eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ببینید بسیار زیبا 🌺 راز دست های جدا شده شهید قاسم سلیمانی..... 🌺 رمز عملیات انهدام اسرائیل چیست؟ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آخرین شب زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی به روایت سید حسن نصرالله و ماجرای عجیب آخرین عکسهایی که به درخواست حاج قاسم گرفته شد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 نمایی زیبا از مرقد مطهر شهید سلیمانی ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #خاطرات_شهیدزنده #جانبازحمیدداودآبادی من باختم خیلی باختم بد هم باختم کم هم نباختم آنچه را ک
💔 سلام خدا! -خدایا سلام. *علیک سلام بفرمایید. -خداجون! *بله؟ -عزیز دلم! *بله بفرمایید! -می تونم یه خواهش کوچولو ازت بکنم؟ *خواهش چیه، شما امر بفرمایید! -الهی قربونت برم. *خدا نکنه. حالا بگو چی می خوای؟ -می خوام بگم، میشه یه لطف بکنی و نامه اعمال منو فقط با خودم بسنجی؟! *خب مگه غیر از اینم داریم؟! -یعنی می خوام بگم ایمان من رو با ایمان شهید محسن حججی نسنجی. *باشه. -خلوص من رو با خلوص شهید قاسم سلیمانی نسنجی. *اونم باشه. -عبادت من رو با عبادت شهید جعفرعلی گروسی نسنجی. *چَشم. -چَشمت بی بلا! *خب دیگه چی؟ -شجاعت منو با شجاعت شهید علی قزلباش نسنجی. *اونم چشم. -معرفت منو با معرفت شهید مصطفی کاظم زاده نسنجی. *عجب! -صداقت منو با صداقت شهید حسین نصرتی نسنجی. *باشه. -صفای منو با صفای شهید محمدرضا تعقلی نسنجی. *اونم باشه. -راستگویی منو با راستگویی شهید سیدمحمد هاتف نسنجی. *عجیبه! -سادگی و روراستی منو با سادگی و روراستی شهید سیداحمد یوسف نسنجی. *باشه. -محبت منو با محبت شهید حسین اکبرنژاد نسنجی. *باشه. -وای خدایا، من خسته شدم، تو خسته نشدی؟! *نه هنوز مشتاقم بشنوم. -جدی میگی؟! *چرا که نه؟! مگه من با بنده هام شوخی دارم؟! -اگه شوخی داشتی چه خوب بود! *مثلا چه شوخی ای خوب بود؟! -مثلا ... همون اول که به دنیا می اومدیم، درِ گوشمون می گفتی جهنم واقعی نیست، فقط یه شوخیه! *خب اون وقت بهشت چی بود؟! -نه دیگه، خودمون اونو می فهمیدیم که واقعیه! *خب حالا من یه چیز بگم؟! -نه دیگه خداجون، اگه می خوای بگی اینایی که گفتم نه! نگو لطفا! *نه نمی گم. ولی می خوام ازت یه چیزی بپرسم. -جونم خدا، بفرما. من همه جوره در خدمت شما هستم! *یادته روزایی رو که با مصطفی، هاتف، یوسف، جعفر و همشون دوست شدی؟ -بله یادمه. *واسه چی با اونا رفیق شدی؟ -رفیق شدم تا مثل اونا بشم. *خب پس چی شد؟ -چیزه خدا ... *مگه من بهت زور کردم بری جبهه و با اونا رفیق بشی؟ خودت ادعا کردی و داد زدی "منم قاسم سلیمانی هستم"! -آره خدا جون، ولی؟ *ولی چی؟ -خدایا یه ذرّه کم آوردم. *واسه چی کم آوردی؟ -از خودم ناامید شدم. *از خودت ناامید شدی، از منم ناامید شدی؟ -از تو که نه، اصلا. *پس عین بچه آدم، بلند شو نماز صبحت رو بخون، بسم الله بگو و برو روزت رو آغاز کن. -خدایا، چقدر تو خوبی. *خوبی از خودتونه. -خدایا، میشه ببوسمت؟ *عجب! یادت اومد منم هستم؟ -چرا که نه! *خب بده اون بوس قشنگه رو. -آخ جون. "این فقط یک رویای خیالی شیرین بود بین من و خدای خودم. لطفا تعبیر و تفسیر نکنید و گیر ندین!" حمید داودآبادی 26 بهمن 1398 ... 💞 @aah3noghte @hdavodabadi💕
