شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_پنجم #ابراهیم_حسن_بیگے عبدالله گفت: نترسید؛ بدتر از این که هست
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_ششم
#ابراهیم_حسن_بیگے
...ما باید فکر کنیم و راهی بیابیم تا حاکمان ادب شوند و به صراط مستقیم باز گردند.
عبدالله که خود را در یک قدمی رسیدن به مقصودش می دید، گفت:
نیاز نیست فکر کنید و چاره ای بیندیشید، من به جای شما فکر کرده ام؛
هیچ راهی جز #کشتن این دو تن وجود ندارد.
برک گفت:
اگر بخواهیم علی و معاویه را بکشیم، نباید از خون عمروعاص نیز بگذریم؛
زیرا ممکن است آن پیر حیله گر، زمام امور را به دست بگیرد و خود را خلیفه بنامد.
عبدالله گفت:
عمروعاص کوچکتر از آن است که بخواهد چنین #ادعایی کند.
عمرو در تأیید سخنان برک گفت:
او را دست کم نگیر عبدالله ؛ عمروعاص در تمام مصر و شامات صاحب قدرت است.
بهتر است او را نیز از سر راه أمت برداریم.
عبدالله عمامه اش را روی سرش جابه جا کرد و گفت:
بسیار خوب، عمروعاص را نیز از سر راه خود می برداریم.
عمرو پرسید:
حالا چگونه و چه وقت باید اقدام کنیم؟
عبدالله گفت:
من فکر آن را کرده ام؛ من #مأمور قتل على میشوم، زیرا کشتن او #سخت تر و پر مخاطره تر است.
با انگشت به عمرو اشاره کرد و ادامه داد:
تو باید معاویه را بکشی.
به برک نگاه کرد، اما قبل از این که به سخنش ادامه دهد، برک گفت:
و لابد من هم باید عمروعاص را بکشم.
عبدالله سرش را تکان داد و گفت:
بله، عمروعاص هم برای تو.
برک گفت:
ولی من ترجیح می دهم به سراغ معاویه بروم. من قبلا به شام رفته ام و آن جا را می شناسم.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️
لینک قسمت اول #رمانقدّیس
👇👇
https://eitaa.com/aah3noghte/19645
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_صد_و_هشتاد_و_ششم #ابراهیم_حسن_بیگے ...ما باید فکر کنیم و راهی بیابیم تا حاکما
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_صد_و_هشتاد_و_هفتم
#ابراهیم_حسن_بیگے
...مصر دور است و توان سفر به آنجا را ندارم.
عمروعاص باشد برای عمرو که از من جوان تر است و سفر را نیز دوست دارد.
عبدالله به عمرو نگاه کرد.
عمرو گفت:
برای من فرقی نمی کند.
من به سراغ عمروعاص می روم که می دانم کافرتر از علی و معاویه است.
عبدالله گفت:
و اما زمان انجام عملیات؛ ما باید در یک شب، در یک زمان و با یک شیوه اقدام کنیم.
برک پرسید:
چطور؟
عبدالله گفت:
بهترین فرصت کشتن این سه تن، هنگام نماز است.
می توانیم وقتی که آن ها سر به سجده بردند، ضربتی بر سرشان فرود آوریم و کارشان را بسازیم.
عمرو گفت:
چه می گویی عبدالله ؟؟
مسجد خانه ی خداست و ریختن خون آنها در چنین جای #مقدسی جایز نیست!
عبدالله گفت:
چه فرقی می کند دوستان؟!
#کشتن دشمنان خدا در خانه ی خدا ارجح است.
عبدالله و برک به هم نگاه کردند.
برک گفت:
شاید بشود آن ها را در حال رفتن به مسجد، در کوچه ای، خیابانی، جایی به قتل برسانیم.
عبدالله گفت:
هر چند می دانم على #محافظی ندارد، اما معاویه و عمروعاص محافظانی دارند که اجازه نمی دهند غریبه ای به آن ها نزدیک شود.
اگر هم امکان پذیر بود، هرگز نمی توانستیم پس از انجام عمل، از آنجا فرار کنیم و خود را نجات دهیم، اما در هنگام نماز، هم کشتن آنها آسان تر است و هم امکان فرارمان بیشتر.
برک گفت:
هر چند از کشتن مورچه ای در خانه ی خدا اکراه داشتم، اما برای رسیدن به مقصود و #رضای خدا، چاره ای جز این ندارم.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
@chaharrah_majazi
رمانی که هر بچه شیعهای باید بخواند‼️