فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
امام زمان
در قلبهای شماست...
مواظب باشید
بیرونش نکنید
«آیت اللّٰه بهجت»
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
•🌳•
- مـا ڪه نمیشناسیم خانمی بهتــر از
حضرت زهــرا(س) در عالــم آفریــده
شـده باشد. خـدای متعال بـــه عبادت
حضرت زهرا(س) بـر همــه فرشتگان
مباهــات میڪند. آن وقـت چیـزی را
میشد بــه حضرت زهــرا(س) بدهنـد
و خدا نداد؟ خدا آنچه در خزانه کرم
و لطفش بـود بــه آنها داده است🧡
+علامه مصباح یزدی'ره'🎙
🌏| @aah3noghte
💔
کاری به اون ندارم که
عکس سریال معمای شاه رو گذاشته
و زیرش نوشته
عکس زیبا و نایاب از شاهنشاه آریامهر :))
اون ۴۳۷ نفر که لایک کردن هم نفهمیدن این عکس شاهشون نیس؟!!!
#دهه_فجر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
📸 یابن الزهراء، نائب المهدی (عج)، مجاهد و مبارز انقلابی، احیاگر اسلام ناب محمدی و انقلاب فاطمی، منادی وحدت، معمار کبیر و پیشوای مسلمانان و مستضعفانِ جهان، تولدت مبارک.
امامم، به شما مدیونیم تا ابد❤️
🌸 سالروز میلاد قمری حضرت امام روحی له الفدا🌸
#دهه_فجر
#امام_خمینی
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوع اراداتش ؛
به مادر فرق دارد ،
هر کس که از خطِ ولایت خط گرفته
لحظاتی از دلبری حاج قاسم
در برابر عظمت مادرش
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
﷽
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه 🌸
- حمیدرضا برقعی
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انگیزشی✨
تاريخ تولدت مهم نيست،
تاريخ تحولت مهمه♻️
اهل کجا بودنت مهم نيست،
اهل و بجا بودنت مهمه♻️
منطقه زندگيت مهم نيست،
منطق زندگيت مهمه♻️
♥️| @aah3noghte
💔
یادت باشد
#بسیجے تمام عمرش #میجنگد!
دردها و مشکلات
خستگی ها و بے خوابی ها
باشد برای قبرهایمان
آنجا برای سال ها
#استراحت خواهیم کرد...
✨استراحت بماند بعد از شهادت✨
#شهید_جواد_محمدی
#دهه_فجر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
| یٰامَنیَعلَمُضَمیٖرِالصّاٰمِتیٖنْ |
پناهبرتو
ڪهبۍواژه
مرامۍشنوۍ...
حرفهاۍنگفتهامرا
ازسڪوتمبخوان♥️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
آدمـ ها را می بری؟
یا مےبری که آدمـ کنی؟
#کربلا را می گویمـ!
یا #آدمم کن ، ببر!
یا ببر ، #آدمم کن...
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#استوری #پروفایل 😍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
﷽🍃
"وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ "
کسانی که ایمان دارند، عشقشان به خدا شدیدتر است...
۱۶۵ بقره
#یک_حبه_نور
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
4_5814240259596094379.mp3
6.98M
💔
چون زاد خدیجه گل نیلوفر خود را....
پیشنهاددانلود
#میلاد_حضرت_زهرا(س)
#روز_زن
#موسیقی
#روز_مادر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#martyr
💔
مه روشن، ميان اختران پنهان نمےماند...
ميان شاخه های گل
مشو پنهان كه پيدايي...😍
شهید مدافع حرم
#شهید_محمدمهدی_مالامیری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #شرح_خطبه_فدکیه #قسمت_بیست_و_چهارم * أَلا فی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا بدانيد كه با اين كار شما در
💔
#شرح_خطبه_فدکیه
#قسمت_بیست_و_پنجم
* اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ وَ أْحكامُهُ زاهِرَةٌ وز اَعْلامُهُ باهِرَةٌ وَ زَواجِرَهُ لائِحَةٌ و أوامِرَهُ واضِحَةٌ
در حالی كه معارف قرآن كريم روشن و احكام آن درخشنده، و عَلَمهای آن بلند و غالب، و نواهی آن تبيين شده و اوامر آن واضح است. يعنی معارف و تعاليم قرآن و راهنمايیهايش آشكار و واضح بود.
در قديم مرسوم بوده است كه در بيابانها و بين راهها چيزی بعنوان علامت و نشانه می گذاشتند تا مردم راه را گم نكنند و به اين نشانه ها عَلَمْ میگفتند.
