و روسری و سرپوش نیست، حرف از زنجیر و حبس شدن و محدود شدن نیست، بلکه سخن از و و و و است. /6/22 ... 💞 @aah3noghte💞