فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
مراسم روز تشییع #شھیدجوادمحمدی
امشب هم جمعیت زیادی اومدن برای مراسم
راست مےگفت شهید آوینی
زمان #همه_چیز را کهنه مےکند جـز #خون_شهید...
#آھ_اے_شھادت
#شھیدجوادمحمدی
#شھید_روزه_دار
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
کامنت یک دختر مسیحی زیر پست #ترامپ
به خاطر کار ننگینت
میرم ایران
پیش #امام_خامنه_ای اشهد میگم
و میشم سربازش...
🏴بسم الله قاصم الجبارین🏴
✌️ بدانند که #شهید سلیمانی خیلی خطرناک تر از #سردار سلیمانی است...
#تصویربازشود
#خون_شهید
#بَلْأَحْيَاءٌعِندَرَبِّهِمْيُرْزَقُونَ
#حاج_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت184 - شما باید
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت185 سرمای عجیبی دارد این اتاق؛ سرمایی فراتر از سرمای اوایل پاییز. سرمایی از جنس مرگ. همه چیز سنگی و سرد و بیروح است؛ انقدر سرد که در برابرش کم بیاوری و تو هم تبدیل بشوی به یک مُرده متحرک؛ به بخشی از سنگهای سرد و خاکستری. و تنها چیزی که تاب مقاومت دربرابر این سرما را دارد، گرمای #خون_شهید است...🥀 کمیل دست میاندازد دور بازوهایم و من را دنبال خودش میکشد: - بیا. بیشتر از این منتظرش نذار. قدم برمیدارم به سمت سکوی سنگی و هرچه به حامد نزدیکتر میشوم، گرمتر میشوم. زخمِ روی سینهاش بیشتر به چشم میآید حالا؛ یک سوراخ سرخ و خونی که دور تا دورش دلمه بسته. نفس کم میآورم. شاید اگر ترکشهایی که در پایگاه چهارم سهمم شد، کمی بالاتر خورده بودند، الان جای من و حامد عوض میشد. دستانم را تکیه میدهم به سکو. لرز میکنم. حامد رنگپریدهتر اما خندانتر از همیشه است. کمیل شانهام را فشار میدهد: - باید اول خون زخمش رو پاک کنی. زود باش. شلنگ آب را برمیدارم و اهرم شیر را میچرخانم. آب کمفشار و سرد که از شلنگ جاری میشود، بغض من هم میترکد. کمیل دستم را میگیرد و میبرد به سمت زخم سینه حامد. آب که خون خشکیده را پاک میکند، خون تازه از زخم میجوشد؛ خون تازه و گرم. انقدر گرم که به منِ مُرده ثابت میکند حامد از همیشه زندهتر است. خون میان آب میرقصد و روی سکوی غسالخانه جاری میشود. نفسم یک در میان میآید و میرود و صدای هقهق گریهام در سالن میپیچد. میپیچد و برمیگردد به خودم. با تمام توان، به اندازه تمام اشکهایی که در خودم ریختم گریه میکنم؛ با صدای بلند. هرچه بر زخمش آب میریزم، خونش بند نمیآید. از ناتوانی خودم شرمنده و عصبانیام. شیر آب را میبندم و دستانم را به لبه سکو تکان میدهم. سردی آب و سنگ نفوذ میکنند به قلبم. سرم را پایین میاندازم و باز هم بلند زار میزنم. شاید اصلا بد نباشد بروم بیرون و به مش باقر بگویم نمیتوانم؛ بگویم بیاید کمکم. کمیل بازویم را میگیرد و تکان میدهد: - آروم باش. کمکت میکنم. و دستش را میگذارد روی سینه خونین حامد: - حالا آب بریز. اینبار آب که میریزم، دیگر از سینه حامد خون نمیجوشد. در اوج ناامیدی، لبخند بیرمقی میزنم و باز هم آه سنگینی از سینهام بلند میشود. کمیل آرام در گوشم زمزمه میکند: - دارند یک به یک و جدا میبرندمان، شکر خدا به کرب و بلا میبرندمان... با آب که نه؛ با اشک حامد را غسل میدهم و همراه کمیل میخوانم: - ما نذر کردهایم که قربانیات شویم/ دارند یک به یک به منا میبرندمان... *** امشب بلیت دارم برای ایران و هیچکس هم نیست که توضیح بدهد چرا باید در چنین موقعیتی برگردم. برای همین بود که این بار، وقتی برای زیارت وداع رفتم، حتی اشک برای ریختن نداشتم. هرچه بود را کنار حامد خرج کرده بودم. فقط نشستم و نگاهش کردم. #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞قسمت اول
💔
#سحر_پانزدهم ذكرِ من بی سر و پا
شده #العفو به حق #حسن و #خون_شهید خدا🥀
#الهی_العفو
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج_بحق_الحسن
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#لوگوعکسپاڪنشه