حضرت میفرمايد تعالیم قرآن برتر و غالب از همۀ امور است. کافی است آدمی به قرآن مراجعه کند تا بفهمد مصداق آن شرایط امامت و رهبری کیست؟ پس چه شد که آن روز غدیرخم آمدید به علی(ع) تبریک گفتید امّا پس از رحلت پیامبر(ص) همۀ آن عهدها را فراموش كرديد و به قرآن روشن هم مراجعه نكرديد.
اشاره به اينكه با مراجعه به قرآن می توانيد مسئلۀ رهبری را بروشنی و وضوح از نظر خصوصيات و شرايط دريابيد و مصداق آن را تشخيص دهيد، خصوصاً با توجه به آن همه آيات كه در شأن و مقام علی(ع) نازل شده است.
* قَدْ خَلَّفْتُمُوه وَراءَ ظُهُورِكُم
و قرآن را پشت سر انداختيد.
يعنی به جای اينكه قرآن را پيشاپيش و راهبر خود قرار دهيد قرآن را به پشت سر نهاديد. يعنی در مسائل رهبری و امامت كه از اهمّ مسائل بود به قرآن توجّه نكرديد و آن را پشت سر انداختيد.
* أَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ أمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُون؟
آيا از قرآن روگردان شديد يا غير قرآن را ملاك حكم خود قرار داده ايد؟ در برخی نسخه ها هم تَدَبَّرُون آمده يعنی روگردان شديد از اسلام.
اينها با شعار حفظ اسلام از فتنه، حقايق قرآن را زير پا گذاشتند. اين است كه مؤمن بايد هميشه زيرك و هشيار باشد و به شعارها دقت كند.
* بِئْسَ لِلظّالِمينَ بَدَلاً
چه بد است برای ستمكاران آنچه را كه به جای قرآن اختيار كردند.
حضرت اشاره دارد به پيامدهای سوء جريان سقيفه، يعنی اولاً اين ظلم بود و ثانياً پيامد و عاقبت خطرناكی در دنيا و آخرت دارد. امّا آنچه زيباست اينكه هر يك از عبارات اين خطبه با مضمون آيه ای از قرآن كريم است يا مفهوم آيه را به كار گرفته است. حضرت در ادامه باز هم آيه ای از قرآن را قرائت میكند:
* وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرِ الإسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَكسی كه غير از اسلام دينی را انتخاب كند هيچ وقت آن دين از او پذيرفته نمیشود و در آخرت هم از زيانكاران است. استدلال حضرت(س) چنين است كه شما از احكام قرآن تخلّف كرديد و شرايطی كه در قرآن برای رهبری امامت الهی مطرح شده ناديده گرفتيد و احكام ظاهرۀ قرآن را كنار گذاشتيد پس شما قرآن را کنار گذاشتید؛ وقتی هم كه قرآن كنار رفت ديگر اسلامی هم باقی نمیماند. پس اگر علی(ع) را كنار گذاشتيد در واقع اسلام را كنار گذاشتهايد؛ چون اسلام يعنی عمل به آن معيارها و شرايطی كه در قرآن آمده و اگر كسی به حرف قرآن گوش نداد و آن را رها كرد اسلام را هم رها كرده است. * ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا إِلا أَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتُهٰا و شما صبر نكرديد مگر به اندازهای كه اين مركب خلافت ساكت و آرام شود. نَفُور به معنی دور شدن چهارپا و كنايه از چموشی است. انسان وقتی بخواهد سوار مَركب شود، ابتدا مركب كمی رَم میكند و از انسان دور میشود و انسان هم صبر میكند تا مركب رام شود و بعد از او سواری بگيرد. حضرت(س) فتنۀ زمان خلافت را به شتر تشبيه كردند يعنی شما با عجله و بدون اطلاع اهلبيت و گروه کثیری از مهاجرین و انصال در سقيفه تشكيل جلسه داديد و خليفه تراشی كرديد. شايد هم منظور حضرت اين است كه اين خلافت هم مثل مركبی كه ابتدا رام كسی نمیشود و چموشی دارد، يك چموشیای داشت و آن همان مخالفت هايی بود كه در سقيفه روی داد. يعنی اين مركب به شما تن نمیداد امّا صبر نكرديد و بدون معطلی و با عجله و با اينكه برخی از مهاجرين و انصار و اهلبیت مخالف بودند شما بر سوار شدن به اين مركب مصمم شديد. ادامه دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔
بنظر میرسد فتنه در حال شفاف شدن است!