💔 📌 خوبه! ادامه بده! صبحها دیر پاشو برنامه خودتو اجرا نکن تنبلی کن هی بگو بیخیالش عالیه همینجوری پیش برو و انتظار روزای خوب رو داشته باش! صهیونیست ها دارن به نیت گند زدن به دنیا انقدر تلاش میکنن که نه خوابی میشناسن نه خوراکی انقدر با نظم و برنامه ریزی کار میکنن که فکرشم نمیتونی بکنی بعد تو تویی که نیتت مقدسه تویی که اگر بلند شی و حرکت کنی خدا و لشگرش همراهتن هنوز نشستی و درد چه کنم چه کنم گرفتی بشین پای گوشی آفرین برو استوری های به درد نخور کل فالویینگاتو بخون بدو قربونت بدو مطالب کل کانالاتو بخون بعدشم بگیر بخواب با همین فرمون برو جلو قطعا به امام زمان میرسی! 🔅 در انتظار باران نیست آنکه بذری نپاشیده ... 💕 @aah3noghte💕
💔 جمله ای از شهید حاج قاسم سلیمانی خطاب به آیت الله مصباح یزدی: اگر چیزی هم داریم از برکت شما و دعاهای شما داریم... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 0⃣2⃣ لیست مظنونین - فقط همين موارد باعث برداشت اوليه ا
✨ بسم الله النور قسمت 1⃣2⃣ آخر خط کتم رو برداشتم که برم خونه ... يکي از پشت سر صدام کرد ... - منديپ ... برو پيش رئيس ... کارت داره ... از در که رفتم داخل، اخم هاش تو هم بود ... تا چشمش بهم افتاد ناراحتيش به خشم تبديل شد ... - ديگه واقعا نمي دونم بايد با تو چي کار کنم ... کي مي خواي از اين کارها دست برداري؟ ... فکر کردي تا کجا مي تونم به خاطر تو جلوی واحد تحقيقات داخلي بايستم؟ ... روز پيچيده و خسته کننده من ... حالا هم بايد فريادهاي رئيسم تموم مي شد ... پشت سر هم سرم داد مي کشيد ... و من اين بار، حتي علتش رو نمي دونستم ... چند دقيقه ... بي وقفه ... - چرا ساکتي؟ ... - روز پر استرسي داشتي سروان؟ ... چشم هاش رو نازک کرد و زل رد بهم ... توي نگاهش خشم و نااميدي با استيصال بهم گره خورده بود ... نفس عميقي کشيد ... - تو حتي نمي دوني دارم در مورد چي حرف ميزنم ... مگه نه؟ ... و اين بار با ياس بيشتري فرياد زد ... - تو ديگه حتي نمي دوني دارم واسه چي سرت داد ميزنم... کلافه شده بودم ... - خوب معلومه نمي دونم ... از در که اومدم تو فقط داري داد ميزني بدون اينکه بگي ماجرا چيه ... وقتي نميگي من از کجا بايد بفهمم جريان از چه قراره ... و اين بار تحقيقاتِ داخلي به چي گير داده؟ ... سر مانيتور رو چرخوند سمتم ... - به اين ... دکمه پخش رو زد ... و نشست روي صندليش ... صدا از توي گلوم در نمي اومد ... حالا مي فهميدم چرا صبح، چشمم رو توي بازداشتگاه باز کرده بودم ... نشستم روي صندلي و زل زدم بهش ... - چيزي نمي خواي بگي؟ ... مثلا اينکه چي شد که چنين اتفاقي افتاد؟ ... جز تکان دادن سرم چيزي نداشتم ... يعني چيزي يادم نمي اومد که بتونم بگم ... - فکر مي کني تا کي اداره پليس مي تونه پشت تو بايسته؟... تو سه نفر رو توي بار لت و پار کردي و اصلا هم يادت نمياد چرا باهاشون درگير شدي ... هر بار داره اوضاعت از قبل بدتر ميشه ... اگر همين طوري ادامه بدي مجبور ميشم معلقت کنم ... کم يا زياد ... تو دائم مستي ... حتي توي اداره مي خوري ... گاهي اوقات اصلا نمي فهمم چطور هنوز مغزت نگنديده و بوي تعفنش از وسط جمجمه ات نمياد ... يا اين شرايط رو درست مي کني ... يا اين آخرين باريه که اداره پشت کثافت کاري هات مي ايسته و ازت دفاع مي کنه ... اين ديگه آخر خطه ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 1⃣2⃣ آخر خط کتم رو برداشتم که برم خونه ... يکي از پشت سر
