💔
وصیت کرد که ...
به روی #سنگ قبرم بنویسید:
تشنه نابودی #صهیونیست ها
بوده و هستم
#بهترین روزم
روز نابودی صهیونیست است.
#شهید_مسلم_خیزاب
#گلستان_شهدای_اصفهان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_چهل_و_نهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے موقع حرڪت، پاهایمان را بہ زمیـــن مےڪو
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_پنجاه
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
اما صداے عبـــدالله از همــه بلندتر بود.
عبدالله خیــس عرق شمشیـــر مے زد.
پیرمردے با آن سن و سال و جنگیدنے چنین، به جوانانے چون من، امیــد و انگیــزه مےداد.
عبدالله گویے فقط به خرگاه سفید معاویــه فڪر مےڪرد و شاید امید به ڪشتن معاویـــه بود ڪه از همه پیشے گرفت.
جلوتــر رفت و من هرگـــز ندیدم ڪه چگونه در زیر بارانـــے از #سنـــگ، نقــش زمین شد. سنگ هایے ڪه یڪے از آن ها سرم را شڪافت.
در زیر باران سنگ ها، قدرت مقاومت و پیشروے نداشتیم.
ناچار براے در امان مانـــدن از سنـــگ، تصمیم به #عقــــبنشینے گرفتیم.
به خصوص ڪه صداے مالـــڪ اشتــر هم به گوش مےرسید ڪه ما را از پیشروے منع و دعوت به عقب نشینے مےڪرد.
به عقـــب بازگشتیم.
در نقطه اے امن روے زمین نشستم.
دهانم خشڪ شده بود و بدنم خیس عرق بود.
از جراحت سرم، خون بیرون مےزد.
سرم را با پارچه اے بستم و چشم به میدان ڪارزار دوختم ڪه صدها نفر از ڪشتگان و مجروحــــان جنگ، روے زمین افتاده بودند.
مالڪ در جبهه ے راست مےجنگید و امام در جبهه ے چـــپ شمشیـــر ميزد.
پرچـــم هاے قبایــل مختلـــف عــــرب از هر دو سپــــاه به سر نیـــزه ها دیده مےشد.
با این ڪه مےتوانستم آبے بخورم و ساعتــے استراحـــت ڪنم، اما از جا برخاستـــم و در حالے ڪه صورتم به خون ســـرم آغشته بود، به طرف میـــدان جنگ رفتم تا در پیروزے سپاه امام نقشے داشته باشم.
آن روز نبرد با ڪشتگانے از هر دو سپاه به پایان رسید و ما در میان ڪشتگان خود، جسد عبدالله بن بديل را نیز یافتیم ڪه محاسن سفیدش به خـــون نشسته بود.
تا دو روز هر دو سپاه به ڪار دفــن ڪشته ها و التيام مجروحان و سازماندهے سپاه خود پرداختند.
روزے دیگر دو سپاه مقابل هم ایستادند.
#حملـــه اے انجام نشد و جنـــگ #نفــــر به نفـــر ادامـه یافت.
با ڪشته شدن عبــدالله، علـــے فرماندهـے گـــردان ما را به عهده گرفت.
از آن پــس، من به علـــے #نزدیڪ تر شدم.
روز حملــه اے دیگر فـــرا رسیـــد؛ #حمله اے سنگیـــن و بــرقآسا ڪه یـــاران معاویـــه یڪے پس از دیگري بر زمیــن مےافتادند.
خرگاه معاویــــه در صــد مترے قرار داشت و #سقـــوط آن حتمـــے بود. ناگهان از میـــان سپــــاه معاویـــه، عده اي قرآن ها را بر #نیــــزه زده پیـــش آمدند و فریـــاد زدند:
"ای مردم عــــراق!
علــے و معاویــــه را به حال خود رهــا ڪنیم!
بر همســران و فرزنــدان خود #رحـــم ڪنیم!
دست از جنـــگ بشوییم و به قــرآن تمسڪ جوییم و راه حڪمیت را در پیــش گیریم!"
اما مالــڪ اشتــــر جلو رفت و مقابل آنان ایستـــاد و گفت:
"ما به #نیرنـــــگ تـــــن نمےدهیم!
ما...
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسین_معزغلامی
یه شب حسین به خوابم اومد.
#مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه #سنگ مزارش بود.
⚡️فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی #رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود.
رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ #قرمز بود.
⚡️دیدم بعضی ها #نامه میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه.
حسین گفت من
#پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم.
⚡️همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار
حسین دیدم. که خیلی هم #محجبه
نبود.داشت #گریه می کرد.
⚡️از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من
#خواهرش هستم. من رو در
#آغوش گرفت و گفت، راستش من خیلی #بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم،
#تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم.
⚡️خیلی منقلب شدم.در مورد #شهید
#تحقیق کردم. بعدها شهید رو در
#خواب دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت.
⚡️باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز
#نمی_خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم.
📚 کتاب سرو قمحانه، ص 132
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