اول؛ پخش پوسترهای بینام و مشکوک "مجتبی خامنهای" در خیابان انقلاب!
دوم؛ پخش خبر دیدار احمدی نژاد با مجتبی خامنهای توسط رسانه های نزدیک به عربستان!
سوم؛ پیوند غیرمستقیم #دهه_فجر و سلطنت موروثی توسط مشاور روحانی!
هنوز خیلیا هستن که به تشابه اسمی اعتقادی ندارن!😏 و اصرررراررر دارن مجتبی خامنه ای خارج نشین، را به امام خامنه ای وصل کنن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#دم_اذانی
و لا تکلني إلـی خلقك
مرا به خلق خود وا مگذار!
#صحیفه_سجادیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
امام خمینی (ره):
♨️یک شخص روحانی می تواند یک ملت را نجات بدهد و یک شخص روحانی می تواند یک ملت را به تباهی بکشد!
💠 توجه داشته باشید که مبادا [شما روحانیون] از آن اشخاص بشوید که یک ملت را به تباهی بکشید... روحانی باید طوری باشد که مردم وقتی که او را دیدند، به یاد رسول خدا بیفتند.»
(صحیفه امام، ج ۸، ص ۲۶۲)
💕 @aah3noghte💕
💔
تو
قلبهارافَتـحکردی،
قبلازآنکهـ
اِنقِلابکنی 🌱
#امام_خمینی
#عید_انقلاب
#دهه_فجر
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد چند بار دیگر هم سرم را نوازش میکند و میبوسد: خب دیگه بسه، بقیه دلشون
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_صد_و_یک
لبخند میزند؛ میخواهم بروم که پلکش را برهم میگذارد: بشین!
از خدایم است که بمانم! مینشینم: نذر کرده بودم اگه برگردی دیگه نبندمت به رگبار!
میخندد: گفتم چقدر مظلوم شدیا!
- چرا انقدر لاغر شدی حامد؟
نمیدانم چرا این سوال را پرسیدم؛ درحالی که دست دراز میکند تا برشی کیک بردارد میگوید: چلو کبابای داعشیا بهم نساخت!
وقتی کیک را میخواهد بردارد، آستینش کمی بالا میرود و خطوط سرخ و کبودی روی مچش میبینم؛ مچش را میگیرم و به طرف خودم میکشم: اینا چیه رو دستت؟
دستش را عقب میکشد و کیک را گاز میزند: حساس نشو!
- اونا چی بودن حامد؟
- ای بابا! چه گیری میدی! آدم مهمونی بره خونه داعشیا که تپل مپل و سرخ و سفید برنمیگرده!
- ولی تو سرخ و کبود برگشتی!
تلخ میخندد؛ ریش هایش را کوتاه کرده و مرتب تر شده. تازه متوجه خط سرخی روی گلویش میشوم؛ چند خط سرخ!
میپرسم: گلوت چی شده؟
- اومدی بازجویی آبجی خانم؟ فرض کن خورده تو دیوار! یا اصلا رفته لای در! مشکلیه؟
آرام جیغ میکشم: حامد!
انگشتش را روی لبم میگذارد: هیس! عمه تازه خوابش برده!
-اگه نگی، میرم به عمه میگم!
اخم میکند: خبرچینی کار زشتیه خانوم کوچولو!
- بگو چی شده دیگه!
سرش را تکیه میدهد به لبه تخت و به سقف خیره میشود: قول میدی بین خودمون بمونه؟
سرم را تکان میدهم.
- انگار نذر شمر کرده بودن! یه بار انقدر زدنم که تا دم مرگ رفتم، آبم بهم نمیدادن؛ برای اینکه ازم اطلاعات بکشن، خوابوندنم روی زمین چاقو رو گذاشتن روی گردنم وگفتن اگه حرف نزنم میکشنم؛ سر بریدن یه چیز عادی بود براشون، اسم اون کسی که روم نشسته بود و چاقوش رو گردنم بود رو یادمه، صداش میکردن ولید، ولید
فنلاندی! موها و صورتش بور بود! خیلی وحشی بود نامرد... اشهدمو گفتم، ذوق کردم که الان شهید میشم... ولی همون موقع یه صدای انفجاری از بیرون اومد که همشون ولم کردن و رفتن، ولیدم رفت ببینه چی شده....
#ادامہ_دارد...
به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_و_یک لبخند میزند؛ میخواهم بروم که پلکش را برهم میگذارد: بشین! از خد
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_صد_و_دو
آب دهانش را فرو می دهد و آه میکشد؛ امیدوارم همچنان سقف را نگاه کند تا من فرصت داشته باشم اشک هایم را پاک کنم.
