شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_چهل_و_سه پنج شنبه (۱۳۹۸/۱۰/۱۲)_دمشق آخرین ر
💔
#سردار_بی_مرز
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)
#قسمت_چهل_و_چهار
🌿می دانی حاجی جان!
یک قسمت از ترکش هایت بماند پای حساب کوچه های مدینه!
درجبهه بسیجی هایت پشت لباسشان می نوشتند:
می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم!
درد پهلو و کمرت ، باشد به نیابت از مادر!
یک قسمت از ترکش هایت بماند پای روضه ارباب تشنه لبت اباعبدلله(ع) ، پای روضه غریب مادر ، حسین:
دستان قطع شده ات ، بدن تکه تکه شده ات ، سر جدا شده ات؛
همه اش پای قاسم ، علی اکبر ، علی اصغر (ع) !
درد ترکش هایت آرزوی خودت بود؛
دردی که اماممان ، حجت ابن الحسن (ارواحنا له الفداه)
از حال مردمان می کشد.
از قلّت خوبان و کثرت دشمنان!
از دین داری بال پشه ای مسلمانان
از گناهان مردمانش !
و #شهادت خوب عاقبتی است برای یاران خالص و صادق ایشان👌🏻
یا لیتنی کنت معکم...
هنیئاً لک حاج قاسم !
#ادامہ_دارد...
📚حاج قاسم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست..
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_چهل_و_سه پتوی خاکی یادم است ت
💔 ✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_چهل_و_چهار جبهه ی حسینیه گاه ماموریت های شناسایی که بچه های اطلاعات می رفتند، خیلی سخت و دشوار بود. گاهی شرایط جوی نامناسب بود. گاهی منطقه صعب العبور بود و گاهی از نظر موقعیت دشمن خطرناک و ناامن بود، گاهی هم تمام این عوامل دست به دست هم می داد و یک شناسایی را طاقت فرسا می کرد. خطر، در اطلاعات و عملیات بیش از هر جای دیگر، نیروها را تهدید می کرد ، اما وجود این سختی ها ذره ای در روحیه ی بچه ها، به خصوص محمدحسین تاثیر منفی نمی گذاشت. شاید بتوان گفت اصلا او به خاطر همین خطرات و سختی های کار بود که به اطلاعات و عملیات علاقه داشت. یکی از ماموریت های ما در جبهه حسینیّه بود. آن روز من و محمدحسین با مطهری صفات، یزدانی و چند نفر دیگر از بچه ها قرار بود جلو برویم. خط دست ارتش بود و می بایست ما زمان برگشتمان را با آن ها هماهنگ کنیم. حدود ساعت هفت صبح از خط خودی خارج شدیم. به محض حرکت ما، هوا توفانی شد. گردباد شدیدی در گرفت و توفان، شن های بیابان را به سر و روی بچه ها می ریخت. حرکت خیلی مشکل بود و کار به کندی پیش می رفت. حدود چهار ساعت در این شرایط سخت جلو رفتیم. نزدیکی های ساعت یازده بود که دیگر توفان فروکش کرد. بچه ها همه خسته بودند. اوضاع بدجوی، تاب و توان همه را گرفته بود. کار شناسایی را انجام دادیم و خسته و کوفته به طرف خط خودی برگشتیم. در این فاصله به خاطر طولانی شدن کار، پست های نگهبانی ارتش عوض شده بود و پست بعدی در جریان ماموریت ما قرار نگرفته بود. ما هم بی خبر از همه جا با خیال راحت به خط مقدم نزدیک می شدیم. در همین موقع یک مرتبه نگهبان های ارتشی به خیال اینکه ما عراقی هستیم به طرفمان تیراندازی کردند.... #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد