eitaa logo
شهید شو 🌷
4.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل همسطح: @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_صد_و_هجدهم دوباره میتونستم نگاهش کنم؟! شاید بهتر باشه این کا
💔 نفس عمیقی کشیدم: _شما سالهاست از راه نامشروع باهم ارتباط دارید ولی ازدواج نکردید فقط بخاطر اینکه تعهدی درقبال هم نداشته باشید. من این حال تو رو درک نمیکنم.. آدمی مثل مسعود که روابط باز با همه داره چطور تو رو متوقع وفاداری کرده؟! او سرش رو محکم گرفت وگفت: _آره ..من واقعا یک احمقم.. پرسیدم _حالا از کجا فهمیدی که خیانت کرده؟! نسیم سرش رو تکون داد و با ناله گفت: _نمیخوام اون صحنه بخاطرم بیاد…نمیدونی تو چه وضعی دیدمشون..آشغال بی همه چیز… با تعجب پرسیدم:_کجا؟؟!!! او با صدای نسبتا بلندی گفت: _شرکت..تو اتاقش..با اون ذهتاب تاپاله.. 🍃🌹🍃 یاد ذهتاب افتادم! زن مطلقه ی چهل وچند ساله ای که چاق وقد کوتاه بود و همیشه رژ لبهای رنگ جیغ میزد..او بیشتر شبیه احمقها بود تا معشوق دوم!!! حالا فهمیدم چرا نسیم اینقدر با این خیانت،به هم ریخته بود. زنی که مسعود بخاطرش رسوا شده بود خیلی خیلی نمره اش از نسیم کمتر بود. سعی کردم جلوی خنده ام رو بگیرم. دلداریش دادم: _بالاخره یه روز اینو میفهمیدی. چه بهتر که الان فهمیدی. زندگی بی قید وبند این دردسرها رو هم داره نسیم جان..من وتو نصف عمرمون رفته بیا آدم شو. او با کلافگی از جا بلندشد و به سمتم چرخید.. _بس کن تو روخدا عسل.. عین خانوم جلسه ای ها حرف نزن باهام.. تو که مثلا آدم شدی خوشبختی؟! دنیا همه جا همین رنگیه.!! همه ی مردها آشغالند..از مسعود گرفته تا کامران واون ملاهه..فقط نوع خیانتشون فرق میکنه. توفک کردی یه چادر انداختی رو اون سرت و قیافه ت رو عین مادرمرده ها درست کردی خدا میگه به به عجب بنده ای....آهای فرشته ها ببرینش بهشت؟؟!کدوم بهشت احمق!! بهشت وجهنم همین دنیاست که الان ما سهممون جهنمه.. گفتم: _باشه حق با تو..بهشت وجهنم دروغ.. ولی اگه به بهشت وجهنم این دنیا اعتقاد داری چرا از این جهنم خودتو خلاص نمیکنی بری بهشت؟؟!! او با کلافگی دور خودش چرخید. .پیدا بود دلش سیگار میخواد. گفت: _چطوری؟! با کدوم پول؟ با کدوم شانس؟ اگه من شانس تو رو داشتم الان کیف دنیا رو میکردم..ولی حیف که خدا شانس و به کسی میده که لیاقتش رو نداره! خندیدم! _میشه بگی چه شانسی در زندگی من بوده که نصیب تو نشده؟ او چهار زانو روی زمین نشست! با حسرت و اندوه گفت: _همین که پسرهای پولدار سرت دعوا داشتن..اگه یکی از اونا سهم من میشد من الان ایران نبودم..کلی کیف میکردم! او چقدر کوته فکر بود. با اینکه میدونستم فایده ای نداره ولی گفتم: _مگه تو نمیگی همه ی مردها خائن و کثیفن پس چطور داری حسرت داشتن یکی از اونا رو میخوری؟ نسیم چرا فکر میکنی همه چی تو زندگی پوله؟ تو الان در رفاهی..چیزی کم نداری..چرا اینقدر طمع رسیدن به مکنت بیشتر رو داری؟ 🍃🌹🍃 او تمام سعیش رو میکرد فحشم نده گفت: _خیلی این روزا حال به هم زن شدی.. میدونم داری ادا در میاری و حتی از همین حالا چند ماه بعدتو میبینم که سرت به سنگ میخوره و خودت میشی.. من کی گفتم دلم میخواد یه مردی مثل اونا عاشقم بشه؟ من اگه دنبال همچین مردایی هستم فقط بخاطر اینه که ازشون استفاده ی درست کنم.. بارمو ببندم و بعد تا آخر عمرم راحت زندگی کنم. به حماقتش خندیدم: _چه خوش خیال.!! او لحنش رو تغییر داد وپرسید: _راسته که کامران ازت خواستگاری کرده وتو جواب رد بهش دادی؟! با ناراحتی گفتم: _شما که اخبار منو بیشتر از خودم میدونید پس دیگه واسه چی سوال میپرسی؟ او خودش رو به اون راه زد.گفت: _ببین حالا که کامران خر شده میخواد زنش شی پس چرا دست دست میکنی؟ بخدا هیشکی تو این دوره زمونه به دختر خونواده دارش نگاه نمیکنه..چه برسه به تو که.. حرفش رو خورد. او چقدر زبانش تلخ و بی ادب بود. دوباره همه ی کارهاش یادم اومد و ازش متنفر شدم. با عصبانیت گفتم:😠 _حرف دهنت رو بفهم..درسته سایه ی پدرو مادر بالاسرم نیست ولی از زیر بته به عمل نیومدم.. حکایت منی که  پدر و مادرم از توی قبر دستشون برای یاریم درازه خیلی فرق می‌کنه با آدمهایی که خونواده دارن وانگار ندارن. او فهمید چه گندی زده! گفت: _بابا چرا اینقدر حساسی..تو که میدونی من حرفم یه چیز دیگه بود منتها بلد نیستم درست منظورم رو برسونم.. 🍃🌹🍃 این هم معذرت خواهی به سبک نسیم بود!! تحمل دیدنش رو نداشتم. بلندشدم تا به بهونه ی کاری به آشپزخونه برم. چرا حرفی از رفتن یا خداحافظی نمیزد؟! از وقتی وارد این خونه شده هوا خفقان گرفته!   ادامه دارد… نویسنده: 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هجدهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے برای مدتی بصره آرام می شود. نه ج
💔 ✨ نویســـنده: بر قبیله ی ازد فرود می آید، به نزد زیاد می رود و نامه ی امام را برای آنان می خواند: شما ای مردم بصره! از پیمان شکنی و دشمنی آشکار با من آگاهید. با این همه جرم، شما را کردم و شمشیر از فراری هایتان برداشتم و استقبال کنندگان را پذیرفتم و از گناه شما چشم پوشیدم. اگر بار دیگر کارهای ناپسند و اندیشه های نابخردانه، شما را به مخالفت و دشمنی با من بکشاند، سپاه من آماده و پا در رکابند و اگر مرا به حرکت دوباره به سوی بصره مجبور کنید، حمله ای بر شما روا دارم که جنگ جمل در برابر آن بسیار کوچک باشد. قبیله ی ازد بر بیعت خود استوار است و قول همکاری با جاریه را می دهد. جاريه راه می افتد تا نزد قبیله اش بنی تمیم برود، لیكن از او به سردی استقبال می کنند. آنان هنوز بر حمایتشان از نماینده ی معاویه اصرار دارند و به بیعت خود با علی پشت کرده اند. آن ها جاريه را از خود طرد می کنند. او به ناچار به نزد قبیله ی ازد باز می گردد و می گوید که چاره ای جز با آنان ندارند. هر دو گروه، سواره و پیاده، مسلح می شوند. بصره در وضعیت یک شهر جنگی قرار می گیرد. الحضرمی با قبیله ی بنی تمیم و زیاد با قبیله ی ازد، مقابل هم صف آرایی می کنند. جنگ آغاز می شود. الحضرمی بر خلاف تصورش، سپاه زیاد را مقاوم و یاران خود را پراکنده می بیند. مردان قبیله ی بنی تمیم اطراف او را خالی می کنند. الحضرمی با صلابت می جنگد، اما مقاومت با نیرویی اندک در برابر نیروهای با انگیزه ی قبیله ازد، امکان پذیر نیست. لذا او مجبور به عقب نشینی می شود. باعده ی کمی از یاران وفادارش به منزلش پناه می برد که دژ نسبتا محکمی است. مقاومت را از پشت دیوارها ادامه می دهد. به او پیغام می دهد که خود را تسلیم کند تا از خونش درگذرند اما او راه مقاومت را در پیش می گیرد. ♦️رمان قدیس 👈 شرح اتفاقات حکومت علی (ع) با رویکرد کشیش مسیحے♦️ ... 😉 ... 💕 @aah3noghte💕 @chaharrah_majazi این رمانی‌ست که هر شیعه ای باید بخواند‼️