چند قدم می روم و دوباره پشت سرم را می پایم؛ پدر با لبخند نگاهم میکند: برو... مگه دنبال دلارام نمیگردی؟ برو حوراء!
هوا پر از دود و غبار است، خوب اطرافم را نمیبینم؛ به طرف رزمنده ها میروم. وقتی پشت سرم، به سختی پدر را بین گرد و خاک میبینم؛ از ترس گم شدن، با سرعت بیشتری میدوم تا به یکی دو قدمی اشان برسم.
میگویم: آ... آقا... میشه منو برسونید یه جای امن؟ من گم شدم!
- چطور ممکنه گم بشی حوراء؟ تو راهتو پیدا میکنی... بیا ما میرسونیمت!
- شما اسم منو از کجا میدونید؟
- بیا... مگه نمیخوای دلارام رو ببینی؟
همه جا تاریک میشود، یک لحظه تکانی میخورم و چشم هایم باز میشوند. صدای جیرجیرک می آید، عرق کرده ام؛ قلبم با تمام قدرت به قفسه سینه ام می کوبد، دستم را روى پیشانی ام میگذارم؛ باز هم همان خواب که هرچند وقت یکبار میبینمش؛
پدر در شهری جنگ زده که دو رزمنده را نشانم میدهد تا به کمک آنها راه را پیدا کنم؛ چشم هایم را ریز میکنم به ساعت؛ نیم ساعتی به اذان مانده؛ کمر راست میکنم، چادر نمازم که دورم پیچیده را روی سرم مرتب میکنم و پاورچين پاورچين میروم به حیاط.
کنار حوض نشسته و با موج هایی که در آب میاندازد، ماه را می لرزاند.
تا قبل از آمدن حامد، عمه اصلا دل و دماغ رسیدن به حیاط را نداشت، برای آمدنش حوض را تمیز و پر از آب کردیم. دوست ندارم خلوتش را بهم بزنم؛ از بعد اسارت، ساکت ترشده و مهربانتر؛ حق دارد بیشتر وقت ها یک گوشه در خودش فرو برود؛ سه ماه اسارت در دست داعشی ها، چیز کوچک و راحتی نبوده که به این راحتی از یادش برود.
حالا همه قدرش را بهتر میدانیم، در این دوسالی که با حامد زندگی کردم، این سه ماه بیشتر دوستش داشتم؛ مینشینم لب ایوان تا نگاهش کنم، حالا دوباره انگشتر عقیق هند را در دستش کرده، چقدر خوب شد که موقع اسارت همراهش
نبود.
#ادامہ_دارد...
به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_و_دو آب دهانش را فرو می دهد و آه میکشد؛ امیدوارم همچنان سقف را نگاه ک
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_صد_و_سه
- چرا نخوابیدی؟
پس متوجه آمدنم شده.
- خواب بابا رو دیدم؛ همون خوابی که همیشه میدیدم.
- منم خواب بابا رو دیدم، توی حرم امام رضا(ع) بود.
حامد نگاهی به درخت انگور میاندازد: اینم تا چند وقت دیگه غوره میده، بعدم غوره هاش انگور میشه!
حامد، زیر درخت انگور، لب حوض فیروزهای؛ چقدر شبیه پدر است؛ از مسجد صدای اذان می آید.
آخرین بار و و اولین باری که به مشهد آمدم، اردوی المپیاد مدرسه بود و فقط شانزده سال داشتم؛ آن سال فقط دلم میخواست از نزدیک حرم را ببینم، ببینم چه خبر است که همه آروزی زیارتش را دارند؟
و هنوز آنقدر کوچک بودم که جز آیینه کاری هاو چلچراغ ها و انعکاس نور در پیچ و تاب معرق و کاشی و آینه، چیزی ندیدم و جز زمزمه السلام علیک، چیزی نشنیدم.
اینبار اما، سفر مشهدمان شوقی مضاعف دارد؛ حاج مرتضی خواست مهمانمان کند تا حامد کمی سرحال شود؛ البته کاملا مهمان هم نیستیم و هزینه ها را تقسیم کرده اند. الان در هواپیما هستم؛ ساعت حدود 9 شب است. وقتی در تاریکی شب، حرم نورانی از پنجره های هواپیما پیدا میشود، باور میکنم تا دلارام فاصله ای ندارم؛ همه گریه میکنند، از جمله خودم!