✨ بسم الله النور قسمت 2⃣2⃣ خداحافظ توماس چراغ رو هم روشن نکردم ... فضاي خونه از نور بيرون، اونقدر روشن بود که بتونم جلوي پام رو ببينم ... کتم رو پرت کردم يه گوشه و ... بدون عوض کردن لباسم ... همون طوري روي تخت ولو شدم ... چقدر همه جا ساکت بود ... موبايلم رو از توي جيب شلوارم در آوردم ... براي چند لحظه به صفحه اش خيره شدم ... ساعت 10:26 شب ... بوق هاي آزاد ....و بعد تلفنش رو خاموش کرد ... چقدر خونه بدون آنجلا ساکت بود ... انگار يه چيز بزرگي کم داشت ... دقيقا از روزي که برگشتم ... و اون، با گذاشتن يه يادداشت ساده ... به زندگي چند ساله مون خاتمه داده بود ... "ديگه نمي تونم اين وضع رو تحمل کنم ... دنبالم نگرد ... خداحافظ توماس" ... چشم هام رو بستم هر چند با همه وجود دلم مي خواست برم بار ... يا حتي شده چند تا بطري از مغازه بخرم ... اما رئيس تهديدم کرد اگر يه بار ديگه توي اون وضع پام رو بزارم توي اداره ... معلق ميشم ... و دوباره بايد برم پيش روان شناس پليس ... براي من دومي از اولي هم وحشتناک تر بود ... يه ساعت ديگه هم توي همون وضع ... مغزم بيخيال نمي شد ... هنوز داشت روي تمام حرف ها و اتفاقات اون روز کار مي کرد ... بدجور کلافه شده بودم ... - تو يه عوضي هستي توماس ... يه عوضي تمام عيار ... عوضي صفت پدرم بود ... کلمه اي که سال ها به جاي کلمه پدر، ازش استفاده مي کردم ... خودخواه ... مستبد ... خودراي ... ديکتاتور ... عوضي ... هيچ وقت باهام مثل بچه اش برخورد نکرد ... هميشه واسش يه زيردست بودم ... زيردستي که چون کوچک تر و ضعيف تر بود، حق کوچک ترين اظهار نظري رو نداشت ... هميشه بايد توي هر چيزي فقط اطاعت مي کرد ... - بله قربان ... و اين دو کلمه، تنها کلماتي بود که سال ها در جواب تک تک فرمان هاش از دهنم خارج مي شد ... بله قربان ... امشب، کوين اين کلمه رو توي روي خودم بهم گفت ... عوضي ... حداقل ... من هنوز از اون بهتر بودم ... هيچ وقت، هيچ کس جرات نکرد اين رو توي صورتش بهش بگه ... اونقدر از اون بهتر بودم که آنجلا ... زماني ولم کرد که پاي يه بچه وسط نبود ... نه مثل مادرم که با وجود داشتن من ... بدون بچه اش از اون خونه فرار کرد ... باورم نمي شد ... ديگه کار از مرور حوادث اون روز و قتل کريس تادئو گذشته بود ... مغزم داشت خاطرات کودکيم رو هم مرور مي کرد ... موبايلم بي وقفه زنگ مي زد ... صداش بدجور توي گوشم مي پيچيد ... و يکي پشت سر هم تکانم مي داد ... چشم هام باز نمي شد ... اين بار به جاي سلول ... گوشه خيابون کنار سطل هاي آشغال افتاده بودم ... ⏪ ادامه دارد.... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 تمام زمین،تو را خواهند شناخت اگر؛ ما هرچه داریم روی هم بگذاریم؛ استعدادمان را هنرمان را آبرویمان را و همه ی دار و ندارمان را. رمز ظهور دستان گشاده و همدل ماست. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چندروز بیشترتا انتخابات باقی نمانده... اینروزها شما را به یاد زمان شهادت پیامبر نمی اندازد؟ یک علی بود و یک فاطمه و عده ای بنام شیعه اما متفرق، ترسو و مرّدد در اطاعت از ولایت در آنسوی میدان، جبهه باطل، منسجم بود هرچند اولی، اصرار داشت آن وقایع برنامه ریزی شده را امری ناگهانی جلوه دهد .... ‏وقتی این مدعیان انقلابی نتونستن با از خودگذشتگی، لیستی واحد برای مجلس بیرون بدهند، یاد خطبه‌ی امیرالمؤمنين افتادم برای مردم کوفه: شگفتا! به خدا سوگند! قلب را مى میراند و غم و اندوه را سرازیر مى کند که آنها در مسیر باطل خود، چنین متّحدند و شما، در طریق حقّتان، این گونه پراکنده و متفرّق! 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هــوا بود وقتے شانہ ات را در شانہ ام ڪردے و هم پاے بچہ ها از گذشتے و از تو یڪ ماند جاے آن شانہ ها ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏گر عاشقی تیر به سر باید خورد 😉 زهرےست که چون عسل باید خورد ‏با لبخندهاش این بیت که خودش گفته بود رو میخواند در نهایت هم با یک تیر به پیشانی و در حالت سجده شهید شد. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شعرخوانی احمد بابایی در حضور رهبر انقلاب درباره سپهبد قاسم سلیمانی تازه اول راه قاسم ماست بارها گفته‌ایم و می‌گوییم، آنکه دل به آل احمد داد به امان نامه رو نخواهد داد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هرکس ایران را دوست دارد باید به پای صندوق های رای بیاید... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حاج آقا عالی: اومد پیش امام رضا علیه السلام گفت : آقا من فقیرم، اگه میشه یه کمکی به من بکنید، امام رضا علیه السلام یک سینی انبور جلوشون بود ، یک شاخه انگور برداشت بهش تعارف کرد گفت انگور به چه کارم میاد؟ شکم زن و بچه ام گرسنه است، این انگور رو گذاشت تو سینی... یه چند لحظه گذشت ، بنده خدای دیگه ای وارد اتاق شد و سلامی به امام رضا علیه السلام داد، حضرت یک دونه ی انگور بهش داد، برق خوشحالی تو چشمش گفت آقا ممنونتم ، من دلم تنگ شده بود اومدم شمارو ببینم، شما چقدر کریمی... حضرت یک شاخه انگور بهش داد، گفت آقا همون دونه انگور بسّه میرم توی یک کاسه ای می چکونم تا همه فامیل و اطرافیانم از اون بخورن تا متبرک بشن، شما چقدر بزرگواری... حضرت سینی انگور را بهش داد ، گفت آقا من زبون تشکر ندارم زبانم لالِ ... من فقط اومده بودم شما رو ببینم شما داری اینجوری کرامت میکنی حضرت فرمود یک چیزی بیارید میخوام بنویسم، فرمودند : باغ انگورم را بهش دادم، مرد گفت من زبانم لالِ نمیتونم تشکر کنم. حضرت فرمود زمین های اطرافش را هم بهش بدید. اون بنده خدایی که اول اومده بود نشسته بود یه مرتبه برآشفته شد که آقا این چه وضعیه، من فقیر بودم اون فقط دلش تنگ شده بود اومده بود شما رو ببینه، شما هی به این دادی، حضرت زیر اون نوشته ای که باغ را بخشیده بود نوشت: "لَاِن شَکَرتُم لِاَزیدَنَّکُم و لَاِن کَفرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدید" حضرت فرمود من به تو یک شاخه انگور دادم قدر دانی نکردی من به اون یک دونه انگور دادم قدردانی کرد، و رسم خدا این است که اگر کسی قدردانش باشه بیشتر بکنه، من خواستم به سنت خدا عمل بکنم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‏روحانی میگه گرون شدن بنزین تصمیم نظام بود ولی از اونطرف گفته خود منم صبح جمعه فهمیدم بنزین گرون شده! تنها تصوری که از این صحبتا دارم اینه که روحانی رو اصلا جز نظام حساب نکردن!🤪 فامیل دور ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🔴 شبیه مدرس را به مجلس بفرستید مرحوم مدرس در مجلس تنها بود اکثریت مجلس این پیرمرد را همراهی نمی‌کرد اما آنچان انسانی حُر و آزاده بود که بدون همراهی او حتی اکثریت هم توان مقابله راحت با او را نداشتند . وقتی در مجلس، طرفدار به صورت مدرس سیلی زد شهر به آشوب و بلوا افتاد چاره ای نداشت جز تبعید و در نهایت ترور ناجوانمردانه او، پیرمرد نحیف مایه عذاب رضاشاه بود در انتخابات دنبال مدرس باشید پیدا نشد هرکه بیشتر به او شباهت دارد پیدا نشد هرکه به او نزدیک تر است پیدا نشد لااقل نقطه مقابل مدرس را به مجلس نفرستید ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💞 🔅 ای خدای عزیز و ای خالق بی همتا ! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر بر است؛ گوهر اشک بر است؛ گوهر اشک از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ در چنگ . شهید سپهبد قاسم_سلیمانی ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گرچہ ازعشق، فقط لافــ زدن را بلدیم گرچہ چندے استــ ڪہ بےروح‌تر ازهر جسدیم گرچہ در خوبـ‌ترین حالتــ مان نیز بدیم جزدر خانهہ‌ے اربابــ ، درے را نزدیم 💔 ... 💞 @aah3noghte💞