دل توی دلم نیست! از هواپیما که پیاده میشویم هوای مشهد به صورتم میخورد؛ از همینجا بوی گلاب می آید، هوای اینجا چقدر شبیه کربلاست!
بقیه راه تا هتل را پرواز میکنم؛ جز دلارام نه کسی را میبینم و نه صدایی میشنوم:
#بجز_آن_یار_ندارم؛_به_کسی_کار_ندارم...
چمدان ها را به هتل تحویل می دهیم و می رویم به سمت حرم. هتل در خیابان امام رضا(ع)ست و پنج دقیقه ای تا حرم فاصله دارد. همه ساکتند، همه حال مرا دارند.به جلوی گیت ها که میرسیم، مردها جدا میشوند؛ حامد فقط یک جمله می گوید:
قرارمون یه ساعت دیگه، باب الرضا.
وارد صحن میشویم. همه چیز بر خلاف خیابان بیرون، آرام است؛ هوا نه سرد است و نه گرم، نسیمی ملایم میوزد. با همان حال منقلب اذن دخول میخوانم.
حواسم نیست که دوست ندارم جلوی عمه و راضیه خانم گریه کنم؛ چشمم از گنبد برداشته نمیشود، با همان حالت به عمه میگویم: میشه من تنهایی برم؟
- برو فقط زود بیای ها! گم نشی!
- چشم!
التماس دعایی میگویم و راه میافتم؛ رفتن که نه، انگار در خلاء گام برمیدارم.
صحن ها را درست بلد نیستم، چندبار گم میشوم و پرسان پرسان، مثل دیوانه ها
خودم را میرسانم به صحن انقلاب.
از کفشداری 2 وارد رواق میشوم. همه چیز جدید است؛ اما آشنا. همه جا نور است و نور و نور، بوی گلاب می آید؛ صدای زمزمه و مناجات درهم پیچیده و به آسمان میرود، صدای یکنواخت و ملایم.
#هوهوی_باد_نیست_که_پیچیده_در_رواق
#خیل_مالئکند_رضا_یا_رضا_کنند...
ضریح را که میبینم، تمام حرفهایی که آماده کرده بودم اشک میشود. زیرلب سلام میدهم؛ جمله ای زیباتر از این به ذهنم نمیرسد: السلام علیک یا شمس الشموس وانیس النفوس.
#آمده_ام_شاه_پناهم_بده...
وقتی صدای زنگ می آید، راضیه خانم میگوید: فکر کنم علیه!
با این حرفش میروم به اتاق تا چادر سرم کنم. از صبح تا به حال، سعی کرده ام حال دگرگونم را عادی نشان بدهم؛ اصلا نمیفهمم اطرافم چه میگذرد، با خودم قرار گذاشته بودم در این پنج روز سراغ گوشی و فضای مجازی نروم ولی نشد؛ یعنی زهرا نگذاشت بس که زنگ زد و پیام داد که سروشت را چک کن! از صبح تا حالا که خبر شهادت محسن حججی را خوانده ام، آشوبم و آن عکس معروف از جلوی چشمم دور نمیشود. آخرین عکس و شاید افسون کننده ترین عکس دنیا.
(بعید است عکس شهید حججی را ندیده باشید؛ برای همین لزومی نیست توصیفش کنم... همه با آنچه بر ما و آن روضه مصور گذشته آشناییم)
#ادامہ_دارد...
به قلم فاطمہ شکیبا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
کبوتر بچه
پسربچه بود و شیطنتهایش دردسر درست میکرد اما در همان زمان هم روحی بزرگ و ارادهای پاک و خدایی داشت. پنجم ابتدایی بود که نامهای به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نوشت:
باسمهتعالی
من آدمی هستم بیاختیار که برای پدر و مادرم دردسرهای بزرگی درست میکنم. خواهش میکنم هرچه زودتر یا مرا انسانی پاک و مخلص در پناه دین قرار بده یا این کار را به عده عزرائیل بگذارید.
من از شما خواهش میکنم از شما خواهش میکنم.
من مانند کبوتر بچهای هستم که در قفس و اسارت شیطان قرار دارم.🕊
خواهش میکنم به حق فاطمه زهرا و بهحق تشنهلبان و تشنهلب کربلا ، آزادم کن.
اگر حاضر به این کار نیستی مرا هرچه زودتر از دنیا آزادم کن.
بهحق جدّت رسولالله قسمت میدهم.
نویسنده: عبدالصالح زارع در سن 11 سالگی
#شهید_عبدالصالح_زارع
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
سالروزشهادت🥀
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#jihad
#martyr